دستش به دست عمه و میخواست جان دهد
میخواست پیش عمه عمو را صدا زند
میدید حلقه حلقه همه چرخ می زنند
تا زخم بر بهشت حیا، بی حیا زند
سنگی رسیده بوسه به پیشانی اش دهد
دستی رسید چنگ به سمت عبا زند
از بس كه ازدحام حرامی است
نیزه دار نوبت گرفته است كه سر نیزه را زند
حسین....روضه عبدالله روضه ی گوداله،مرد می خواد پای روضه اش
پا میزنند راه نفس بند آوردند
پر میکشند تا که کمی دست و پا زند
خون از شکاف وا شده فواره میزند
وقتی ز پشت نیزه کسی بی هوا زند
طاقت نداشت تا که صدای پدر شنید
بابا برو ، برو نمان كه عمو ناله ها زند
دستش کشید و هرچه توان داشت میدوید
تیغی ولی رسید که آن دست را زند
از بس كه جا نبود در انبوه زخم ها
در مانده بود حرمله تیر از كجا زند
حسین....ای حسین...جلسه بانیش امام مجتبی است،امام مجتبی خدای صبره،ولی ما تو روضه ی بچه اش صبرمون طاق میشه،ای حسین.. یه جمله میگم دیگه نمیگم:امام سجاد خورد خورد،این بدن و از بدن بابا جدا میكرد...حسین...حسین آرام جانم،حسین روح و روانم،دیدی یه جا معركه میگیرند،یه بچه قدش كوتاهه میاد،میگه چه خبره؟میگن اینجا معركه گرفتن،از لای جمعیت میاد میگه برید كنار،خودش رو از زیر پای مردم رد میكنه،از لای این جمعیتی كه همه نیزه دستشونه،همه دارند داد میزنند،یه صدای بچه گونه میگه برید كنار،برید كنار، تا رسید بالا سر عمو زخم و باید با دست نگه داری،اما یه زخم،نه، دو تا زخم،آخر دید نمیشه كاری كرد،سینه به سینه ی عمو چسباند،ای حسین،ارباب من حسین،آقای من حسین،عشق من حسین،دین من حسین،آی حسین..تو روضه بخون...آی حسین...خسته شدی؟مادرش یه لحظه صداش بند نمیآد،غریب مادر حسین....ای حسین،حسین،حسین،ای تشنه لب حسین
بابام انگاری با عموم تو میدونه،میدونه
سرتا پای عمو حسینم،پرخونه،پرخونه
آخه بچه یك سالش بوده،باباش رفته،تو بغل حسین بزرگ شده،مردم بعضی ها یاوه گویی می كنند،برا اینكه نگن حسین به بچه هاش بیشتر میرسه،هر جا میرفت،این عبدالله بن الحسن باهاش بود،اینقدر حساسیت داشت،به زینب گفت: خواهر،نبینم صدای گریه ات بیاد،هوای این بچه رو داشته باش،خواهر من رفتم بچه ها رو به تو میسپارم،این بچه یادت نره،خواهر نكنه،بیای تو میدون،تا من زنده ام،خواهر به همه بچه ها بگو لباس اسیری تنشون كنن،این بچه رو،داشته باش،مهلاً مهلا،پایین اومد زیر گلوش رو بوسید،داشت میرفت،گفت:خواهر،این بچه رو،همچین دست از دست عمه كشید آستین پاره شد،كجا اومدی،حسین آرام جانم،حسین روح و روانم،امشب عاشوراست،امشب روضه ی گودال قتلگاهه،ذكر بگیر اروم بگیری،حسین آرام جانم،حسین روح و روانم. @asharmadahiii
خورشید را به دیده شفق گونه دید و رفت
از دست ماه دست خودش را کشید و رفت
از خیمه ها کبوتر عاشق پرید ورفت
تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت
دیدن یه آقازاده هی میخوره زمین،هی بلند میشه،آه،كجا میری عمه،وایسا لااقل یه زره تنت كنه عمه،داداش قاسمم زره اندازه اش نشد،من چرا زره بپوشم.
