قسمتی از وصیت نامه آیت الله استاد قاضی :
...عمده ی آنها نماز است .
نماز را بازاری نکنید
اول وقت بجا بیاورید
با خضوع و خشوع !
واگر نماز را تحفظ کردید ، همه چیزتان محفوظ می ماند
و تسبیحه ی صدیقة الکبری علیها سلام ، وآیة الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود ، این اهم واجبات است .
ودر مستحبات تعزیه داری و زیارت حضرت سید الشهدا علیه السلام را مسامحه ننمایید
و روضه ی هفتگی ولو دو سه نفر باشد ، اسباب گشایش امور است ،
و اگر از اول عمر تا آخرش در خدمت آن بزرگوار بجا بیاورید ،
هرگز حق آن بزرگوار ادا نمی شود
و اگر هفتگی ممکن نشد ، دهه ی اول محرم ترک نشود .
دیگر آنکه , اگر چه این حرفها آهن سرد کوبیدن است ،
ولی بر بنده لازم است بگویم
* اطاعت والدین
* حسن خلق
* ملازمت صدق
* موافقت ظاهر با باطن
* ترک خدعه و حیله
* تقدم در سلام
* نیکویی کردن با هر بر و فاجر
اینها را عرض کردم و امثال اینها را مواظبت نمایید !
* الله الله الله که دل هیچ کس را نرنجانید .
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
وعن تقریر الاحقر علی بن الحسین الطباطبایی
کانال تخصصی کلمات و احوالات اهل معرفت و بزرگان عالم اسلام
🍃
مداحی آنلاین - حرمی که واسه شیعه ها یه خونه مادر زادیه - سید رضا نریمانی.mp3
3.49M
🏴 #شهادت_امام_حسن_عسکری (ع)
🌴حرمی که واسه شیعه ها یه خونه مادر زادیه
🌴حرم #امام_عسکری حرم امام هادیه
🎤 #سید_رضا_نریمانی
پیشنهاد دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
مسیر روضه ام امشب به #سامــرا افتاد عزیزِ فاطمه در حُجره بـی صــدا افتاد السلامعلــیكیاحسنال
داخل ضریح امام حسن عسکری(ع)
✨در ضریح مطهر مزار امام هادی(ع) ، امام حسن عسکری(ع) ، حضرت نرجس خاتون(س) و حکیمه خانون عمه امام زمان(عج) قرار دارد.❣
مزار وسط متعلق به امام حسن عسکری علیه السلام است...✨
@Karbala_1365
اگر تمام بدنمان را
قطعه قطعه ڪنند و
زیر تانڪ ها از بین ببرند
ما قطعه قطعه بدنمان مےگوید
مرگ بر آمریڪا...👊🇺🇸
#شهید_علے_چیت_سازیان🌹
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
با ما همراه باشید....👇👇👇
🌱رمان #دَر_حَوالیِ_عَطْرِیاسْ🌼
نویسنده:بانو گل نرگس🌼
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 #قسمت_پانزدهم . #هوالحـــق . تو راه برگشت همه ساکت بودن کسی حر
.
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
#قسمت_شانزدهم
.
وضو گرفتم و کم کم آماده شدم برای اومدن مهمونا، سعی کردم آروم باشم و با طمانینه کارامو انجام بدم باید خودمو قوی تر می کردم من که به هر حال باید جواب منفی میدادم پس نباید این همه استرس الکی رو به خودم وارد می کردم، لباس ساده و مناسبی رو تن کردم بعد هم روسری صورتیم رو رو لبنانی با یه گیره بستم، صدای گوشیم بلند شد، از رو میز برداشتمش،
یه پیام از طرف سمیرا
"عروس خانم خاستم بگم یهو هُل نکنی بوی یاس بوخوره بت سینی چای رو خالی کنی رو دوماده خخخخ"
لبخندی رو لبم نشست، از دست این سمیرا در این لحظاتم دست از نمک ریختن بر نمیداره، جواب دادم
"دیوونه ای سمیرا، کم نمک بریز😃"
پیام که فرستاده شد لبخندی دیگه رو لبم نشست مطمئنا سمیرا پیامم رو بی جواب نمیذاره، منتظر پیامش بودم که زنگ خونه به صدا دراومد، چشمامو بستم و زیر لب صلوات فرستادم و زمزمه کردم"خدایا خودت پشت و پناهم باش"
.
