eitaa logo
دانلود
زیارت عاشورا - @Maddahionlin.mp3
4.11M
🏴قرائت در ماه 🎤با نوای استاد 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @Kashkulll
@Maddahionlin - زیارت عاشورا.pdf
56.4K
💥متن با خط درشت 📥 فایل PDF 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. @Kashkulll
•°🌱 ✋🏻 ای بادصبا برسون به حسین«علیه‌السلام» سلآم برحسین«ع» سلآم از راه دور سلآم ای کربلآ سلآم ای نینوا سلآم ای خآمسِ آل عبا ♥️🌱 #محرم💔🥀 💚🍃 @Kashkulll
من دختر سه سالة فخر زمانه ام نور دو چشم فاطمه را نازدانه ام روز از فراق روی پدر همدم غمم شبها انیس و مونس آه شبانه ام بابا بیا که دل به امید تو بسته ام در گوشة خرابه بود آشیانه ام مانند شمع گشته دل عمه ام کباب از بس که جان گداز بود این ترانه ام هر کودکی به دهر بگیرد بهانه ای تنها توئی و دیدن رویت بهانه ام بابا ز راه لطف بیا و مرا ببر از کنج این خرابه غم سوی خانه ام دشمن به جای آن که تسلّی دهد مرا از کینه می زند به خدا تازیانه ام (محمد علی تا بع ) بیاد شهدای عزیزمان ، بیاد امام راحل مان ، دلها را روانه شهر شام و خرابه شام کنید ، همان جائی که در تاریکها یک دختر سه ساله ای زمزمه می کرد : یا ابتاه ، مَن ذَالَّذی خَضَبَکَ بِدمائکَ ، یا ابتاه مَن ذالَّذی قَطَعَ وَریدَیکَ ، یا ابتاه مَن ذَالَّذی اَیتَمنَی عَلی صِغَرِ سِنّی بابا چه کسی رگهای گلویت را بریده ، بابا کدام ظالمی در این سنین کودکی مرا به داغ تو مبتلا کرد ، این قدر با سر بابا درد دل کرد یک وقت دیدند صدای این روضه خوان امام حسین خاموش شد آمدند دیدند سر بریده یک طرف افتاده ، رقیه یک طرف . عمه خدانگهدار رفتم از این زمانه همره رأس بابم به ملک جاودانه من حوری بهشتم ویرانه جای من نیست باید روم به جنت اکنون شدم روانه @Kashkulll
عمه بیا گم شــــــده پیدا شده     کنج خـــــــــــرابه شب یلدا شده مژده کـــــه بابا ز سفر آمده     شام رقیه بــــــــــــــه سحر آمده پــــــــدر فدای سر نورانیت    سنگ جفــــــا که زد به پیشانیت بسکـــــــه دویدم عقب قافله    پــــــــــای من آزرده شد از آبله تیغ کی رگهای گلویت بُرید   ای گل خوشبو ز درختت که چید. @Kashkulll
سلام بر این سه ساله ای که وقتی می ری حرمش،سر در حرمش این یه بیت با دلت بازی می کنه: آنکه در این مزار شریف آرمیده است اُم البکاء رقیه ی محنت کشیده است ان شاءالله بری حرمش،وقتی وارد حرمش می شی،آخ قربون این حرم برم،گفتم حرم،رفتی دیگه حرمش،از دم در باید کفشات رو در بیآری،چه خرابه ای شده، آن که که در این مزار شریف آرمیده است ام البکاء رقیه ی محنت کشیده است چشم تو را چقدر بر این در گذاشتند گفتی پدر مقابل تو سر گذاشتند کاشکی همین جور که شاعر گفته بود،درست بود! گفتی پدر مقابل تو سر گذاشتند کاشکی می گذاشتند،دیگه نگم،نگم چه جوری سر رو انداخت، تنها به این بسنده نکردند شامیان پا را از این که بود فراتر گذاشتند بگم چیکار کردند یعنی حساب کوچکی پیکر تو را یه بچه کوچیک رو مجسم کنید،یه بچه سه ساله مگه قد و بالاش چقده؟ قربون دستا کوچولوت برم،خیلی بی حیا بودن،خیلی سنگدل بودن. یعنی حساب کوچکی پیکر تو را با تازیانه های مکرر گذاشتند یه جای سالم تو این بدن نمونده بود،وای…… اونایی که امشب مریض آوردید،واسه این دختر مریض آوردید؟خودش تو گوشه ی خرابه افتاده،می خوای واست چیکار کنه؟بلند شه دست بکشه رو زخمات؟راه نمی تونه بره،دستاش دیگه رمق نداره، یکی از بچه های تفحص می گه اصفهان بهمون گفتند: برید در یه خونه،خوب گوش بده،دخترای شهید منو ببخشند،دخترایی که داغ دیدند منو ببخشند،اونایی که پارسال پدر داشتند،الان داغ دیده اند،هنوز سال باباشون نشده،امشب اومدن برا اون دختر گریه کنند ببخشند،می گفت: رفتیم در خونه ی این شهید خبر بدیم،که بییاید که استخونهای شهیدتون معراج شهداست،بیایید تحویل بگیرید،می گه رفتیم درو باز کرد،دختری اومد،گفتم تو با این شخص چه نسبتی داری؟گفت:بابامه،گفتم این شهیده باباته؟گفت:آره،چی شده؟گفتم:جنازه شو پیدا کردن،می خوان پنجشنبه ظهر بیارن،دیدم دختره گریه کرد،گفت:یه خواهش دارم،رد نکنید،گفتم چی می گی؟گفت:حالا که بعد این همه سال اومده ظهر نیاریدش شب جنازه رو بیارید،گفتم:نمی شه ما معذوریت داریم،باید ظهر برسونیم،گفت:خواهش می کنم به عنوان یه فرزند شهید ،قبول کردیم گفتیم حتماً سرّی داره،می گه شب شد،همون روز مد نظر تابوت رو با استخون ها برداشتیم ببریم به همون آدرس،تا رسیدیم دیدیم کوچه رو چراغ زدن،ریسه کشیدن،شلوغه،میان، می رن،گفتیم چه خبره؟اون روز که اومدیم خبری نبود،رفتیم جلو گفتیم اینجا چه خبره؟گفتند:عروسی دختر این خونه است،می گه تا اومدیم برگردیم،دیدیم دختره با چادر دوید تو کوچه،گفت:بابامو نبرید،من آرزو داشتم بابام سر سفره ی عقد بیاد،من مهمونی گرفتم،هرکی از در میآد می گه بابات کجاست؟ بابامو بیارید،می گه باباشو بردیم،چهار تا استخون گذاشت کنار سفره ی عقد ، قربون این دختر سه ساله برم،تو خرابه یه مهمونی گرفت،دید جای باباش خالیه،گفت:الان بابامو صدا می کنم،هی گریه کرد.. حسین بابا،دخترت از دنیا بریده بدون تو خوشی ندیده ایشاءالله که زبون حاله،ایشاءالله که صحت نداره،ایشاءالله که دروغه ببین همه موهام سفیده بابا ،این دلم افروخته بابایی چشام به در دوخته بابایی خیلی دلم سوخته بابایی بابا ، من و تو غم نشوندن دل من و شکوندن با آتیش تو خیمه دامنم و سوزوندن یه سئوال دارم ،اگه دامن بسوزه چی می شه؟ بچه وحشت می کنه، عموم کجاست ببینه دیدی بعضی وقت ها دختر به باباش بعضی حرفارو نمی زنه،اما به عموش می زنه،عمو خیلی وقت ها عاطفی بیشتر محرم دختره، عموم کجاست ببینه چی بر سرم آوردن حق بده تا بمیرم معجر و از سرم بردن بابا مگه نگفتی بر می گردم بیا می خوام دورت بگردم عمه رو خیلی خسته کردم بابا خوشی به قلبم دست رد زد یه بی حیا بهم لگد زد بدی نکردم ولی بد زد بابا بد زد،یه جوری زد دو طرفم کبود شد،وای…. مقتل برات بخونم،وقتی سر رو گرفت تو بغلش،اول حرفی که زد، من الذی ایتمنی علی صغر سنی ترجمه کنم،بابا کی من و به این کودکی یتیم کرد،بعد، مَنْ ذَا الَّذی خَضَب شیبک بدمک ،صدا زد بابا کی محاسنت رو خاکی و خونی کرد،بعد محاسن رو کنار زد،نگاش به رگ های بریده افتاد، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ، آی حسین….. یا لَیْتنی کَنت عمیاءَ ،خیلی با دل عمه بازی کرد با این جمله،گفت:بابا کاش کور بودم نمی دیدمت،کی تو رو به این روز انداخته،کی دندونات رو شکونده،دید آروم نمی شه،دید قرار نمی گیره، دیدن این خانم آروم آروم این سر رو آورد پایین،لباش رو گذاشت رو لب های ترک خورده،دیدن سر یه طرف رقیه یه طرف ،زینب بیا..حسین. @Kashkulll
گریه می کرد، بهانۀ پدر را می گرفت. هر چه به او می گفتند پدر به سفر رفته و منظورشان سفر آخرت بود، آرام نمی شد. تا یک شب خواب پدر را دید. وقتی بیدار شد خیلی بی تابی کرد. هر چه خواستند او را ساکت کنند، نشد. بلکه بی تابی اش بیشتر شد. زنان و دختران دیگر اختیار از دستشان رفت، از گریه و حال او به گریه افتادند. منتخب تریهی می گوید: زنان و دیگر دختران با گریۀ او لطمه به صورت می زدند، خاک خرابه را به سر می ریختند و مو پریشان می کردند و این همه ضجه و ناله یزید را از خواب بیدار کرد. پرسید: چه خبر است؟ خواب دختر را گفتند. گفت: سر پدر را برایش ببرید، بچه است، متوجه نمی شود، دیدن چهر ه پدر آرامَش می کند. سر را در طبقی که روپوشی رویش انداخته بودند آوردند پیش بچه گذاشتند. گفت: من طعام نمی خواستم، من پدر می خواستم. گفتند: پدر آمده است. وقتی روپوش را برداشت، سر بریده را دید، با آن دستان کوچک سر را برداشت و به سینه گرفت. مرتب می گفت: پدر، چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرده است؟ چه کسی رگ هایت را برید؟ چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرد؟ پدر چه کسی به فریاد یتیمان برسد؟ چه کسی از این زنان غصه دار پرستاری کند؟ چه کسی از این زنان شهید داده و اسیر دلجویی کند؟ چه کسی به فریاد این چشم های گریان برسد؟ پدر، کدام دست موهای پریشان این بچه ها را نوازش کند؟ پدر، بعد از تو تکیه گاه ما کیست؟ وای بر حال زار ما، وای بر غربت ما، پدر، ای کاش برایت بمیرم. پدر، ای کاش پیش از این کور شده بودم و این منظره را نمی دیدم. و بعد لب بر لب پدر گذاشت، چنان گریه کرد که غش کرد، ولی وقتی او را حرکت دادند دیدند از دنیا رفته است. حضرت زینب سلام الله علیها در بیان آنچه در طول سفر از مدینه تا مدینه برایشان گذشته بود می فرماید: در هر منزلی با مصیبتی روبرو شدیم تا در خرابه شام که جور و جفا بر ما کامل شد لکن مصیبت برادر زاده ام رقیه در آن خرابه قدم را خم و مویم را سفید کرد. @Kashkulll
4_6010319501072008959.mp3
4.57M
خرابه تار تاره تاریکه بی ستاره یکی برا من سر تو رو بیاره دیگه نگم که دست کی گرفت سوی چشامو دیگه ازم نپرس کی دزدیده گوشواره هامو چشاتو بسته نبینم نبینم نبینم سرتو شکسته نبینم نبینم نبینم لبها تو پاره نبینم نبینم نبینم غم تو دوباره نبینم نبینم نبینم منم و درد دوری کشته منو صبوری به خودم هی میگفتم نکنه تو تنوری دیگه نگم سرت رو شمر چطور بریده بابا دیگه ازم نپرس موهامو کی کشیده بابا موها تو خونی نبینم نبینم نبینم تویه پریشونی نبینم نبینم نبینم سرت رو بی تن نبینم نبینم نبینم تنت رو بی کفن نبینم نبینم نبینم چشاتو بسته نبینم عزیزم عزیزم سرتو شکسته نبینم عزیزم عزیزم لبها تو پاره نبینم عزیزم عزیزم غم تو دوباره نبینم عزیزم عزیزم یه شام و این همه ننگ رو صورتم پراز چنگ زده زن یهودی به سر عمه.... عمه رو خسته نبینم عزیزم عزیزم سرشو شکسته نبینم عزیزم عزیزم تویه چشماش غم نبینم عزیزم عزیزم وسط نامحرم نبینم عزیزم عزیزم. @Kashkulll
4_6010319501072008961.mp3
8.47M
خوش آمدی و شدی شمع محفلم ، بابا ! مگو چرا شده ویرانه منزلم ؟ بابا ! تو آفتاب منی و ز ابر خون ، هر بار نگاه می کنی و می بری دلم ، بابا خرابه ساکت و تاریک بود و من ، خاموش تو آمدی و شدی شمع محفلم ، بابا درست شکل تو بود آن سری که می دیدم به روی نی ، همه جا در مقابلم ، بابا مگر که عمّه به تو گفته … از چه خیره شدی به پای خسته و زخم پر آبله ام ، بابا ؟! نشد که از تو کنم مخفی و تو فهمیدی چه غصّه ها که نهان است در دلم ، بابا زمین که خوردم ، هر بار تازیانه زجر چه نقش ها زده بر زخم تاولم ، بابا بهانه تو گرفتم ، طعام آوردند ! مگر کنند دمی از تو غافلم ، بابا اگر چه کودکم ، اما تو هیچ غصّه مخور که در تحمل اندوه ، کاهلم ، بابا ! به روی دامن خود باز هم مرا بنشان بگو: رقی ه! گل ناز و خوشگلم ! بابا مرا نگاه مکن اینچنین و حرف بزن سکوت تلخ تو گردید قاتلم ، بابا. @Kashkulll