می رفت پا برهنه در آن عرصه ی جدال
می گفت عمه ، جان عمو کن مرا حلال
شب پنجمی باید بهتر ناله بزنی،چرا میگم ناله بزنی،چون روضه ی عبدالله روضه ی گوداله
دارد به قتلگاه سرازیر می شود
یه بچه ی ده ساله چیكار میكنه اون وسط؟
مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می شود
کم کم خمیده می شود پیر می شود
یک آن تعللی بکند دیر می شود
دید عمو افتاده بی رمقه،نانجیب یه ضربه تو سر حسین زد،كلاه خود افتاد،گردن حسین نمایان شد،سر اباعبدالله پیدا شد،بحربن كعب ملعون،اسمش رو بردم تو دلت لعنتش كنی،بحربن كعب،دید سر حسین،برهنه شد،شمشیرش رو بلند كرد،الان سر حسین رو جدا كنم،این بچه دید الان موقعشه،تا شمشیر بالا رفت،یه بچه ده ساله،مگر چقدر بازو داره؟دستش رو گرفت،جلوی شمشیر،وای،تادستش رو زدن،بازوش رو زدند،چی گفت:این بچه،وای من رو آتیش زده،تو رو نمی دونم،تا بازوش رو زدند،گفت:وای مادرم،مادرم،دو جور تفسیر میكنند،جفتش رو برات میگم،هر كدوم رو پسندیدی ناله بزن،بعضی ها میگن بچه،كودك،تو اوج سختی و صدمه،باید مادرش رو صدا بزنه،بچه همینطوره،از نظر روانی،وقتی حادثه ای براش پیش بیاد،مادرش رو صدا میزنه،اما من این رو قبول ندارم،من میگم این بچه ی امام حسنه،خون باباش تو رگاشه،آخه باباشم مادریه،باباشم تو كوچه ها دید یه مادری زمین خورد،آی امام حسنیا،از باباش یادگار داشت،افتاد تو بغل عمو،
دستش برید و گفت که ای وای مادرم
رنگش پرید و گفت که ای وای مادرم
آهی کشید و گفت که ای وای مادرم
در خون تپید و گفت که ای وای مادرم
كاشكی به همین جا تمومش میكردند،نمی خوام اسمش رو ببرم اما چه كنم،تا شب هفتم شاید زنده نباشم،بذار اسم این نامرد و ببرم،تا دیدن افتاده تو بغل حسین،داره جون میده،یه دفعه اومد نانجیب،دارم عین مقتل رو میخونم،فرماه حرملة بن كاهل،دیدن داره جون میده،نانجیب تیر سه شعبه زد،سر تو بغل حسین جدا شد،حسین...مدینه بگی ان شاءالله،..حسین..من میگم وای از دل حسین،چی كشیدی حسین جان،دیدی بعضی وقتها،بچه رزمنده ها میدونن،خیلی ها تو بغلشون شهید شدن،خیلی ها تو بغل حسین شهید شدن،اما بعضی شهادت ها از ذهن آدم نمیره،این همه از جنگ میگذره،بعضی ها هنوز میگن اون صحنه از یادم نمیره،نمیدونم اون صحنه میره یا نه،تا افتاد سر تو بغل حسین،نمی دونم،یاد داداش حسنش افتاد،اما خیلی طول نكشید،بگم یا نه؟نانجیب ها میخواستن سینه ی حسین و خلوت كنند،كسی رو سینه ی حسین نباشه،سه مرتبه بگو یا حسین.. @asharmadahiii
حدیث امام صادق(ع) است که فرمود: «نَفَسُ المَهمومِ لِظُلمِنا تَسبیحٌ وَ هَمُّهُ لَنا عِبادَةٌ وَ کِتمانُ سِرّنا جِهادُ فی سَبیلِ اللهِ»[۹] (ترجمه: نَفَس کسی که به خاطر مظلومیت ما اندوهگین شود تسبیح است، اندوه بر ما عبادت است و کتمان و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست.) امام صادق(ع) سپس فرمود: واجب است که این حدیث با طلا نوشته شود.[کتاب نفس المهموم. @asharmadahiii
أَشْهَدُ أَنْ لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُهُ، وَأَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللّٰهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّكَ وَ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ، وَجَاهَدْتَ فِى سَبِيلِ اللّٰهِ بِالْحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَأَدَّيْتَ الَّذِى عَلَيْكَ مِنَ الْحَقِّ، وَأَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنِينَ، وَغَلَظْتَ عَلَى الْكَافِرِينَ، وَعَبَدْتَ اللّٰهَ مُخْلِصاً حَتَّىٰ أَتيٰكَ الْيَقِينُ، فَبَلَغَ اللّٰهُ بِكَ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى اسْتَنْقَذَنا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَالضَّلالِ؛
