eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
909 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتی و آسمان به حرف آمد... تو نبودی چقدر برف آمد...💔 #ای‌داغ‌بردل‌نشسته😞
یا علی: 🌵روایت اسرای مفقود الاثر🌿 رجعت پیکر سالم شهید بعد از ۱۲ سال پیکر شهید پیراینده بعد از ۱۲ سال در مبادله اجساد برخی از اسرای عراقی با پیکر شهدای ما به وطن بازگشت. ماجرای برگشت پیکر شهید پیراینده بسیار عجیب و بعنوان یکی از افتخارات و اسناد حقانیت دفاع مقدسِ ما ثبت شد. وقتی پیکرش رو از قبر خارج کرده بودن می‌بینن پیکر سالمه. حجت‌الاسلام باطنی از دوستان بنده که هم در وقت شهادت بر بالین شهید پیراینده حاضر بود و هم در وقت رجعت پیکر در معراج شهدا حضور داشت می‌گه: در معراج شهدا بدن این شهید بزرگوار رو من به همراه برادرش و بچه‌های معراج دوباره کفن کردیم. بچه‌های معراج می‌گفتن ۴ ماه پیش قرار بوده مبادله انجام بشه و بعثیا بهانه می‌آوردن. مبادله انجام نمی‌شد و علتش این بوده که وقتی پیکر شهید پیراینده و تعدادی دیگه از اسرا رو رو از قبر خارج می‌کنن می‌بینن بدن‌ها کاملا سالم هستن. سردار باقرزاده می‌گه: هنگام تحویل گرفتن شهدا به پیکر ۳۵ تن از شهدا حساس شدم چرا که بدنای اونا به شکل خاصی بود. یکی از افسرای عراقی در این مورد به ما گفت: این بدنا پس از نبش قبر سالم بودن. با دیدن این موضوع به چند پزشک متخصص اطلاع دادیم اما اونا اعلام کردن که چنین چیزی با علم پزشکی مطابقت نداره. به تعدادی از علما اطلاع دادیم، اونا با دیدن اجساد گفتن که اینا از صُلحا هستن، پیکرهاشون رو نگه ندارید و با احترام به وطنشون برگردونید. افسرای عراقی موضوع رو به استخبارات اطلاع دادن. پیکر شهدا توسط استخبارات تحویل گرفته شده و به توصیه چند تن از پزشکهای اسرائیلی، سرشون رو برش داده و مغزشون رو خارج کرده بودن. به گفته افسر عراقی، این کار به دو دلیل انجام شد. اول تحقیقات روی مغز اونا برای پی بردن به علت سالم موندن اجساد و دوم اینکه با خارج کردن مغز، آب بدن کشیده شده و بدن خود به خود از بین میره. مبادله پیکرها میون ایران و عراق ۴ ماه به تأخیر افتاد. در خلال این ۴ ماه بعثیا روی بدنای سالم شهدا اسید و آهک پاشیده واونا رو زیر آفتاب نگه داشتن تا شاید بدنا از بین بره، با وجود این بدن شهید پیراینده بعد از ۱۲ سال سالم به میهن بازگشت. ایشان تأکید می‌کنه: سالم موندن بدن بعد از ۱۲ سال با تموم تلاش شیطانی بعثیا در پوشوندن حقیقت از طریق برش دادن مغز و خارج کردن کامل مغز ،نگه داشتن پیکر زیر آفتاب به مدت ۴ ماه و پاشیدن اسید و آهک بر روی اونا، گواهی خاص از طرف خدا برای مردم و اثبات حقانیت این شهدای بلند مرتبه است. سرانجام پیکر این شهید توسط مردم ایثارگر و قدرشناس خزانه بخارایی تشییع شد و در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) قطعه ۵۰ به خاک سپرده شد. نعمت‌الله دهقانیان از دوستان صمیمی شهید حسین پیراینده نقل می کنه که روزای آخر، شهید پیراینده می‌گفت: من طعم شیرین جهاد در راه خدا رو چشیده‌م، جانبازی حضرت ابوالفضل(علیه السلام) رو تجربه کرده و اسارت حضرت زینب(سلام الله