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِىَّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَخَالِصَتَهُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَارِثَ الْمُرْسَلِينَ، وَحُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، يَا مَوْلاىَ يَا أَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَنَا مَوْلىً لَكَ وَلِآلِ بَيْتِكَ، وَهٰذَا يَوْمُكَ وَهُوَ يَوْمُ الْخَمِيسِ، وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَمُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ، فَأَحْسِنْ ضِيافَتِى وَإِجارَتِى بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَاهِرِينَ. سلام بر تو ای ولی خدا، سلام بر تو ای حجّت حق و بنده‌ی پاک خدا، سلام بر تو ای پیشوای مؤمنان و وارث پیامبران و برهان محکم پروردگار جهانیان، درود خدا بر تو و اهل‌بیت پاکیزه و پاکت باد، ای سرور من، ای ابا محمّد حسن بن علی، من دل‌بسته تو و اهل‌بیت توأم، این روز، روز پنجشنبه و روز توست و من در آن میهمان و پناهنده به توأم، پس به نیکی پذیرایم باش و پناهم ده، به حق خاندان پاکیزه و پاکت. @Kashkulll
دو سه جمله هم عرض ارادت و مصیبت از عزیزان و اصحاب و یاران اباعبدالله داشته باشیم. نام حرّ ابن یزید ریاحی آمد، حر یک اصلاح گر بود، که اول خودش را اصلاح کرد. اصلاح گر ابتدا باید از خودش شروع کند، اگر صد عیب در خود من باشد، نمی‌توانم جلوی عیب شما را بگیرم. اصلاح گر اول باید «قوا أنفُسَکُمْ»[1]؛ از خودش شروع کند. حر احساس کرد این صحنه صحنة حق و باطل است، فهمید صحنه صحنة بهشت و جهنم است، لذا با کمال شجاعت- می‌لرزید! می‌لرزید اما از چه؟ از این که با امام حسین بجنگد. این لرزش عین شجاعت است، آن کسی که در مقام گناه بدنش لرزه برمی‌دارد و صحنة گناه را ترک می‌کند این شجاعت است، ترس نیست. اگر نترسید این بی باکی و بی مبالاتی است- آمد مقابل اباعبدالله سرش را پایین انداخت و گفت: «هل لی من لدنک التوبه»؟ پسر زهرا،‌ من در این بیابان اولین کسی بودم که راه را بر تو بستم، ‌اما پشیمان شدم آیا توبه من پذیرفته است؟[2] جوان‌های عزیز! داستان حر،‌ برای شما الگوست. برادران و خواهران، داستان حر می‌گوید اسلام بن بست ندارد. داستان حر می‌گوید هر کجا هستی امکان بازگشت هست. سیر صعودی برای انسان در همه جا ممکن است. در اسلام بن بست و نهایتی که در آن یأس باشد نیست. اباعبدالله توبه‌اش را پذیرفت، ‌لذا اجازه گرفت و به طرف میدان آمد، خودش را معرفی کرد، صدا زد:‌ای مردم کوفه! امیدوارم ابرهای رحمت خدا از شما باز داشته شود. من که دعوت نکردم، اما شما حسین را دعوت کردید و این گونه با او مبارزه کردید، «السّلام علیک یا رحمه الله الواسعه و یا باب نجاه الأمه. سفینه النجاه و قره عین النبی المصطفی یا مظلوم یا اباعبدالله». مهر تو را به عالم امکان نمی‌دهم این گنج پربهاست من ارزان نمی‌دهم ای خاک کربلا تو مهر نماز من این مهر را به ملک سلیمان نمی‌دهم خوشا جانی که جانانش حسین است خوش آن دفتر که عنوانش حسین است خوش به حال آن نوکری که اربابش اباعبدالله است، خوش به حال آن غلامی که آقایش حسین است. اگر ارباب حسین باشد نوکری‌اش افتخار دارد. حر به کجا رسید؟! یک وقت چشم‌هایش را باز کرد دید سرش در دامن حسین است و او دارد خون را از چشمانش پاک می‌کند، خون را از صورتش پاک می‌کند. حر تو به چه مقامی رسیدی؟! چه توفیقی پیدا کردی؟! بارک الله! حسین بالای سرت آمد، برایت مرثیه خوانده شد و در حالی که سر بر دامن حسین داشتی جان دادی.[3] اما دل‌ها بسوزد برای آن آقایی که خودش سرش را روی خاک کربلا گذاشت و جان داد؛ «وَضَعَ خَّدهُ عَلَی التّراب». لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. @Kashkulll
من حر سر تا پا گناهم مولای من بر تو پناهم بودم حسین جان در تباهی آمده ام با روسیاهی بر من ز رحمت کن نگاهی مولای عالم یابن الزهرا۳ آمده ام با جرم و تقصیر دیگر منم از زندگی سیر من ذره ای کمتر ز خاکم گر نگذری از من هلاکم با یک نظر بنما تو پاکم مولای عالم یابن الزهرا۳ مولای من گر بد و پستم بر تو دخیل گریه بستم آمده عبد روسیاهت هستم حسین جان در پناهت عوض شدم با یک نگاهت مولای عالم یابن الزهرا۳ شرمنده ام راه تو بستم من قلب زینب را شکستم گرچه گنهکارم حسین جان بر تو گرفتارم حسین جان تنها تو را دارم حسین جان مولای عالم یابن الزهرا۳ بنگر ز خجلت سر به زیرم خواهم ز حق دیگر بمیرم گرچه گدایی بی بهایم مولای من منما رهایم بگذر تو از جرم و خطایم مولای عالم یابن الزهرا۳ آمده ام با دست خالی سوی تو یا مولی الموالی از عشق تو گشتم لبالب جانم حسین رسیده بر لب شرمنده ام از روی زینب مولای عالم یابن الزهرا۳ ای محور عترت و قرآن بر من بده تو اذن میدان ای که تویی شمس هدایت بر من ز رحمت کن عنایت خواهم کنم جانم فدایت مولای عالم یابن الزهرا۳ خواهم ز حق تنها امیرم روی تو را بینم بمیرم من غرقه خون در احتضارم بنگر که من چشم انتظارم مولای من بیا کنارم مولای عالم یابن الزهرا۳. @Kashkulll
