شهید: امیر طلایی
تاریخ تولد: 1339/01/01
محل تولد: همدان
تحصیلات: کارشناسی
رشته تحصیلی: کودکان استثنایی
دانشگاه محل تحصیل: تربیت معلم
تاریخ شهادت: 1365/10/04
محل شهادت: ام الرصاص
🍃 امیر پس از پیروزی انقلاب اسلامی، کارهای بزرگی چون:مسئولیت واحد اطلاعات و تحقیقات کمیته انقلاب اسلامی، ریاست هیأت تکواندو همدان، مسئولیت پذیرش سپاه پاسداران در منطقه کردستان، مسئولیت دایره سیاسی استانداری، مسئولیت دسته #غواصی_گردان_جعفرطیار(ع) و تشکیل واحد مقاومت بسیج در گلتپه را عهدهدار بوده است.
این شهید بزرگوار ۳ دی ۱۳۶۵ در عملیات #کربلای۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شهید: امیر طلایی تاریخ تولد: 1339/01/01 محل تولد: همدان تحصیلات: کارشناسی رشته تحصیلی: کودک
#عبدالله_عاصی❣
خاطره از:
حاج حمیدمحمدی
هنوز کمتر از 17 بهار از نهال عمرم نمی گذشت که توفیق حضور در دانشگاه جبهه را پیدا کردم. زمستان بود و سرمای استخوان سوز جنوب و آموزش های آبی خاکی که رمق از جان نحیفم می گرفت. کف پاهایم از شدت برخورد با نیزارهای #هور، زخمی شده بود. به روی خود نمی آوردم، اگر چه می لنگیدم. درست مثل بقیه بچه ها.
در اثنای یکی از آموزش ها که زخم پا زمین گیرم کرده بوداحساس کردم که کسی سر به زیر بازویم گرفته و با صدایی گرم و نجیب می گوید:
«اخوی بذار کمکت کنم.»
قیافه اش را هرگز ندیده بودم، ناآشنا بود اما دوست داشتنی. چند قدمی که به کمک او برداشتم، طرح دوستی ریختم و پرسیدم: خودم توی این گردان تازه واردم، ولی بیشتر بچه ها را می شناسم، اما خدمت شما نرسیده ام، راستی اسمتان چیست؟
با سادگی و صفا گفت:
#عبدالله_عاصی.❣
🍃آن روز گذشت و من خرسند از یافتن رفیقی شفیق، گاهی از سر صمیمیت عبدالله صدایش می زدم و گاهی به نام خانوادگی اش یعنی عاصی.
فراموش نمی کنم که حتی در جمع بچه ها نیز چند بار صدایش کردم و او با مهربانی جوابم را می داد تا این که این اسم ناآشنا برای آنان که نام اصلی او را می دانستند سوال برانگیز شد. روزهای آخر آموزش فرمانده گروهان ما #شهیدحاج_محمودصاحب_زمانی سراغم آمد و گفت: عبدالله عاصی که می گی، کیه که شده ذکر محفل بچه ها؟
او را با اشاره دست، از دور نشانش دادم.
از ته دل خندید و گفت: اون که برادر، #امیر_طلاییه!
از معمای نام عبدالله عاصی، امیر طلایی گیج شدم و از خنده حاج محمود هم کمی کلافه. جا خوردم. لنگ لنگان ولی با شتاب رفتم سر وقتش. داشت لباس غواصیش را داخل ساک می کرد.
طعنه و تندی را قاطی کردم و پرسیدم:
چطوری امیر آقای طلایی؟!
با خوش رویی سلام کرد و با خونسردی جواب داد:
امر بفرما برادر محمدی.
گفتم: ما رو گذاشتی سر کار یا خودتو با اسم جعلی عبدالله عاصی؟
گونه هایش از لبخند گرد شد و گفت: خدا نکنه که کسی را دست انداخته باشم. اسم اصلی من، بنده گنهکار خدا عبدالله عاصیه و اسم شناسنامه ایم امیر طلایی.
از وقار و صبوریش شرمنده شدم. هر چه زمان می گذشت بیشتر به تواضع و فروتنی او پی می بردم. اصلا به دنبال نام و شهرت نبود، هیچگاه نگفت که دارای تحصیلات عالیه است. مربی #غواصی است و استاد هنرهای رزمی، تا روزی که صدف وجودش میان امواج وحشی #اروند پنهان شد.
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_عشق_که_در_نمیزند 💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ #قسمت_سوم نرجس، نرجس بدو بیا ببینم😲😲 - بل
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_عشق_که_در_نمیزند
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾
#قسمت_چهارم
تقریبا یه ۲ ماهی از نامزدیمون💞 میگذشت و خونمونم کمکم آماده بود، فقط مونده بود چیدن وسایلش که قرار شد نازی کارش و تموم کنه.