علیها) رو لمس کردم و از طرفی مفقود هم هستم. تنها چیزی رو که از خدا میخوام تجربه کنم، شهادته که امیدوارم این آخری رو هم قسمتم بکنه. ا 🌵روایت اسرای مفقود الاثر🌿 💢 یگانه نماز جمعۀ اسارت💢 همیشه سرم درد می‌کرد برای کارای جدید و ابتکاری، دوست داشتم هم برای خودم و هم بقیه دوستان یه تنوع ایجاد بشه. یکی دو هفته پایانی بود که فکر برگزاری یه نماز جمعه تو ذهنم جرقه زد. به نظرم رسید الآن وقتشه. با چند نفر مشورت کردم و نظر مثبتشون رو گرفتم. کاندیدم برای امام جمعه حاج علیرضا باطنی بود که همه قبولش داشتن. رفتم پیش ایشون و گفتم: علی آقا چیزی ازت میخوام نه نیار تو قضیه. گفت: خیره ان‌شاء‌الله. گفتم: میخوام یه نماز جمعه برگزار کنیم و زحمت امامت جمعه رو شما بکشید و من هم زمینه رو آماده می‌کنم. مقداری مردد بود. بحث جواز شرعی برگزاری نماز جمعه و مشکل احتمالی امنیتی و غیره. نهایتاً گفتم: فوقش ما اعلام می‌کنیم نماز جمعه ولی شما نماز وحدت بخون و ان٬شاء‌الله مشکلی پیش نمیاد و از عراقی‌ها مجوز می‌گیریم. ایشون هم قبول کرد. به شوخی گفت: آقا رحمان‌ اسلحه از کجا بیاریم. از نگهبان عراقی می گیری؟ گفتم‌: علی آقا اسلحه آهنه و اون لوله هم آهنه. یکی از اونا رو بعنوان اسلحه دستت بگیر. خندید و قبول کرد. زمینة برگزاری نماز جمعه توسط افراد شاخص فراهم شد و از دوستان بند ۲ هم که اکثرا ارتشی بودن هماهنگی شد. مونده بود گرفتن مجوز از فرمانده اردوگاه. وقتی‌که فرمانده وارد اردوگاه شد با احترام بلند شدیم و با استفاده از یکی از دوستان عرب‌زبان تقاضا رو البته نه به عنوان نماز جمعه، بلکه یه نماز وحدت و یادگاری اواخر اسارت مطرح کردیم. اونا هم هنوز قضیه شورش ما و مجالس ختم شهید پیراینده که دو هفته قبلش اتفاق افتاده بود جلو نظرشون بود، مقداری گردنشو پیچ داد و گفت مشروط بر اینکه تضمین بدید با آرامش و بدون شلوغ‌کاری و شعار باشه. موافقت می‌کنم. ما هم قول دادیم که دردسری پیش
قول دادیم که دردسری پیش نیاد... روز جمعه رسید. بچه‌ها یه جایگاه رو شبیه تربیون روبروی آسایشگاه یک و حموما آماده کردن و یه لوله آهنی هم بجای تفنگ دادیم دست حاج آقا باطنی. ایشون دو خطبه کوتاه خوند و یگانه نماز جمعۀ کل دوران در اردوگاه ملحق ۱۸ و در یکی دو هفته مونده به آزادیمون با شکوه خاصی برگزار شد. همۀ بچه‌های اردوگاه روی پتوهایی که تو هواخوری پهن شده بود نماز رو به آقای باطنی اقتدا کردن. نگهبانا از روی برجکها با تعجب خیره‌کننده‌ای این منظره باشکوه رو تماشا می‌کردن و شاید بعضی ازشون خصوصا شیعه‌ها دلشون می‌خواست تو این نماز جمعة ما شرکت کنن! نماز با آرامش کامل برگزار شد و طبق قولی که به فرمانده داده بودیم سریع پتوها رو جمع کردیم، تکوندیم و رفتیم سراغ ناهار تو آسایشگاهامون.…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم الله القاصم الجبارین✨ 🍃🌸 تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان 【عجل الله فرجه】 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان ⊰❀⊱و اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن @Karbala_1365