36503.mp3
1.43M
عبد گرفتار امده یا سیدی العفو حر گنه کار امده یا سید العفو حر گنه کارم از دیده خون بارم تنها تو را دارم یا سیدی العفو ******** دیشب صدای گریه طفل تو بشنیدم بلله قسم تا صبحدم یک دم نخوابیدم اتش به جانم زد با ناله اش هر دم او العطش میگفت من گریه میکردم یا سیدی العفو. عبد گرفتار امده یا سیدی العفو حر گنه کار امده یا سید العفو حر گنه کارم از دیده خون بارم تنها تو را دارم یا سیدی العفو. @Kashkulll
🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🍃🌺🍃 🌺 : تلاوت سوره واقعه در شب جمعه سفارش شده است. امام صادق (ع) فرمودند: هر كس در هر شب جمعه سوره واقعه را بخواند، خداوند وی را دوست بدارد و نیز دوستی او را در دل همه مردم اندازد و در طول عمرش در این دنیا بدبختی و تنگدستی نبیند و آسیبی از آسیب‌های دنیا به او نرسد و از همدمان امیرالمؤمنین (ع) باشد و این سوره خصوصیتی نسبت به امیرالمؤمنین(ع) دارد كه دیگران با وی در آن شریك نیستند. آثار و بركات سوره مبارکه واقعه: ۱) رفع فقر و تنگدستی💚 ۲) ایجاد بركت🌺 ۳) محبوبیت💕  ۴) آسانی مرگ و بخشش اموات🍃 هنگام تلاوت من رو از دعای خیرتون محروم نفرمایید. 🌹🌹 التماس دعای شهادت🌹🌹 @Kashkulll
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِىُّ النَّاصِحُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللّٰهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الْأَمْرِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَأُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ تَعَالَىٰ بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَأَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلَىٰ يَدَيْكَ؛ سلام بر تو ای حجّت خدا در زمینش، سلام بر تو ای دیده خدا در میان مخلوقاتش، سلام بر تو ای نور خدا که ره‌جویان به آن نور ره می‌یابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده می‌شود، سلام بر تو ای پاک‌نهاد و ای هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو ای همراه خیرخواه، سلام بر تو ای کشتی نجات، سلام بر تو ای چشمه حیات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاکیزه و پاکت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده‌ای که به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب کند، سلام بر تو ای مولای من، من دل‌بسته به تو و آگاه به مقام و موقعیت دنیا و آخرت توأم و به دوستی تو و خاندانت به‌سوی خدا تقرّب می‌جویم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار می‌کشم؛ وَأَسْأَلُ اللّٰهَ أَنْ يُصَلِّىَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأَنْ يَجْعَلَنِى مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَالتَّابِعِينَ وَالنَّاصِرِينَ لَكَ عَلَىٰ أَعْدائِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِى جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ . يَا مَوْلاىَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ، هٰذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ، وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرِينَ بِسَيْفِكَ، وَأَنَا يَا مَوْلاىَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَجَارُكَ، وَأَنْتَ يَا مَوْلاىَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالْإِجَارَةِ، فَأَضِفْنِى وَأَجِرْنِى صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ. و از خدا درخواست می‌کنم بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستد و مرا از منتظران و پیروان و یاوران تو در برابر دشمنانت و از شهیدان پیش رویت، در شمار شیفتگانت قرار دهد، ای سرور من، ای صاحب زمان، درودهای خدا بر تو و بر خاندانت، امروز روز جمعه و روز توست، روزی که ظهورت و گشایش کار اهل ایمان به دستت در آن روز و کشتن کافران به سلاحت امید می‌رود و من ای آقای من در این روز میهمان و پناهنده به توأم و تو ای مولای من بزرگواری از فرزندان بزرگواران و از سوی خدا به پذیرایی و پناه‌دهی مأموری، پس مرا پذیرا باش و پناه ده، درودهای خدا بر تو و خاندان پاکیزه‌ات. سید ابن طاووس فرموده است: من پس‌ازاین زیارت به این شعر تمثل می‌جویم و به آن حضرت اشاره کرده، می‌گویم: نَزِيلُكَ حَيْثُ مَا اتَّجَهَتْ رِكَابِي‌ وَضَيْفُكَ حَيْثُ كُنْتُ مِنَ الْبِلادِ بر تو نازل مى‌شوم هرکجا که راحله‌ام روى آورد و مرا وارد نماید و میهمان تو هستم در هرکجا که باشم از شهرها. @Kashkulll
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز جمعه روز زیارتی 🌸 حضرت ولیعصر(عج) 🎤استاد_فرهمند دعا 🙏 @Kashkulll