همه اومدن تو صدای سلام و احوال پرسی اومد بعدشم که مطمئن شدم نشستن، آروم دراتاق رو باز کردم و رفتم بیرون، با دیدنم عموجواد و ملیحه خانم سلام کردن و ملیحه خانم یه عروس گلمی بهم گفت که دلم یه جوری شد، از خوشحالیشون نمیدونستم چی بگم، ای کاش میدونستن من عروسشون نمیشم، یه کم به اطراف نگاه کردم پس عباس کجاست؟!
هنوز این سوال از ذهنم کامل نگذشته بود که مامان پرسید: راستی آقا عباس کجاست؟!
ملیحه خانم درحالی که چادرشو درست می کرد گفت: الاناس که پیداش بشه، ما از شمال اومدیم اما عباس تهران کاری داشت گفت از اونجا خودشو میرسونه
تو ذهنم یه علامت سوال بزرگ ایجاد شد، عباس تهران چیکار داره، سریع به خودم نهیب زدم که به تو چه آخه تو سرپیازی یا تهش!!
چند دقیقه ای حرف زدیم و البته بیشترشم بازجویی از من بود!! یعنی همون سوال پرسیدن از درس و دانشگاه و اینجورچیزا، با صدای زنگ، محمد سریع بلند شد بره در و باز کنه، بعد چند دقیقه صدای سلام عباس پیچید تو خونه، همه جوابشو دادن ولی من چشمامو بستم و سعی کردم فقط عطرشو به ریه هام بکشم، وقتی عباس اومد ترجیح دادم بدون نگاه کردن بهش برم آشپزخونه پیش مهسا، وارد آشپزخونه شدم، مهسا لبخندی بهم زد، دلم سوخت به حال همه، همه ای که خوشحال بودن و فقط فکر کنم منو عباس بودیم که تو بدحال ترین حالت ممکن بودیم آهی کشیدم که مهسا گفت: عروس خانم به جای آه کشیدن چای بریز ببر یه کم دومادو ببینی روت باز شه
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
♥️•°
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
#قسمت_هفدهم
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم: هنوز نه به داره نه به بار، شاید من ایشونو نپسندیدم و ردش کردم
خنده ی کوتاهی کرد و گفت: ولی من اینطور فکر نمی کنم، مطمئنا تو از عباس آقا خوشت میاد
از روی تاسف سری تکون دادم و مشغول ریختن چای شدم،با صدای مامان که گفت چای رو بیارم، چادرمو مرتب کردم و سینی رو بردم تو هال، اول به عموجواد تعارف کردم، لبخند رضایت مندی رو لبش بود، بیچاره عمو جواد حتما خیلی از این وصلت خوشحال میشد، ملیحه خانم هم با لبخندی چای رو برداشت، جرئت نزدیک شدن به عباس رو نداشتم اما چاره ای نبود سینی رو جلوش گرفتم، احساس میکردم امروز بیشتر از همیشه عطر یاسش رو حس میکنم، بدون نگاه کردن به من چای رو برداشت، نیم نگاهی بهش انداختم خیلی جدی و خشک نشسته بود، اینم از این یکی واقعا نمیدونم دقیقا دلم باید برای کی بسوزه شاید خودم، خود من که یار کنارمه و من ازش هیچ سهمی ندارم هیچ سهمی شاید سهم من فقط همون یاسه!!
به مامان و محمد چای تعارف کردم و نشستم کنار مامان، باز بحث خاستگاری و مهریه و چرت وپرت، همه ی دخترا این جور وقتا پر از هیجان و استرس و خوشحالی ان اما من اونموقع هیچ حسی نداشتم، فقط ناراحت بودم ناراحته همه، همه که انقدر جدی بودن و نمی دونستن این عروس خانم عروس نشده جوابش منفیه ...