مادر روی زمین افتاده بود امّا دنيا دور سر حسن میچرخید...💔 #وااماه🍂 فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی ؛ ای #در ... فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی ؛ ای #دیوار ...💔 😭😭😭 @Karbala_1365
hosseinsibsorkhi-@yaa_hossein.mp3
8.28M
#فاطمیه🏴 سینه زن ها زود آماده باشید... حسین سیب سرخی شور @Karbala_1365
🔴امام خامنه ای ♦️مرگ بر آمريكا يعنی مرگ بر تبعیض، نژادپرستی و لگدمال کردن . برای همین بود که امام(ره) گفت: «هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹پیشگویی ۱۴ سال پیش و عجیب از قدرت شفاعت . 🌹در منزل شهید محمدرضا عظیم پور در سال ۱۳۸۴ ♦️داماد بزرگ خانواده، جواد روح‌اللهی، از رهبرمعظم انقلاب درخواست می‌کند: که ان‌شاء‌الله فردای قیامت همه ما را که اینجا هستیم شفاعت کنید. ♦️امام خامنه‌ای می‌گویند: ما چه‌کاره‌ایم که شما را شفاعت کنیم؟ پدر و مادر شهید باید من و شما را شفاعت کند. ♦️... ما سعادتمان به این است و آرزویمان به این است مشمول شفاعت خوبانی از قبیل: این شهدا و امثال این‌ها باشیم. ♦️بعد انقلاب خم می‌شوند و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی می‌گویند: این آقای حاج قاسم هم از آنهایی‌ست که شفاعت می‌کند ان‌شاء‌الله.... ♦️حاج قاسم سلیمانی سر پایین می‌اندازد و با دو دست صورتش را می‌پوشاند. ♦️- بله! از ایشان قول بگیرید، به شرطی که زیر قولشان نزنند! ♦️همه می‌خندند، همه به جز که خجالت‌زده سر به زیر انداخته. ♦️رهبرمعظم انقلاب ادامه می دهند : چون امکانات ایشان، امکانات قول دادن و شفاعت کردنشان، الان خیلی خوب است.(یعنی حالت مجاهدت او در جهاد اصغر و اکبر) اگر همین را بتوانند نگه بدارند، مثل همین چهل، پنجاه سالی که نگه داشته‌اند؛ خیلی خوب است. این هم یک هنری‌ست که ایشان دارند... ♦️بعضی‌ها خیال می‌کنند که در دوره پیشرفته و سازندگی و توسعه و نمی‌دانم فلان و فلان، دیگر باید آن قید و بند‌هایی که اول کار داشت را رها کنند. نفهمیدند که هر دوره ای که عوض می‌شود، تکلیف‌ها و نوع مجاهدت عوض می‌شود؛ اما روحیه مجاهدتی که آن روز بوده، آن نباید عوض بشود. روحیه مجاهدت اگر عوض شد، آدم می‌شود مثل آدم‌هایی که وقتی جنگ بود، در خانه‌هایشان پای تلویزیون نشسته بودند فیلم خارجی تماشا می‌کردند. 🌹لحظاتی سکوت می‌شود و جمعیت حاضر به فکر می‌روند. ♦️جواد روح‌اللهی [داماد خانواده]می‌گوید: چند ماه بعد از آن دیدار، ماه رمضان، در مراسم افطاری هرساله حاج قاسم به بچه های جبهه و جنگ همان جلویِ در از ایشان قول شفاعت خواستم. حاجی می‌خواست دست به سرم کند، که گفتم: حاجی! والله اگر قول ندهی، داد میزنم و به همه مهمان‌ها می‌گویم آقا درباره تو آن روز چه گفتند؟ حاج قاسم که دید اوضاع ناجور میشود؛ گفت: باشد، قول میدهم؛ فقط صدایش را در نیاور 📕منبع ؛ کتاب «کریمانه» روایت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدای استان کرمان انتشارات صهبا نشر ۱۳۹۵ 🍂💔 @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آنهایی که پا روی پرچم آمریکا نمیذارن، این مسئله برای آمریکاییها اصلا مهم نیست. خودتون رو زیاد اذیت نکنید با این چاپلوسیهای الکی!