روضه شب پنجم محرم شب پنجم ، شب یتیم نوازی است ، شب روضه های عاطفی و شب بدست آوردن دل امام حسن مجتبی است لذا بر خودم واجب دیدم بهتر است در مورد دو دسته گل امام حسن علیه السلام که هر دو عبدالله نام دارند و کمتر در موردشان صحبت میشود توضیحاتی را ارائه نمایم . عبدالله بن حسن (عبدالله اکبر) عالمان علم رجال و تاریخ و نسب درباره مادر عبدالله اکبر بن حسن به اختلاف سخن گفته‌‌اند: گروهی مادر او را ام‌ ولدی به نام نفیله یا حبیبه دانسته‌‌اند. گروهی دیگر او را دختر سلیل یا شلیل بن عبدالله بجلی و نامش را رَمْله نوشته‌‌اند. وبرخی دیگر مادر وی را رباب می دانند. در برخی نسخه‌های رجال شیخ طوسی، نام مادر عبدالله بن حسن علیه السلام، رباب دختر امری‌ء القیس بن عدی بن اوس بن جابر بن کعب بن علیم، از طایفه بنی کلب بن وبره، آمده است. اما به عقیده شماری از رجال‌شناسان، این سخن اشتباه است; زیرا رباب- بااجداد مذکور- همسر امام حسین علیه السلام بوده است. برخی مادر وی را ام‌‌ رباب دختر امری‌ء القیس خوانده‌‌اند.مامقانی در توجیه این نظریه که مادر عبدالله بن حسن علیه السلام، ام‌‌رباب، بوده است- بدون ذکر سند- چنین می‌‌نویسد: امرئ القیس( پدر امّ‌‌رباب)، در زمان خلیفه دوم، وارد مدینه شد و سه دختر داشت. امام علی علیه السلام یکی از دختران وی را خود به همسری برگزید و از آن دو دیگر، یکی را به نام« رباب» به همسری امام حسین علیه السلام درآورد; و دختر دیگر را که کنیه‌‌اش« ام‌رباب» بود، به همسری امام حسن علیه السلام درآمد. البته بر این نظریه نیز اشکال شده است. در هر حال بیشتر منابع نوشته‌‌اند که عبدالله بن حسن، روز عاشورا و هنگام شهادت (حدود چهارده سال ) نا بالغ بوده است . برخی شهادت وی را پس از جنگی نمایان در صحنه کارزار دانسته‌‌اند. مؤلف الفتوح می‌‌نویسد: پس از شهادت عون بن عبدالله جعفر(فرزند حضرت زینب )، عبدالله بن حسن علیه السلام عازم میدان شد. چهره‌‌اش چون ماه تابان بود. پیراهن و شلواری بر تن، و شمشیری برّان در دست داشت. و چهارده نفر را بدرک واصل کرد (منتهی الامال ) وی در میدان این گونه رجز می‌خواند: انْ تُنکرُونی فَانا فَرْعُ الْحَسَن • سِبْطُ النَّبِی المُصْطَفی المُؤْتَمَن‌ هَذَا حُسَینٌ کاسیرٍ مُرْتَهَن • بَینَ اناسٍ لا سُقُوا صَوْبَ المُزن اگر مرا نمی‌‌شناسید، من فرزند حسنم -علیه السلام‌-، نواده پیامبر برگزیده و امین. این حسین -علیه السلام‌- است; که در میان مردمی، که خدایشان از باران سیراب نگرداند، چون اسیری گرفتار آمده است. خوارزمی، رجز دیگری برای عبدالله بن حسن علیه السلام نقل کرده است: انْ تُنْکرُونی فَانا ابْنُ حَیدَرَه • ضِرْغامُ آَّامٍ وَلَیثُ قَسْوَرَه عَلَی الأعادِی مِثْلُ رِیحٍ صَرْصَرَه • اکیلُکمْ بِالسَّیفِ کیلُ السَّنْدَرَه اگر مرا نشناسید، من فرزند حیدرم; چون شیر بیشه‌‌ زاران تهمتن و دلیرم.بر دشمنان همچو طوفانم و آنان را قتل عام خواهم کرد. عبدالله پس از کشتن چهارده تن از دشمنان، سرانجام به وسیله هانی بن شبیب حضرمی به شهادت رسید. در کتاب مناقب و منتهی الامال آمده است که قاتل عبدالله بن حسن علیه السلام صورتش سیاه شد. در تذکره الخواص ، نام قاتل عبدالله بن حسن علیه السلام، سعد بن عمر بن نفیل ازدی گفته شده است وابوالفرج اصفهانی گفته که حضرت ابوجعفر باقر ع فرموده اند حرمله بن کاهل اسدی او را به قتل رسانده است .هنگام شهادتش امام حسین علیه السلام خطاب به او و دیگر اهل بیت فرمود: ای فرزندم و ای همه خاندانم صبر کنید. به خدا سوگند، پس از امروز هیچ‌گاه سختی و ناگواری نخواهید دید. در معدودی از منابع نقل شده که امام حسن علیه السلام دو پسر به نام عبدالله و عبدالله اصغر داشته است. اما برخی منابع، وقتی فرزندان شهید امام حسن علیه السلام در کربلا را نام می‌‌برند، فقط از یک عبدالله بن حسن علیه السلام یاد می‌‌کنند. اما راه حل این دو قول متفاوت این است که طبق نقل بعضی از تواریخ، حضرت امام حسن علیه‌ السلام دو نفر از پسرانش عبدالله نام داشتند: عبدالله اکبر و عبدالله اصغر. و مرسوم هم بوده که پسوندها اکبر و اصغر استفاده می‌کردند. مثل علی اکبر و علی اصغر.لذا آن عبدالله که دستش قطع شده و در آغوش حضرت به شهادت رسیده عبدالله اصغر نام داشته و آن که در میدان مبارزه کرده و شهید شده عبدالله اکبر بوده است. عبدالله بن حسن (عبدالله اصغر) و اما در حدیث روایت شده از شیخ مفید – رضوان الله علیه – که گفت: عبدالله بن الحسن بن علی هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و فقط یازده سال داشت ، بعد از آنکه امام حسین علیه السلام را محاصره نمودند و حضرت دقایقی قبل از شهادت را سپری می نمود عبد الله پسر امام حسن علیه السلام که بچه ای نابالغ بود از خیمه زنان خارج شد امام حسین علیه السلام به حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: (اِحبِسیه یا اُختَ) او را نگه دار ای خواهر. حضرت زینب خواست م