شهادت میدهم که معبودی جز خدا نیست، یکتاست و شریکی ندارد و گواهی میدهم که تو فرستاده اویی و تویی محمّد فرزند عبدالله و گواهی میدهم که تو پیامهای پروردگارت را به مردم رساندی و برای امّتت خیرخواهی کردی و در راه خدا با حکمت و اندرز پسندیده کوشیدی و آنچه را از حق بر عهدهی تو بود به همه رساندی و همانا تو به مردم مؤمن مهربانی داشتی و بر کافران سخت گرفتی و خدا را با خلوص کامل تا رسیدن وفاتت بندگی کردی، پس خداوند تو را به برجستهترین جایگاه اهل کرامت برساند؛ خدا را ستایش که ما را به وسیله تو از شرک و گمراهی رهانید؛
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَصَلَوَاتِ مَلائِكَتِكَ، وَأَنْبِيائِكَ وَالْمُرْسَلِينَ وَعِبَادِكَ الصَّالِحِينَ، وَأَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرَضِينَ، وَمَنْ سَبَّحَ لَكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، عَلَىٰ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ، وَنَبِيِّكَ وَأَمِينِكَ، وَنَجِيبِكَ وَحَبِيبِكَ، وَصَفِيِّكَ وَصِفْوَتِكَ، وَخَاصَّتِكَ وَخَالِصَتِكَ، وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، وَأَعْطِهِ الْفَضْلَ وَالْفَضِيلَةَ وَالْوَسِيلَةَ وَالدَّرَجَةَ الرَّفِيعَةَ، وَابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً يَغْبِطُهُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ . اللّٰهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِيماً ﴾، إِلٰهِى فَقَدْ أَتَيْتُ نَبِيَّكَ مُسْتَغْفِراً تَائِباً مِنْ ذُنُوبِى، فَصَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاغْفِرْها لِى، يَاسَيِّدَنا أَتَوَجَّهُ بِكَ وَبِأَهْلِ بَيْتِكَ إِلَى اللّٰهِ تَعَالىٰ رَبِّكَ وَرَبِّى لِيَغْفِرَ لِى.
خدایا! بر محمّد و خاندانش درود فرست، درود خود و فرشتگان و پیامبران و فرستادگان و بندگان شایستهات و همه اهل آسمانها و زمینها و هر آنکه از پیشینیان و آیندگان تسبیح تو را گوید ای پروردگار جهانیان، آری درودت را بر محمّد بنده شایسته و پیامبرت و فرستادهات و امین و برگزیده و محبوب و پاک و بنده و خاص و خالصت و اختیار شده از میان بندگانت، قرار ده. خدایا! به او فضل و برتری و مرتبهی شفاعت و درجه بلند عطا کن و او را به مقام ستودهای که پیشینیان و آیندگان بر آن رشک برند برانگیز. خدا! تو فرمودهای: «اگر آنان هنگامی که [با ارتکاب گناه و رفت وآمد با طاغوت] به خود ستم کردند نزد تو می آمدند و از خداوند درخواست آمرزش می کردند و پیامبر هم برای آنان خواستار آمرزش می شد مسلّماً خداوند را بسیار توبه پذیر و مهربان می یافتند»؛ خدایا! من استغفارکنان و پشیمان از گناهانم نزد پیامبرت آمدم، پس بر محمّد و خاندانش درود فرست و گناهانم را بیامرز. ای سرور ما، دستم به دامن تو و خاندانت، بهجانب خدای متعال که پروردگار من و توست روی میآورم تا مرا بیامرزد.