شباهت‌تو ومن‌هرچه‌‌بودثابت‌‌کرد که‌فصل‌مشترک‌عشق‌و‌عقل،تنهاییست کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من صدای پَر زدن مرغ‌های دریایی‌ست #فاضل_نظری #حدیث_دل ❄️
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شباهت‌تو ومن‌هرچه‌‌بودثابت‌‌کرد که‌فصل‌مشترک‌عشق‌و‌عقل،تنهاییست کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من صد
آدمها به همان خونسردی که آمده اند چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند یکی در مه یکی در غبار یکی در باران یکی در باد و بی رحم ترینشان در برف ...
, ❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه… 🍃 خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارالله کرمان 🌺بازآفرینی: #محمدرضامحمدی_پاشاک @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۶ 🍃🌸 🍃🌸 🌱حسین آقا داشت پر در می آورد از خوشی. می گفت هم من تنها هستم هم تو. خدا برایمان سنگ شما
صفحه۷ 🍃🌸 💕 … 🌷 این داستان: 🌺راوی: (مادرشهید) 💠 🍂❣ سرم به گرفتاریم گرم بود. چندوقتی گذشت و دیدم چندتومانی آورده خانه. هم خوشحال شدم هم مکدر. خب، مزد علی دردم را دوا نمیکرد، ولی که بود. این بچه یک دمپایی لاستیکی سالم نداشت. یک شلوار و رکابی نداشت، نمی توانست یک بستنی بخورد. پول را داد به من. اول گفتم:بماند پیش خودت. بعد دیدم خوب حرفی نزده ام. خودعلی هم راضی شد پول را بدهد دست من. نمیدانم چکارکردم ولی یقین دارم که زدمش به زخم زندگیم. 🍃 حالا علی که می رفت سرکار، دلم هزار راه می رفت. خدایا نکند بیفتد به تور آدم لاابالی. دیر که میکرد، آتش به جانم می افتاد. می رفتم دم مغازه می دیدم سرش به کار گرم است. می آمد خانه دست و بال سالم نداشت. زخمی و ذیلی و روغنی... 🍂زد و حسین آقا از دار دنیا رفت. وقتی به خاکش سپردم، دیدم ای دل غافل چیزی در بساط ندارم، هیچ، تا گلو هم بدهکارم. از بقالی سرگذر گرفته تا همسایه و آشنا. دست و پا شسته، ماندیم معطل. حتی برای نان خشک و خالی. من و شبهای زیادی سر گرسنه روی زمین گذاشتیم. یم حصیر مندرس داشتیم، ازاین حصیرهای لیف خرما. اگر رویش پا می کوبیدیم، تارو پودش خرد میشد. جرات نداشتم درست و حسابی جارویش کنم. یک چادرشب داشتیم، شبها آن را می کشیدیم روی خودمان. والسلام. تشک و پتو و ملحفه ای، اصلا.... یک بند همسایه ها برایمان غذا می آوردند. یکی شان هفته ای یک بار آبگوشت می گذاشت و می رساند به ما. می فهمیدم چرا هر هفته آبگوشت بار میگذارد. منظورش این بود که به ما برساند. می گرفتم، چاره ای نداشتم. اما علی طوری میخورد که خیال کن دارد زهر هلاهل میخورد. رنگ رویش برمیگشت.سیاه میشد. پیش گفتم باید به داد بچه ام برسم.…
۸ 🍃🌸 یک روز گفتم: علی! اگر فلانی غذا آورد، بگو خودمان بار گذاشته ایم. پرسید: چه جوری؟ گفتم:یک دیگ آب میگذاری سر چراغ، هرکس ببیند، می گوید غذاست. این زمانی بود که می رفتم در خانه این وآن برای رخت شویی و نانوایی و پخت و پز.. حتی سر کوره آجرپزی هم کار کرده ام. پیش از اینکه بتوانم توی خانه ها کار پیدا کنم، چادر به سرو صورتم پیچیدم و از محله فاصله گرفتم و ماندم تا هپا تاریک شد. شبش بی نان خوابیده بودیم و صبح و ظهر هم طاقت آوردیم. به خودم گفتم:تو آدم بزرگی اما علی وقت بالیدنش است. این همه گشنگی بچه را می سوزاند. نباشد این مثقال آبرو. یک کاری کن. کوچه به کوچه برگشتم طرف محله مان و رسیدم دم در مسجدجامع. خیال میکردم عالم و آدم چشم باز کرده اند و دارند من را نگاه می کنند. چهارستون بدنم می لرزید. سربه زیر نشستم روی پلکان صحن مسجد. مرگم را از خدا خواستم. جرأت نمیکردم دستم را طرف مردم دراز کنم. زبانم بند آمده بود. اگر بگویم چشمه چشمم خشکیده بود، دروغ نگفته ام. نفس نفس می زدم و پاهای مردم را نگاه میکردم که طرف وضوخانه می رفتند. ترس داشتم زبانم باز نشود و مردم بی اعتنا بگذرند. از طرفی هم عزم کرده بودم دست خالی خانه نروم. بالاخره بنده خدایی یک پول سیاه انداخت جلوام. آن غروب مرگم را به عینه دیدم.