انع او شود اما او اصرار می نمود و می گفت: ( وَالله لا اُفارِقُ عَمّی) بخدا قسم از عمویم جدا نخواهم شد. و با عجله خود را به امام حسین علیه السلام رساند ابْجُر بن کلب و طبق روایتی حرمله بن کاهل جلو آمد و قصد زدن شمشیر بر سر امام علیه السلام را داشت که عبد الله فریاد زد: (وَیلَکَ یَابنَ الخَبیثَه آَتَقتُلُ عَمّی؟) وای بر تو ای پسر مادر خبیث(کنایه از حرام زاده بودن) آیا می خواهی عموی مرا بکشی؟ وقتی آن ملعون شمشیر را فرود آورد، عبد الله دست خود را سپر امام حسین علیه السلام قرار داد و دستش چنان قطع گردید که به پوستی آویزان شد عبد الله فریاد زد: عمو جان.ابا عبد الله علیه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود:((یَابنَ اَخِی اِصبِر عَلی ما نَزَلَ بِکَ وَ اِحتَسِب فی ذلِکَ الخَیر فَاِنّ اللهَ سَیُلحِقُکَ بِابائِکَ الصّالحین،برسول الله صلی الله علیه وآله و علی و حمزه و جعفر و حسن صلوات الله علیهم اجمعین)) ای پسر برادرم بر این ظلم صبر کن و آن را به حساب خدا بگذار خداوند تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد. حمیدبن مسلم گفته شنیدم در آن موقع حضرت امام حسین فرمودند : اَللهُمّ أَمسِک عَنهُم قِطَرَ السّماء و َامنَعهُم بَرَکاتِ الأَرضِ اَلّلهُمَّ فَاِن مَتعتَهُم إِلی حین فَفَرّقهُم فَرقا و َاَّعَلهُم طَرائِقَ قَدَدا وَ لاتَرضِ الوُلاهَ مِنهُم اَبَدا فَأنّهُم دَعَونا لِیَنصُرونا ثُمَّ عَدّوا عَلینا فَقَتَلوا ثُمَّ ضارَبَ عَدوا عَلَینا خدایا باران را از آنها قطع کن و برکات زمین را از آنها منع کن خدایا اگر به آنها زمان معینی مهلت داده ای بینشان جَدایی ینداز ، و آنها را در راههای مختلف پراکنده ساز و هرگز امیری را از آنها راضی مکن چون آنها ما را دعوت کردند که یاریمان کنند سپس با ما دشمنی ورزیدند و ما را کشتند . و در زیارت ناحیه چنین آمده السلام علی عبدالله بن الحسن الزکی لعن الله قاتله و رامیه حرمله بن کاهل الاسدی. «سلام بر عبدالله بن الحسن زکی که خدا قاتل او حرمله بن کاهل اسدی که او را با تیر هدف قرار داد لعنت کند».@asharmadahiii
دستش به دست عمه و میخواست جان دهد میخواست پیش عمه عمو را صدا زند میدید حلقه حلقه همه چرخ می زنند تا زخم بر بهشت حیا، بی حیا زند سنگی رسیده بوسه به پیشانی اش دهد دستی رسید چنگ به سمت عبا زند از بس كه ازدحام حرامی است نیزه دار نوبت گرفته است كه سر نیزه را زند حسین....روضه عبدالله روضه ی گوداله،مرد می خواد پای روضه اش پا میزنند راه نفس بند آوردند پر میکشند تا که کمی دست و پا زند خون از شکاف وا شده فواره میزند وقتی ز پشت نیزه کسی بی هوا زند طاقت نداشت تا که صدای پدر شنید بابا برو ، برو نمان كه عمو ناله ها زند دستش کشید و هرچه توان داشت میدوید تیغی ولی رسید که آن دست را زند از بس كه جا نبود در انبوه زخم ها در مانده بود حرمله تیر از كجا زند حسین....ای حسین...جلسه بانیش امام مجتبی است،امام مجتبی خدای صبره،ولی ما تو روضه ی بچه اش صبرمون طاق میشه،ای حسین.. یه جمله میگم دیگه نمیگم:امام سجاد خورد خورد،این بدن و از بدن بابا جدا میكرد...حسین...حسین آرام جانم،حسین روح و روانم،دیدی یه جا معركه میگیرند،یه بچه قدش كوتاهه میاد،میگه چه خبره؟میگن اینجا معركه گرفتن،از لای جمعیت میاد میگه برید كنار،خودش رو از زیر پای مردم رد میكنه،از لای این جمعیتی كه همه نیزه دستشونه،همه دارند داد میزنند،یه صدای بچه گونه میگه برید كنار،برید كنار، تا رسید بالا سر عمو زخم و باید با دست نگه داری،اما یه زخم،نه، دو تا زخم،آخر دید نمیشه كاری كرد،سینه به سینه ی عمو چسباند،ای حسین،ارباب من حسین،آقای من حسین،عشق من حسین،دین من حسین،آی حسین..تو روضه بخون...آی حسین...خسته شدی؟مادرش یه لحظه صداش بند نمیآد،غریب مادر حسین....ای حسین،حسین،حسین،ای تشنه لب حسین بابام انگاری با عموم تو میدونه،میدونه سرتا پای عمو حسینم،پرخونه،پرخونه آخه بچه یك سالش بوده،باباش رفته،تو بغل حسین بزرگ شده،مردم بعضی ها یاوه گویی می كنند،برا اینكه نگن حسین به بچه هاش بیشتر میرسه،هر جا میرفت،این عبدالله بن الحسن باهاش بود،اینقدر حساسیت داشت،به زینب گفت: خواهر،نبینم صدای گریه ات بیاد،هوای این بچه رو داشته باش،خواهر من رفتم بچه ها رو به تو میسپارم،این بچه یادت نره،خواهر نكنه،بیای تو میدون،تا من زنده ام،خواهر به همه بچه ها بگو لباس اسیری تنشون كنن،این بچه رو،داشته باش،مهلاً مهلا،پایین اومد زیر گلوش رو بوسید،داشت میرفت،گفت:خواهر،این بچه رو،همچین دست از دست عمه كشید آستین پاره شد،كجا اومدی،حسین آرام جانم،حسین روح و روانم،امشب عاشوراست،امشب روضه ی گودال قتلگاهه،ذكر بگیر اروم بگیری،حسین آرام جانم،حسین روح و روانم. @asharmadahiii
خورشید را به دیده شفق گونه دید و رفت از دست ماه دست خودش را کشید و رفت از خیمه ها کبوتر عاشق پرید ورفت تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت دیدن یه آقازاده هی میخوره زمین،هی بلند میشه،آه،كجا میری عمه،وایسا لااقل یه زره تنت كنه عمه،داداش قاسمم زره اندازه اش نشد،من چرا زره بپوشم. می رفت پا برهنه در آن عرصه ی جدال می گفت عمه ، جان عمو کن مرا حلال شب پنجمی باید بهتر ناله بزنی،چرا میگم ناله بزنی،چون روضه ی عبدالله روضه ی گوداله دارد به قتلگاه سرازیر می شود یه بچه ی ده ساله چیكار میكنه اون وسط؟ مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می شود کم کم خمیده می شود پیر می شود یک آن تعللی بکند دیر می شود دید عمو افتاده بی رمقه،نانجیب یه ضربه تو سر حسین زد،كلاه خود افتاد،گردن حسین نمایان شد،سر اباعبدالله پیدا شد،بحربن كعب ملعون،اسمش رو بردم تو دلت لعنتش كنی،بحربن كعب،دید سر حسین،برهنه شد،شمشیرش رو بلند كرد،الان سر حسین رو جدا كنم،این بچه دید الان موقعشه،تا شمشیر بالا رفت،یه بچه ده ساله،مگر چقدر بازو داره؟