آنگاه «سه بار» بگو:
﴿إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾
ما مملوک خداییم و بی شک به سوی او باز میگردیم.
سپس بگو:
أُصِبْنا بِكَ يَا حَبِيبَ قُلُوبِنا، فَمَا أَعْظَمَ الْمُصِيبَةَ بِكَ حَيْثُ انْقَطَعَ عَنَّا الْوَحْىُ، وَحَيْثُ فَقَدْنَاكَ، فَإِنَّا لِلّٰهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ . يَا سَيِّدَنا يَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ ، هٰذَا يَوْمُ السَّبْتِ وَهُوَ يَوْمُكَ، وَأَنَا فِيهِ ضَيْفُكَ وَجَارُكَ، فَأَضِفْنِى وَأَجِرْنِى، فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ، وَمَأمُورٌ بِالْإِجارَةِ، فَأَضِفْنِى وَأَحْسِنْ ضِيَافَتِى، وَأَجِرْنا وَأَحْسِنْ إِجَارَتَنا، بِمَنْزِلَةِ اللّٰهِ عِنْدَكَ وَعِنْدَ آلِ بَيْتِكَ، وَبِمَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَهُ، وَبِمَا اسْتَوْدَعَكُمْ مِنْ عِلْمِهِ فَإِنَّهُ أَكْرَمُ الْأَكْرَمِينَ.
ای محبوب دلهای ما، ما به خاطر تو سوگواریم و چه بزرگ است سوگواری بر تو ازآنرو که وحی از ما بریده و هم ازآنرو که به فقدان تو دچار آمدهایم، چه ما از خداییم و بهسوی او باز میگردیم، ای سرور ما،. @asharmadahiii
21.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰روز شنبه روز زیارتی
🌸 حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم
#التماس دعا 🤲
@asharmadahiii
🔺 امام حسین (ع) مرز نمیشناسد
✳️ خانهی یک خانواده شیعه در آمریکا برای عزاداری محرم الحرام
@Kashkulll
شب عاشورا هر کسی سخنی می گفت، تو بنی هاشم وقتی همه ساکت شدند، یه وقت قد رعناش را بلند کرد، سیزده ساله امام حسن علیه السلام، عرض کرد: عمو جان من هم فردا به شهادت می رسم، صورت قاسم را بوسید، پسر کریم باید کریمانه حرف بزند، فرمود مرگ در ذائقه تو چگونه است، شا گرد علی اکبر است، گفت: احلی من العسل، فرمود :فردا به بلایی عظیم گرفتار می شوی.
مقابل دشمن رسید فریاد زد
ای قوم استغا ثه ما خاک و آب نیست بابای من مگر پسر بو تراب نیست
این جان و تن به نیزه و شمشیر تشنه است در زیر سم اسب نیازی به آب نیست
این دل به جز برای ولایت نمی تپد غیر از غم وصال الهی شتاب نیست
این سینه را برای عمو آفرید ه اند چسبیده تر ز سینه صافم کتاب نیست
در قتل صبر از پدرم ارث برده ام یک ذره از بلای عظیمم عذاب نیست
این استخوان سینه من یاورت عمو بهتر از این لشکر تو فتح باب نیست
خط پدر به بازویم از بس شکسته شد یک حرفم نوشته از آن سطر ناب نیست
جسمم درست مثل علی قطعه قطعه شد خواهی ببر کنار تنش بی ثواب نیست
ابی عبدالله بغلش کرد قاسم که پایش به رکاب نمی رسید سینه به سینه حسین پا هاش کشیده می شد. @Kashkulll
السلامُ عَلَیکَ یا أبا عبدالله و عَلی الأرواح الَّتی حَلَّت بفَائِکَ عَلَیک مِنّی سلامُ اللهِ أبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ الَّیلُ وَ النَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهدِ منّی لزیارَتکُم السَّلام عَلی علیََّ بنِ الحُسین وَ عَلی ألادِ الحُسین وَ عَلی أصحابِ الحُسین.