امسال بهترین سال تحویل رو کنار علی و خانوادههامون گذروندم تو این مدت واقعا خوب شناخته بودمش و به این انتخاب خودم افتخار میکردم.👌
..........
ملکه خانم بدو ساکها رو بیار دیگه؟!
-اومدم اومدم
نازی اینا، کجان دارن میان؟؟ دیرمون نشهها جاده شلوغ میشه⁉️
-زنگ زدم تو راهن
با شنیدن صدای بوق گفتم
بیا اومدن....
علی ساکهارو ازم گرفت و راه افتادیم.
اولین سفری بود که با علی میرفیم واسه تنها نبودن از نازی و احسانم خواستیم با فسقلیشون با ما بیان. مقصدمون مشهد🍃 بود و قرار بود بعد اون یه سر به شمال🌊 هم بریم.
................
۳روز بودنمون تو مشهد عالی گذشت تو راه شمال بودیم. هوا بارونی🌧 بود جاده لغزنده. تو دلم صلوات میفرستادم که سالم برسیم به شمال.... به خاطر تاریک بودن جاده نازی اینارو گم کرده بودیم و فقط میدونیستیم که پشت سر مونن فقط فاصلشون دور بود از ما.
به گردنه رسیدیم قلبم اصلا اروم و قرار نداشت💓💓 نمیدوستم قراره چی بشه که با صدای بوق شدید کامیون به خودم اومدم و فقط تونستم داد بزنم علییییی
و دیگه چیزی ندیدم😱😱
..........
نور چراغ به شدت چشمام و اذیت میکرد به سختی چشمام و باز کردم و مامان و دیدم که چشماش خیس اشک😭 بود با دیدن من گفت
-بهتری دخترم؟! خداروشکر به هوش اومدی!
به هوش ! اصلا مگه من چم بوده؟! اینجا کجاست؟!😳😳 علی علی علی من کجاس؟!
-اروم باش الان همه چیرو برات میگم.
هیچی نگو فقط بگو علی کجاست؟! حالش خوبه؟!
خواستم بلند بشم که پاهام مانع حرکتم شد یه نگاه انداختم پاهام شکسته بود. اشک از گوشه چشمام😢 پایین اومد و اروم گفتم
-التماست میکنم مامان علی رو نشونم بده!
بدون حرف اتاق و ترک کرد.😔
تنها چیزی که تو ذهنم بود برخورد کامیون به ماشینمون بود و اخرین کلمه دوستت دارم علی بود صداش تو گوشم میپیچید و صورتم خیس اشک😭 بود. یعنی علی اینقدر زود رفت؟! نه نه علی زندس .... پس چرا مامان حرفی نزند. داد زدم😲
میگم علی کجاس ؟! علیییی علی
پرستار اومد داخل و گفت ساکت باش و با ارام بخش آرومم کرد. چشمامو بسته بودم فقط گریه😭😭 میکردم. نازی اومد داخل اتاق چشماش سرخ شده بود. کنارم نشست و گفت:
ابجی بهتری⁉️
دستاشو گرفتم و گفتم
جون هستیا بگو علی من کجاس؟! حالش خوبه؟! زندس؟!
همون جور که اشک از چشماش پایین میومد😭 گفت
-حالش خوبه زندس ولی....
ولی چی؟! تو رو خدا یکیتون جوابم بدید؟!
خواست بلند بشه که دستاشو کشیدم و گفتم:
-نازی جون هستیا قسم خوردم تو رو خدا بگو ولی چی...
😭😭😭😭😭😭
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو shiva_f@
@karbala_1365
از عشق من برای تو این جمله هم بس است
ارباب سَرَم برای غَمت درد میکند
🍃❣
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺حضرت صاحب الزمان(عج): به شیعیان ودوستان مابگوئیدکه خدارابحق عمه ام #زینب(س)قسم دهندکه #فرج مرانزدیک
" يــا صاحـــب الـــزمــــان "
آقاي من !
مــولاي مـن !
از قدیم گفته اند
" خلايق هر چه لایق بي راه نگفته اند .
اقرار می کنيم هنوز لياقت حضور در محضر شما را پيدا نکرده ايم
که اگرغیر از اين بود
هم اينک در زمان ظهور و در حضور شما به سرمي برديم
" از ماســت که برماســــت "
آري، ما مستحق بلاي غيبت هستم
سزاوار چنین سر.نوشتي هستیم ؛
تو را نخواسته ايم ؛ به بي امامي " عادت " کرده ايم !!!
