eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
909 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
بسم الله الرحمن الرحیم: وقتی حضرت رقیه در خرابه در کنار حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند. پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد. بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند. خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و د رآغوش کشید. بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم. دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند. 📚منابع: شرح شمع: صفحه۳۱۰ نفس المهموم۴۵۶ الدمع الساکبه۱۴۱ 🏴 🏴
هدایت شده از .
🌺 سلام الله علیها 🌺 بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ 🌺السَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ،عَلَیْکِ التَّحِیَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ خَدیجَةَ الْکُبْرى اُمِّ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِىِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَةِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقیّةُ النَّقیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الزَّکِیَّةُ الْفاضِلَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِیَّةُ، صَلَّى اللهُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ، فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَکِ وَ مَاْواکِ فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِکِ وَاَجْدادِکِ، الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ، وَعَلَى الْمَلائِکَةِ الْحـافّینَ حَوْلَ حَرَمِکِ الشَّریفِ،وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ،وَصَلَّى اللهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ وَسَلَّمَ تَسْلیماً بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ. 💠 ازهمگی التماس دعاداریم 🙏🙏
کاش می‌شد کمی از نیزه بیایی بغلم .. بخدا بوسه از این فاصله سخت است پدر @Karbala_1365 راستی آن شب که گم شدم وسط نیزه‌دارها  می‌خواستم فقط که تو پیدا کنی مرا 🍂 🍂 🍂
ڪے میشـود ڪه بیایے یابــن الحَـسن مــولا امـــروز.... امـشب.... جمعــه آینده.... عاشوراۍ آینــده و....آینده ڪی میشـود ایـن جمعـه هـا بــه آمـدنت خَـتم گــردد.😭😭😭 🌱 تعجیل در فرج مولا اللهم صل علی محمد و آل محـمد و عجل فرجهـم .
🏴الهے به حق الزینب 🏴اشف صدر الزینب 🏴بظهـور الحجہ چگونہ سرڪنم بدون عشق صبح و شام را چه علتے بياورم نديدن مدام را  بعيد نيست عاقبت ،فقط بخاطر حسـين تو زودتر بيايے و بگيرے انتقام را 
بار مرا بخر... نخری گریه میکنم حسین... به جان رقیه ات راست میگویم، من کربلا لازمم....😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بازهم از بچه های کربلای چهار 🌹 یازده سال ،غریبی تو در هوای پر از «ام الرصاص»به سر آمد،............ 🍂پدر در جستجویت پیر شد.......... ومادر نگاهش خیره بر جاده های انتظار .............. . ✅امروز خبر آوردند از « » پلاکی واستخوانی را بر شانه های فرشتگان می آورند......... 😭😭گره ز عقده گشودم به گاه گریه به یادت......../کجاست سنگ مزارت سر برآن بگذارم....          🌹💐امروز آمدی عطر پیکر سبک تر از تابوت تو، درکوچه های خاطراتم پیچیدو به قدر سالهای غریبی ات گریستم،.... خدا میداندکه این سالها چقدر چشم انتظار توبودم،........ ✅خدا میداندکه دلهایمان در« » گم شده بود و هر روز به یادتو زمزمه می کردیم؛.... ✍پس ازعمری از آن گمنام بی مرقد، پلاکی کاش از «اروند» می آمد........ ✅به غربت شلمچه قسم که هر غروب دلتنگی هایمان رابه یاد تو می سرودیم......... 🌹 ای عزیز غریب پسند.......... ای پلاک برگشته از .......... برگشتی و داغمان را تازه کردی........... برگشتی اما سبک تر از تابوت........... برگشتی اما مظلوم......... مثل عطش قمقمه های تهی از آب.............. 💐🌹خداچقدر تورا دوست داشت که درلحظه های مشق شهادت ، دعایت را اجابت کرد. 🌾💧همان لحظه ای که شبانه با خیل به اروند زدی......... همان روزی که بی نام ونشان رفتی،........... 😭😭😭داغ تو، ما را سرگردان غربت کرد و هر روز میگفتیم؛........ به شوق لحظه ای گریه ،کاشکی می شد/ مزار بی ضریحت را زیارت کرد....... 🌹🌹🌹و امروز که آمدی تمام دلتنگی هایم رابه شانه های زخمی باد سپیده دم سپردیم ،......... 🌹🌹به آنجا که پیکرت یازده سال غریب بود........ به به آن کرانه پر از عصمت وپاکی وحالا باز هم به یادت وخاطره ات می سرایم؛..... 💐 باز هم از لحظه های دود...... باز هم از لحظه های بچه ها بدرود..... باز هم از بچه های جاده ایثار....... باز هم از های_کربلای_چهار..... ✍پایان.... شادی روح شهید علی طوسی صلوات
نشستہ‌ام بر بـام شب از ذهنـم تـو می‌ڪَذرے نشستہ‌ام و ستـاره‌ها را رصـد می‌ڪنم ڪاش امتـداد نڪَاهـم بہ ستـاره‌اے برسـد ڪہ تـو بہ آن چشـم دوختہ‌اے...
🌸🍃 وقتی پیکر شهید مغفوری را آوردند حال مساعدی نداشتم ، داشتم گریه می کردم. در حزن و اندوه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می گفت ، شهید قرآن می خواند. یکی از روحانیون هم قسم خورد که صدای قرآن او را شنیده است. گفتم ، خدایا این شهید چه مقامی پیش شما دارد که این کرامت را به وی عطا کردی که از جنازه اش پس از چند روز که شهید شده صدای تلاوت قرآن می آید. وضو گرفتم ، رفتم بالای سرش و روی او را کنار زدم ، رنگش مثل مهتابی نور می داد ، و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می رسید ، وقتی گوشم را نزدیک صورت و دهانش نزدیک کردم ، مثل کسی که برق به او وصل کرده باشند در جا خشکم زد ، چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست یادمه در همان لحظه ای که گوشم نزدیک دهان او بود شنیدم که سوره کوثر را می خواند. چند نفر دیگر هم شنیده بودند که قرآن می خواند... 📕 لحظه های آسمانی ، ص69