امام حسین(ع) یک سرباز سیزده ساله دارد. این سرباز یتیم امام حسن(ع) است. آمد نزد امام حسین(ع) عرض کرد: عموجان! اجاز بده بروم میدان! امام(ع) هم اجازه اش نداد. فرمود: تو یادگار حسنم هستی. تو پسر برادرم هستی. قاسم خیلی پافشاری کرد، اما فایده ای نداشت. این آقا زاده رفت به خیمه اختصاصی اش و زانوهایش را در بغل گرفت. با خودش حرف می زد. به خودش گفت: قاسم! دیدی لایق نبودی. دیدی امام زمانت حسین(ع) در تو لیاقت ندید، اجازه ات نداد تا بروی خونت را قاطی خون شهدا کنی. یک مرتبه یادش آمد که بابایش امام حسن(ع) یک چیزی در پارچه ای کرده و به بازویش بسته است. یادش آمد که پدرش به او فرمود: قاسم جان هر وقت تمام غمهای عالم آمد و دلت را گرفت این بازوبند را باز کن. هر چه در آن نوشته عمل کن. بازوبند را باز کرد، کاغذی از آن در آورد. دید بابایش نوشته: پسرم! عمویت را تنها نگذار. پسرم! عصر عاشورا حسین(ع) را کمک کن! راه افتاد آمد در خیمه، صدا زد: عمو! اجازه بده بروم. فرمود: نمی شود عموجان! نمی گذارم بروی. صدا زد: عمو! بابایم می گوید: برو! پدرم فرموده برو! تا چشم امام حسین(ع) به خط برادرش افتاد قاسم را در بغل گرفت. این پسر با یک حالی به سوی میدان آمد. بگذار تشریح کنم. آقایان! این پسر کفن پوشیده، عمامه به سر گذاشته و سوار بر اسب شده است. سیزده سال بیشتر ندارد. پایش به رکاب اسب نمی رسد. شمشیر را به دست گرفت، زره پوشید و به میدان آمد.
گوهر دُرج حسن از خیمه گاه آمد برون یا زپشت ابر تیره، قرص ماه آمد برون
وقتی چشم عمر سعد به این آقا زاده افتاد، گفت: می گویم: داغ این بچه را امروز به دل مادرش بگذارند. این بچه با چهار هزار سوار روبرو است. یکی یکی پسرهای ارزق را کشت و جلو می رفت. ارزق سوار بر اسب شد و با غضب آمد، گفت: به خدا قسم تا او را نکشم بر نمی گردم. زینب(س) می گوید: یک دفعه دیدم رنگ حسین(ع) پرید. سرش را بلند کرد طرف آسمان صدا زد: خدایا! پسر برادرم را نگه دار! زینب(س) صدا زد: برادر! چه خبر است؟ فرمود: آن اسب سوار با این وضع دارد به طرف قاسمم می آید.
تا این اسب سوار جلو آمد قاسم گفت: تو این همه ادعا داری ، ولی آمدن به میدان جنگ را بلد نیستی . گفت :من؟ گفت: بله . گفت: چطور؟ گفت: کسی که می گوید من در میدان جنگ بزرگ شدم و آدم ها کشته ام ، باید وقتی سوار اسبش می شود تنگ اسبش را ببندد. تا نگاه کرد ببیند تنگ اسبش را بسته است یا نه؟ قاسم بن الحسن با شمشیرش ضربه ای بر میانش زد و چون خیار به دو نیم شد.