هنوز باورمان نشده
" تا تو نيايي گره از کار بشر وا نمی شود… "
اللهم العجل العجل العجل لولیک الفرج🌺🌺🌺
#دلنوشته_مهدوی
#مهدی_جانم💚
چشم آلوده کجا ، دیدن دلدار کجا
دل سرگشته کجا، وصف رخ یار کجا
قصه ی عشق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مست کجا، همدمی خار کجا
سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا
#ألـلَّـھُـم_عـجِّـلْ_لِوَلـیِـڪْ_ألْـفَـرَج
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐
@karbala_1365
•
•
شاید به من بخندے؛
ولی من مےگویم جمعھ ها را
تعطیل ڪردند ڪھ ڪسی دغدغهای
جز انتظار ڪشیدن نداشتھ باشد؛
اما چرا در این روز هر دغدغھ اے هست،
جز انتظار؟!
#تلنگر☝️🏼
#حاج_آقا_مجتبی_تهرانی
#صلوات هم مـــداد است،
هم پاکن. یعنی هــم حسنه
می نویســد ، و هم گناه را
پاک می کند
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
🍃🌸
مقصود از «مصیبت در دین» که در برخی دعاها آمده، چیست؟
نظیر: «لَا تَجْعَلْ مُصیبَتَنا فِی دِینِنا؛ خدایا مصیبت ما را در دینمان قرار مده»
آیتالله بهجت (ره) :
✔️ همین مصیبتی که به آن مبتلا هستیم، یعنی فقدان امام(عج). چه مصیبتی از این بزرگتر؟! خدا میداند که بهواسطۀ آن، چه محرومیتها داریم؟!
🍂
آقا ما رفتیم آفریقا افتادیم گیر آدم خوار ها ، آدم خوره گفت:مال کجایی؟
با ترس گفتم ایران
دور و برشو نگاه کرد اشک تو چشاش جمع شد گفت:
سیل؟
زلزله؟
گرانی؟
تورم؟
اختلاس؟
ملخ؟
قارچ سمی؟
روحانی؟
پراید؟
دلار؟
گوجه؟
پیاز ؟
بنزین ؟
تا اومدم بگم آره
گفت راز زنده موندت چیه لعنتیییی؟
😂☹️😂
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_عشق_که_در_نمیزند 💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ #قسمت_چهارم تقریبا یه ۲ ماهی از نامزدیمو
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_عشق_که_در_نمیزند
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾
#قسمت_پنجم
اشک💧 رو گونش رو دستام ریخت سرشو پایین انداخت و گفت
چیزی نیس ولی علی رفته تو کما و....😱
نزاشتم حرفشو ادامه بده بغض گلوم و گرفته بود ملافه رو رو سرم کشیدم و گفتم
-برو بیرون میخوام تنها باشم...😭😭
انگار دنیا رو سرم خراب شده بود حالم اصلا خوب نبود صدای جیغ مانند دستگاه رو میشنیدم که بالا اومده بود و هجوم پرستارا به اتاق که بلند بلند میگفتن دکتر دکتر بیمار حالش بد شده...
دیگه چیزی نشنیدم
نمیدونم تا چن وقت بیهوش بودم که دوباره چشمامو باز کردم بابا و مامان بالا سرم بودم با دیدنشون رفتم زیر ملاف و گفتم
-صدبار باید بگم تنهام بزارید😔😔
با اینکه همش ۲ ماه از بودنم با علی میگذشت ولی واقعا عاشقش😍 بودم و دوستش داشتم.
..................
۲ روز از مرخص شدنم میگذشت ولی مامان اینا اجازه نمیدادن برم علی رو ببینم. منم لب به غذا نمیزدم و کار شب و روزم گریه و کردن و دعا خوندن واس علی بود.🍃
............
با صدای گریه هستیا متوجه شدم نازی اینا اومدن. چقدر دلم واسه هستیا تنگ شده بود تو این حال بدم فقط دیدن هستیا ارومم میکرد. هستیا رو طبق عادت مامان اورد بالا دادش دست منو و رفت پایین.
ساعتها هستیا رو تو بغلم میگرفتم و گریه میکردم.😭😭 کابوس تصادف هر شب منو از خواب بیدار میکرد. هستیایی که حالا ۹ ماهه شده بود منو نگاه کرد و با زبون خودش یه چیزایی بهم میگفت: خیلی شیرین و کودکانه بود. چقدر واسه بچه، من و علی رویا داشتم علی هم مثل من عاشق😍 هستیا بود علی کجایی بیا ببین هستیا داره میخنده؟! علی علی😢😢😢
بازم گریه....😭😭
هستیا رو برداشتم و واسه اولین بار از اتاقم رفتم بیرون. همه رو مبل نشسته بودن و با دیدن من متعجب شدن. رفتم جلو پای بابا زانو زدم هستیا رو دادم بهش و گفتم:
- تو رو خدا بابا بزار برم علی رو ببینم قول میدم چیزیم نشه⁉️
بابا یه نگاهی به مامان انداخت و گفت
-باشه ولی فقط چند دیقه
.................