دستش رو گرفت،جلوی شمشیر،وای،تادستش رو زدن،بازوش رو زدند،چی گفت:این بچه،وای من رو آتیش زده،تو رو نمی دونم،تا بازوش رو زدند،گفت:وای مادرم،مادرم،دو جور تفسیر میكنند،جفتش رو برات میگم،هر كدوم رو پسندیدی ناله بزن،بعضی ها میگن بچه،كودك،تو اوج سختی و صدمه،باید مادرش رو صدا بزنه،بچه همینطوره،از نظر روانی،وقتی حادثه ای براش پیش بیاد،مادرش رو صدا میزنه،اما من این رو قبول ندارم،من میگم این بچه ی امام حسنه،خون باباش تو رگاشه،آخه باباشم مادریه،باباشم تو كوچه ها دید یه مادری زمین خورد،آی امام حسنیا،از باباش یادگار داشت،افتاد تو بغل عمو، دستش برید و گفت که ای وای مادرم رنگش پرید و گفت که ای وای مادرم آهی کشید و گفت که ای وای مادرم در خون تپید و گفت که ای وای مادرم كاشكی به همین جا تمومش میكردند،نمی خوام اسمش رو ببرم اما چه كنم،تا شب هفتم شاید زنده نباشم،بذار اسم این نامرد و ببرم،تا دیدن افتاده تو بغل حسین،داره جون میده،یه دفعه اومد نانجیب،دارم عین مقتل رو میخونم،فرماه حرملة بن كاهل،دیدن داره جون میده،نانجیب تیر سه شعبه زد،سر تو بغل حسین جدا شد،حسین...مدینه بگی ان شاءالله،..حسین..من میگم وای از دل حسین،چی كشیدی حسین جان،دیدی بعضی وقتها،بچه رزمنده ها میدونن،خیلی ها تو بغلشون شهید شدن،خیلی ها تو بغل حسین شهید شدن،اما بعضی شهادت ها از ذهن آدم نمیره،این همه از جنگ میگذره،بعضی ها هنوز میگن اون صحنه از یادم نمیره،نمیدونم اون صحنه میره یا نه،تا افتاد سر تو بغل حسین،نمی دونم،یاد داداش حسنش افتاد،اما خیلی طول نكشید،بگم یا نه؟نانجیب ها میخواستن سینه ی حسین و خلوت كنند،كسی رو سینه ی حسین نباشه،سه مرتبه بگو یا حسین.. @asharmadahiii
حدیث امام صادق(ع) است که فرمود: «نَفَسُ المَهمومِ لِظُلمِنا تَسبیحٌ وَ هَمُّهُ لَنا عِبادَةٌ وَ کِتمانُ سِرّنا جِهادُ فی سَبیلِ اللهِ»[۹] (ترجمه: نَفَس کسی که به خاطر مظلومیت ما اندوهگین شود تسبیح است، اندوه بر ما عبادت است و کتمان و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست.) امام صادق(ع) سپس فرمود: واجب است که این حدیث با طلا نوشته شود.[کتاب نفس المهموم. @asharmadahiii
أَشْهَدُ أَنْ لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُهُ، وَأَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللّٰهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّكَ وَ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ، وَجَاهَدْتَ فِى سَبِيلِ اللّٰهِ بِالْحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَأَدَّيْتَ الَّذِى عَلَيْكَ مِنَ الْحَقِّ، وَأَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنِينَ، وَغَلَظْتَ عَلَى الْكَافِرِينَ، وَعَبَدْتَ اللّٰهَ مُخْلِصاً حَتَّىٰ أَتيٰكَ الْيَقِينُ، فَبَلَغَ اللّٰهُ بِكَ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى اسْتَنْقَذَنا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَالضَّلالِ؛ شهادت می‌دهم که معبودی جز خدا نیست، یکتاست و شریکی ندارد و گواهی می‌دهم که تو فرستاده اویی و تویی محمّد فرزند عبدالله و گواهی می‌دهم که تو پیام‌های پروردگارت را به مردم رساندی و برای امّتت خیرخواهی کردی و در راه خدا با حکمت و اندرز پسندیده کوشیدی و آنچه را از حق بر عهده‌ی تو بود به همه رساندی و همانا تو به مردم مؤمن مهربانی داشتی و بر کافران سخت گرفتی و خدا را با خلوص کامل تا رسیدن وفاتت بندگی کردی، پس خداوند تو را به برجسته‌ترین جایگاه اهل کرامت برساند؛ خدا را ستایش که ما را به وسیله تو از شرک و گمراهی رهانید؛ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَصَلَوَاتِ مَلائِكَتِكَ، وَأَنْبِيائِكَ وَالْمُرْسَلِينَ وَعِبَادِكَ الصَّالِحِينَ، وَأَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرَضِينَ، وَمَنْ سَبَّحَ لَكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، عَلَىٰ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ، وَنَبِيِّكَ وَأَمِينِكَ، وَنَجِيبِكَ وَحَبِيبِكَ، وَصَفِيِّكَ وَصِفْوَتِكَ، وَخَاصَّتِكَ وَخَالِصَتِكَ، وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، وَأَعْطِهِ الْفَضْلَ وَالْفَضِيلَةَ وَالْوَسِيلَةَ وَالدَّرَجَةَ الرَّفِيعَةَ، وَابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً يَغْبِطُهُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ . اللّٰهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِيماً ﴾، إِلٰهِى فَقَدْ أَتَيْتُ نَبِيَّكَ مُسْتَغْفِراً تَائِباً مِنْ ذُنُوبِى، فَصَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاغْفِرْها لِى، يَاسَيِّدَنا أَتَوَجَّهُ بِكَ وَبِأَهْلِ بَيْتِكَ إِلَى اللّٰهِ تَعَالىٰ رَبِّكَ وَرَبِّى لِيَغْفِرَ لِى. خدایا! بر محمّد و خاندانش درود فرست، درود خود و فرشتگان و پیامبران و فرستادگان و بندگان شایسته‌ات و همه اهل آسمان‌ها و زمین‌ها و هر آنکه از پیشینیان و آیندگان