خدایا ! دیگر نگویم چه شد. آقایان ! لشگر دور بچه را گرفتند. یک وقت دیدند حسین (ع) سوار ذوالجناح شد و دارد به طرف میدان می آید . دنبال قاسم می گردد. یک وقت دید آقازاده روی زمین افتاده ، عمربن سعد ازدی روی سینه اش نشسته و می خواهد سر قاسم راجدا کند . امام حسین (ع) دید بچه صدا میزند : عمو جان ! مرا دریاب !آقا به این نا نجیب حمله ور شد. یک وقت دید صدای ناله ی قاسم می آید : عمو! بدنم زیر سم اسبها است .
« الهم صل علی محمد و آل محمد، أمن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السّوء. »
@Kashkulll
منم قاسم حسن را نور عینم برادر زاده مولا حسینم
منم قاسم ز آل مصطفایم فروغ دیدگان مجتبایم
اگر چه خسته جان و تشنه کامم کجا من دست بردار از امامم
عمو بده دیگر اذن جهادم که افتاد است شوری در نهادم
نمی خواهم دگر این زندگانی به امید شهادت سخت شادم
همی خواهم چو اکبر کشته گردم چه می شد می رسیدم بر مرادم
حمید بن مسلم نقل می کند : از خیام حسین نوجوانی به سوی میدان آمد که چهره اش مانند نیمه قرص ماه می درخشید ، شمشیری به دست داشت و پیراهن بلند پوشیده بود .
ابی عبدالله عمامه اش را دو نصف کرد ، نیمی از آن را مانند کفن بر تن قاسم نمود و نیمی دیگر را بر سر قاسم بست ،رفت میدان مشغول جنگ بود آخر الامر، عمروبن سعد چنان شمشیر بر سر مبارک قاسم زد .
سر شکافته شد قاسم با صورت به روی زمین افتاد ، یک مرتبه فریاد زد : یا عَمّاه ادرکنی (عمو جان به دادم برس ).
وقتی صدای قاسم به گوش امام رسید، مانند عقابی که از بالا به زیر آید صفها را شکافت دشمن متفرق کرد اما پیکر نازنین قاسم زیر سم ستوران قرار گرفت، وقتی گرد و غبار فرو نشست دیدند امام حسین کنار بالین قاسم است قاسن در حال جان کندن استای خود را به زمین می کشانید ، سر قاسم روی دامن عمو ، عزیز فاطمه فرمود :
« سوگند به خدا بر عمویت سخت است که او را بخوانی ، به تو جواب ندهد . یا اگر جواب دهد به حال تو سودی نداشته باشد 1 ».
@Kashkulll
Karimi-Shab-06-Moharam-92-alhadi-04.mp3
6.63M
گفت قاسم به فغان ای عمو اذن به میدانم بده
دستِ خطِ پدرم گیر و شمشیر به دستانم بده
تا کنم قربان، جانم ای جانان
من مهیای جهادم تو فرمانم بده
این منم یل پسره فاتح عرصه ی جنگ جمل
من به فرمان تو ام رو در روی خیل بَل هُم اَضَل
شیر میدانم، ای عمو جانم
جان سپاری شده بهر تو اهلا مِن العسل
تا کنم قربان، جانم ای جانان
من مهیای جهادم تو فرمانم بده
ای که عالم ز ازل گشته فرمانبر چشمان تو
آمدم تا بگیرم حرز زهرا از دستان تو
هستم از هستت، می بوسم دستت
این منم آیه ای از یاسین قرآن تو
زد به میدان بتل هاشمیون قرص ماه حسین
گفت ای قوم منم قاسم فانی راه حسین
اشجع الناسم، دستِ عباسم
او حبیب منو و من هم خاطرخواه حسین
جان کنم قربان، در ره جانان
من مهیای جهادم تو فرمانم بده
زد به میدان چنان گویی در عرصه حیدر آمده
شیر نر در جمل و حیدر در بدر و خیبر آمده
می دید از خیمه، عمو و عمه
نیزه خوردست و به پهلو مادر آمده
ای عمو جان کمکم کن که من افتادم از صدر زین
مادرم فاطمه و بابایم با امیرالمومنین
پهلو شکسته، ابرو شکسته
بیا جان دادن من با لب عطشان ببین
. تعجیل در فرج حضرت صاحب صلوات.@Kashkulll