『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍂💔 @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#51روز_تا_اربعین_حسینی ❤️✨ ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است این تاول است در کف پا یا جواهر است ✨❤️ ر
( کربلا آماده ای ؟؟ )
کربلا اماده ای؟ فرزند زهرا میرسد،
نور چشمان علی ، ارام دلها میرسد،
میتوانی با محبت میزبانی اش کنی؟
با ابوفاضل ، علی اصغر و لیلا میرسد.
رسم مهمانی بجا آور ،کمی آبش بده
گرچه او دریا دل است و سوی دریا میرسد،
من نمیدانم چه شد در روز عاشورا که او
بانگ هل من ناصرش تا عرش اعلا میرسد،
با دلی خونبار شد عازم به میدان بلا،
ناله های دخترش تا قلب بابا میرسد،
کاروانسالار او بعد از شهادت زینب است،
خطبه هایش چون علی بر گوش دنیا میرسد.
❤️ السلام علیک یا اباعبدالله الحسین❤️
💥رضا سگ باز(!)
یه لات بود تو مشهد...
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام.....! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
رضا جا خورد!....
.... رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟!!!
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.
... سر نماز، موقع قنوت صدای گریه اش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضارو خدا واسه خودش جدا کرد......! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)
یه توبه و نماز واقعی...
به نقل از کتاب "خاطرات #شهیدمصطفی_چمران🌹
💢ثروت بیشتر، مسئولیت بیشتر
✅امام صادق(ع):
هيچ گاه ثروت مردى زياد نشد، مگر اينكه حجّت #خداوند نیز بر او بزرگ شد. پس، تا مىتوانيد، اين حجّت را از خود دور كنيد.
از ایشان پرسیدند:
چگونه؟
امام صادق(ع)فرمودند:
با برآوردن #نيازهاى برادران خود از اموالتان.
📚الأمالي للطوسي، صفحه ۳۰۲
#مباهله_قرن_21
🍂
🌾 #غروب_کربلای۴🌾
#قسمت_اول
🌾🌴حسن بسی خاسته
🌾...عراقی ها تقریبا به نزدیک خط رسیده بودند و بچه ها به دنباله لاوژاکتی بودند تا به آب بزنند و برگردند.
نیروهای بازمانده دو گردان کربلا و جعفر با هم قاطی شده بودند و تقریباً نظمی برای عقب نشینی نداشتند. لاوژاکتی پیدا کرده و با چندتن از بچه ها از جمله #شهیدناصرسلطانی از #گردان_جعفر و قاسم ابراهیمی با پای برهنه راه افتادیم. ولی چه راه افتادنی...😔
عراقی ها با حرص و ولع خاصی تمامی سطح معبر را زیر آتش تیربار و آر پی جی گرفته بودند و صدای زوزه گلوله ها فضای اطراف معبر را می شکافت. مسافتی را در گل و لای طی کردیم که ناگهان سوزشی در کفِ پایم احساس کردم.
پایم با اصابت به #سیم_خاردار زخمی و خونین شده بود. یک لحظه ❣شهید عدنان فریدی فر که از شدت سرما به خود میلرزید و روی زمین نشسته بود نظرم را جلب کرد. بنده خدا حتی #لاوژاکت نداشت. کمی با او صحبت کردم و لاوژاکتی از میان گل و لای بیرون کشیده و تنش کردم. دستش را گرفتم و پا به پای هم معبر را آمدیم تا به جریان آب رسیدیم...
#ادامه_دارد
🍂