تو فکر وحال خودم بودم نمیدونم چند دقیقه گذشت که ملیحه خانم گفت: خب اگه اشکالی نداره و اجازه بدین معصومه جون و عباس اگه حرفی دارن باهم بزنن
گوشه چادرمو تو مشت گرفتم، جای بدش تازه رسید..آه خـــدا!
.
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
#قسمت_هجدهم
.
#هوالحـــق
.
با اجازه ای که از ناحیه ی مامان صادر شد بلند شدم و به سمت حیاط حرکت کردم عباس هم به دنبالم اومد، بی توجه به عباس دمپایی پام کردم و از سه تا پله ی حیاط اومدم پایین، جایی برای نشستن نبود برای همین لب حوض نشستم، عباس بعد ور رفتن با کفشاش اومد پایین و با فاصله از من لب حوض نشست، نگاهم به آب داخل حوض بود اونم نگاهش تو آسمونا ،
من تو حوض دنبال ماهی ای می گشتم که نبود،
عباس هم دنبال ماهی تو آسمون می گشت که از شانس بدش اونم نبود!!
زیر لب زمزمه وار گفتم"چرا حوضمون ماهی نداره! "
عباس تک سرفه ای کرد و بالاخره انگار از سکوت ناراضی بود که گفت: عجیبه که امشب ماه تو آسمون نیست
یه چیزی از قلبم گذشت چرا هر دومون باید مثل هم فکر کنیم!!
چادرمو کمی جلوی صورتم اوردم تا رومو بگیرم آروم گفتم: حتما دلش نخواسته امشب باشه😔
- چی؟
- ماه دیگه!
نگاهش به روبرو بود سرشو تکون داد که مثلا چه میدونم تایید کنه حرفمو
بازم سکوت ..چه سکوت درداوری بود، بوی گلای یاسم دو برابر شده بود انگار، دلم میخاست کاش میتونستم ازش بپرسم چرا همیشه انقدر عطر یاس خالی میکنی رو خودت نمیدونی یه نفر طاقت نداره، اصلا دلم میخاست بزنمش و بگم چرا من باید از تو خوشم بیاد .. آه!!😔
بعد از کمی سکوت نگاهی به یاس ها انداخت و گفت: چه بوی یاسی پیچیده اینجا، الان فصل یاسه، من یاس خیلی دوست دارم
لبخندی رو لبم نشست،، خاستم بگم چه تفاهمی داریم، اما یادم اومد این که جلسه ی خاستگاری نیست فقط یه نمایشه همین!!
از لب حوض بلند شد مشخص بود این موقعیت رو دوست نداره، منم دوست نداشتم این سکوت و باهم بودن اجباری رو، یه کم قدم زد اطراف حوض و باخودش آروم گفت: بالاخره تموم میشه ..
سرمو گذاشتم رو زانوهام، منم دلم میخواست تموم شه، تموم شه این کابوس
.
.
ادامه دارد…
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@Karbala_1365
.
هر شب که غصه، خوابِ مرا گرفت
گفتم باخود بخواب، که فردا، حسین(ع) هست:)
🍃❣
▪️پدری در دم مرگ است و به بالین پسرش
▪️پسری اشک فشان است به حال پدرش
▪️پدری جام شهادت به لبش بوسه زده
▪️پسری سوخته از داغ مصیبت جگرش
🏴شهادت #امام_عسکری (ع) و نشستن گرد یتیمی بر چهره #امام_زمان (ع) تسلیت باد🏴
🥀 آجرک الله بقیة الله 🥀
رفقا امام زمان از امشب تنها میشه
از امشب غربت کاملش شروع میشه
رفقا صدای گریه امام زمان میاد خوب گوش کنید!
دلم چه بی قراره
دلم آروم نداره
بازم اشکام میباره
اللهم عجل لولیک الفرج💔
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
رفقا امام زمان از امشب تنها میشه
از امشب غربت کاملش شروع میشه
رفقا صدای گریه امام زمان میاد خوب گوش کنید!