از پشت شیشهها داشتم اشک میریختم😭😭 و علی رو میدیم اکسیژن هوا بهش وصل بود و ضربان قلبش💓 میزد پس چرا چشماش بسته بود؟! علی پاشو ببین دارم گریه میکنم😭 یادته وقتی گریه میکردم میگفتی
- گریه میکنی چشمات قشنگتر میشه
میگفتی تا من بخندم
حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده؟؟ علی تو رو خدا پاشو⁉️
..................
دکترا امیدی بهش نداشتن میگفتن حتی اگه به هوشم بیاد فلج میشه ولی من....
من خدارو داشتم خدایی که به موقع خوب بلده معجزه کنه....🍃
یه ماهی میشد که عشقم تو کما بود و زندگیم تاریک شده بود. لعنت به اون سفر لعنت به تو نرجس که گفتی اون سفر رو بریم.
نمیدونم حکمتش چیه ولی خدا سخت داره امتحانم میکنه.😔😔
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو shiva_f@
@karbala_1365
هفتاد و دو سر،بر سر نی میگفتند..
مست ارباب شدن،کشته شدن هم دارد
شبتون حسینی🌸🍃
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌸🍃
✨السلام علیڪ یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویاشریڪ القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج💕
سلام 🍃🌸 صبح بخیر
اول هفته تون سرشار از لبخند☺️
آرزو میکنم که خداوند
برایتان بهترین اتفاقاتِ
خوب و خوش را رقم بزند
و حال دلتان همچون گل
تازه و باطراوت باشد 🌸
روز شنبه تون قشنگ
و آکنده از عطر عشق❤️🍃🌸🍃
#یک_حدیث_یک_حکمت
🍀 حضرت علی (ع) میفرمایند:
✨چه بیچاره است فرزند انسان که مرگش نامعلوم است و بیماری در وجودش امانت و پنهان است، پشهای میتواند آزارش دهد و خواب از چشم او بگیرد و تکّه نانی میتواند در گلوی او گیر کرده و او را بکشد و عرقی که میتواند او را بدبو و منفور بسازد.
📕 نهجالبلاغه
#حدیث_دل🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرم ڪرده سـفارش ڪه بگـــو
اولِ هـــــر ↶↶↶ صبح
#بأبۍأنت_و_امۍیااباعبدالله💚
اول صبح سپردم گره ها را بہ حسین❤️
بأبـے انـت و أمــے یـا حســیــــن❤️
#السلام_علی_الحسین
#وعلى_على_بن_الحسين
#وعلى_اولاد_الحسين
#وعلى_الاصحاب_الحسين
'
⚡️ #تلنگر... حتما بخوانید👇
🍃 #امام_باقرعليه_السلام:
از امروز و فردا كردن بپرهيز؛ زيرا آن دريايى است كه هلاک شوندگان در آن غرق می شوند.
إيّاكَ وَالتَّسويفَ، فَإِنَّهُ بَحرٌ يَغرَقُ فيهِ الهَلكى
تحف العقول، صفحه 285
امروز و فردا کردن و کار امروز رو به فردا انداختن...
یعنی همینکه می خواهی دیگه نمازهات رو اول وقت و با حضور قلب بخونی یا نمازهات رو با توجه وبا همه وجود بخونی یا می خواهی نمازهات رو به جماعت و در مسجد بخونی یا قضانمازهاتو بخونی ولی می ذاری برای بعدا...
یعنی همینکه می خواهی هر روز قرآن بخونی و دعاهای زیبا رو بخونی ولی می ذاری برای بعدا...
یعنی همینکه که می خواهی امانت یا پول شخصی رو ببری پس بدی می گی حالا بعدا...
یعنی همینکه می خواهی یک کار خیری بکنی می گی بعدا...
یعنی همینکه می خواهی یک فن یا هنری رو یاد بگیری می گی بعدا...
یعنی همینکه می خواهی دلی را که شکستی و رنجور کرده ای رو بدست بیاری و جبران کنی اما می گی بعدا...
یعنی همینکه می خواهی بری با کسی که قهری آشتی کنی می گی بعدا...
یعنی همینکه می خواهی شیر آب که چکه چکه می کنه رو درست کنی می گی بعدا...
و...
⚡️فرصت همین حالاست وقتی از چند لحظه خودمون خبرنداریم...
🍃