💔 چندتومانی پول جمع کردم و بلندشدم و راهم را کج کردم جای دیگری و نانی خریدم و نخودی و... گریه کنان آمدم خانه. نگذاشتم علی متوجه حال و روزم بشود. گفتم کار کرده ام. حالا این را بگویم: روزی که حسین اقا مرد، آن موقع قبرستان بهشت زهرا آباد نبود. پرت بود. کمتر کسی رغبت میکرد میتش را آنجا بگذارد. از درد خودم می نالیدم که دیدم علی رفت بیرون. اهل محل آمده بودند و داشتند حسین اقا را غسل و کفن میکردند. کارشان که تمام شد گشتند دنبال علی تا پیشاپیش پدرش راه بیفتد. پیدایش نکردند. نشستند به انتظار. حوالی شهرداری پیدایش کردند و آوردنش. از چشمانش آتش می بارید. پرسیدم کجا رفته بودی؟ نم پس نداد. رفتیم بهشت زهرا و برگشتیم. مردم مجلس گرفتند و رفتند. باز پرسیدم کجا رفته بودی؟ زد زیر گریه. جوری که دیدم فقط درد پدرش را ندارد ، ناز و نوازشش کردم و گفتم:پدرت خلاص شد. به زحمت زبانش را باز کردم. گفت:رفته بودم شهرداری. گفتم:بسم الله! چه وقت شهرداری رفتنت بود؟ گفت:خواستم پدرم را صحن مسجدصاحب الزمان بگذارم. رفتم گریبان شهردار را گرفتم. گفت باید هزارو پانصد تومان بدهیم. گفتم نداریم. ولی برایتان کار میکنم. گفت نمیشود. منتش کردم، قسمش دادم، قبول نکرد. علی تا آن روز به کسی رو نینداخته بود.😔 پا برهنه بود اما طبع بلندی داشت. پوست شکمش به پشتش می چسبید، اما صدقه مردم را رد میکرد. افسوس میخورد چرا بزرگ نیست و نمی تواند کار کند.…💔🍂 آن موقع علی سنی نداشت.... @Karbala1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
, ❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه… 🍃 خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارال
سلام عزیزان؛ داستان را دنبال کنید.. این داستان واقعی از یکی از دلاورمردان است که زیباییش در ۴ اوج گرفت و پرواز کرد..🕊❣ ✨ نمونه ای از جنس یک است که زندگیش با دیگران متفاوت بود... و چقدر مظلوم و غریب.😔 💔بچه های ۴ بی نهایت خاص، متفاوت، مظلوم و غریب اند... 🍃 سعی داریم هرشب بخشهایی از این زیبا را برایتان در کانال قرار دهیم. باشد که خوبی باشید و سردارشهید، دست گیرمان باشد... … فی امان الله💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گویـــــنـــد دل بـــــه آن بت ِ نــامهــربان مده ... دل آن زمــان ربـود ، کـــه نــامـهربان نـــبــود ... ‌🍂💔
وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیه‌ای که از آقا گرفته با او دفن شود‼️ جا خوردم نمی‌دانستم از آقا چفیه گرفته، رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند، مانده بودم با پیکرش چه بگویم، همیشه در ارادت به آقا خودم را بالاتر از او می‌دانستم😞، چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده‌ام در این چند وقت، یادم هست یکبار چند سال پیش گفت شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمی‌کنند☝️ و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتاده‌ایم... #شهیدمدافع_حرم #محمودرضابیضایی🌹 #سالروز_شهادت🕊 @Karbala_1365