دلم چه بی قراره
دلم آروم نداره
بازم اشکام میباره
اللهم عجل لولیک الفرج💔
@Karbala_1365
'
با اشک بخوان👇
اَلسَلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَمانِ تَنْها....😭😭😭
+گرفتی؟
🍂💔
@Karbala_1365
#حدیث
🏴آجرک الله یا بقیة اللّه🏴
امام حسن عسکری(ع) میفرمایند:
- پرهیزکارترین مردم آن کسی است که به هنگام #شبهه توقف می کند.
- عابدترین مردم کسی است که واجبات را به پا دارد.
- زاهدترین مردم کسی است که حرام را ترک کند.
- مجاهدترین مردم کسی است که گناهان را ترک کند.
📚تحفالعقول، ص۴۸۹
▪️سالروز شهادت #امام_حسن_عسکری(ع) را به پيشگاه فرزند غائبشان؛ امام عصر؛ "حضرت مهدی صاحب الزمان(عج)" و محبین آن حضرت تسلیت عرض می نماییم.
🆔 @karbala_1365
🏴.🏴.🏴
#تسلیت
#شهادت_امام_حسن_عسکری
#آغاز_امامت_حضرت_مهدی_عج
◾️ابومحمد حسن بن علی عسکری علیهما السّلام (۲۳۱ یا ۲۳۲ - ۲۶۰ ه.ق) یازدهمین امام شیعیان است. ایشان فرزند امام هادی (علیه السلام) است و پس از شهادت پدر بزرگوارشان در سال ۲۵۴ به امامت رسیدند. سالهای امامت ایشان در شهر سامرا و غالبا تحت کنترل شدید خلفای عباسی سپری شد. به نحوی که ارتباط آن حضرت با شیعیان بسیار محدود و تنها به وسیله وکیلان خاص آن حضرت بود.
◾️آن حضرت در سال ۲۶۰ هجری به وسیله زهری که به دستور معتمد عباسی به ایشان خورانده شد به شهادت رسیدند.
◽️پس از شهادت حضرت امام حسن عسکری(ع) در سال ۲۶۰ هجری، امامت حضرت مهدی، آغاز گردید.
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @karbala_1365
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
#سردار_شهید_مهدی_باکری
یکی از برادرهام شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.
وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر.
باران تندی هم می آمد. من رفتم دم چادر فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو .
آقا مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، مادرم بهم گفت« برو آقامهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..
توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»
گفتم « چرا ؟» ...
گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد...
شادی روح امام راحل و شهدا
#صلوات
🆔 @karbala_1365
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#کلام_شهید
به علم و ایمان توأم با هم توجه بسیار داشته باشیم که دو بال پرواز بسوی حق تعالی است...
تقوای الهی تنها چیزی است که باعث خیر دنیا و آخرت میگردد و در همه جا این تقوای الهی بکار انسان میآید...
از مکرهای شیاطین چه درونی و چه بیرونی غافل نباشیم و همیشه مراقبت از خویش را داشته باشیم که مهمترین عامل برای صعود بسوی او مراقبت از خویشتن است ...
🌹شهید احمد مفید
🆔 @karbala_1365
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
❤️ خاطرات شهدا❤️
یادمه تو دوره آموزشی تبریز ، شامگاه همه خسته و ڪوفته اومدیم سمت آسایشگاه . بعد اون همه تمرینات سخت تازه باید مثل بچه آدم میرفتیم و پوتینهامون رو هم واڪس میزدیم .
ما نای ایستادن رو پاهامون رو هم نداشتیم .
واڪس زدن ڪه جای خودش رو داشت .
تو اون حالت ڪه منتهای آمال ما این بود ڪه بچسبیم به زمین و استراحت و ...
حسین پوتین همه بچهها رو برد و واڪس زد و اومد نشست روبرویمان . آن لحظه احساس ڪردم « بامرامترین آدم » روی زمین نشسته روبهرویم .
#شهید_حادثه_تروریستی_اهواز
#شهید_حسین_ولایتی_فرد
🌷یادش با ذکر #صلوات
🆔 @karbala_1365
┈••✾•🌿🌺🌿•✾