تسبیح تو را گوید ای پروردگار جهانیان، آری درودت را بر محمّد بنده شایسته و پیامبرت و فرستاده‌ات و امین و برگزیده و محبوب و پاک و بنده و خاص و خالصت و اختیار شده از میان بندگانت، قرار ده. خدایا! به او فضل و برتری و مرتبه‌ی شفاعت و درجه بلند عطا کن و او را به مقام ستوده‌ای که پیشینیان و آیندگان بر آن رشک برند برانگیز. خدا! تو فرموده‌ای: «اگر آنان هنگامی که [با ارتکاب گناه و رفت وآمد با طاغوت] به خود ستم کردند نزد تو می آمدند و از خداوند درخواست آمرزش می کردند و پیامبر هم برای آنان خواستار آمرزش می شد مسلّماً خداوند را بسیار توبه پذیر و مهربان می یافتند»؛ خدایا! من استغفارکنان و پشیمان از گناهانم نزد پیامبرت آمدم، پس بر محمّد و خاندانش درود فرست و گناهانم را بیامرز. ای سرور ما، دستم به دامن تو و خاندانت، به‌جانب خدای متعال که پروردگار من و توست روی می‌آورم تا مرا بیامرزد. آنگاه «سه بار» بگو: ﴿إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ ما مملوک خداییم و بی شک به سوی او باز می‌گردیم. سپس بگو: أُصِبْنا بِكَ يَا حَبِيبَ قُلُوبِنا، فَمَا أَعْظَمَ الْمُصِيبَةَ بِكَ حَيْثُ انْقَطَعَ عَنَّا الْوَحْىُ، وَحَيْثُ فَقَدْنَاكَ، فَإِنَّا لِلّٰهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ . يَا سَيِّدَنا يَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ ، هٰذَا يَوْمُ السَّبْتِ وَهُوَ يَوْمُكَ، وَأَنَا فِيهِ ضَيْفُكَ وَجَارُكَ، فَأَضِفْنِى وَأَجِرْنِى، فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ، وَمَأمُورٌ بِالْإِجارَةِ، فَأَضِفْنِى وَأَحْسِنْ ضِيَافَتِى، وَأَجِرْنا وَأَحْسِنْ إِجَارَتَنا، بِمَنْزِلَةِ اللّٰهِ عِنْدَكَ وَعِنْدَ آلِ بَيْتِكَ، وَبِمَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَهُ، وَبِمَا اسْتَوْدَعَكُمْ مِنْ عِلْمِهِ فَإِنَّهُ أَكْرَمُ الْأَكْرَمِينَ. ای محبوب دل‌های ما، ما به خاطر تو سوگواریم و چه بزرگ است سوگواری بر تو ازآن‌رو که وحی از ما بریده و هم ازآن‌رو که به فقدان تو دچار آمده‌ایم، چه ما از خداییم و به‌سوی او باز می‌گردیم، ای سرور ما،. @asharmadahiii
21.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰روز شنبه روز زیارتی 🌸 حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم دعا 🤲 @asharmadahiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺 امام حسین (ع) مرز نمی‌شناسد ✳️ خانه‌ی یک خانواده شیعه در آمریکا برای عزاداری محرم الحرام @Kashkulll
شب عاشورا هر کسی سخنی می گفت، تو بنی هاشم وقتی همه ساکت شدند، یه وقت قد رعناش را بلند کرد، سیزده ساله امام حسن علیه السلام، عرض کرد: عمو جان من هم فردا به شهادت می رسم، صورت قاسم را بوسید، پسر کریم باید کریمانه حرف بزند، فرمود مرگ در ذائقه تو چگونه است، شا گرد علی اکبر است، گفت: احلی من العسل، فرمود :فردا به بلایی عظیم گرفتار می شوی. مقابل دشمن رسید فریاد زد ای قوم استغا ثه ما خاک و آب نیست بابای من مگر پسر بو تراب نیست این جان و تن به نیزه و شمشیر تشنه است در زیر سم اسب نیازی به آب نیست این دل به جز برای ولایت نمی تپد غیر از غم وصال الهی شتاب نیست این سینه را برای عمو آفرید ه اند چسبیده تر ز سینه صافم کتاب نیست در قتل صبر از پدرم ارث برده ام یک ذره از بلای عظیمم عذاب نیست این استخوان سینه من یاورت عمو بهتر از این لشکر تو فتح باب نیست خط پدر به بازویم از بس شکسته شد یک حرفم نوشته از آن سطر ناب نیست جسمم درست مثل علی قطعه قطعه شد خواهی ببر کنار تنش بی ثواب نیست ابی عبدالله بغلش کرد قاسم که پایش به رکاب نمی رسید سینه به سینه حسین پا هاش کشیده می شد. @Kashkulll
السلامُ عَلَیکَ یا أبا عبدالله و عَلی الأرواح الَّتی حَلَّت بفَائِکَ عَلَیک مِنّی سلامُ اللهِ أبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ الَّیلُ وَ النَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهدِ منّی لزیارَتکُم السَّلام عَلی علیََّ بنِ الحُسین وَ عَلی ألادِ الحُسین وَ عَلی أصحابِ الحُسین. امام حسین(ع) یک سرباز سیزده ساله دارد. این سرباز یتیم امام حسن(ع) است. آمد نزد امام حسین(ع) عرض کرد: عموجان! اجاز بده بروم میدان! امام(ع) هم اجازه اش نداد. فرمود: تو یادگار حسنم هستی. تو پسر برادرم هستی. قاسم خیلی پافشاری کرد، اما فایده ای نداشت. این آقا زاده رفت به خیمه اختصاصی اش و زانوهایش را در بغل گرفت. با خودش حرف می زد. به خودش گفت: قاسم! دیدی لایق نبودی. دیدی امام زمانت حسین(ع) در تو لیاقت ندید، اجازه ات نداد تا بروی خونت را قاطی خون شهدا کنی. یک مرتبه یادش آمد که بابایش امام حسن(ع) یک چیزی در پارچه ای کرده و به بازویش بسته است. یادش آمد که پدرش به او فرمود: قاسم جان هر وقت تمام غمهای عالم آمد و دلت را گرفت این بازوبند را باز کن. هر چه در آن نوشته عمل کن. بازوبند را باز کرد، کاغذی از آن در آورد. دید بابایش نوشته: پسرم! عمویت را تنها نگذار. پسرم! عصر عاشورا حسین(ع) را کمک کن! راه افتاد آمد در خیمه، صدا زد: عمو! اجازه بده بروم. فرمود: نمی شود عموجان! نمی گذارم بروی. صدا زد: عمو! بابایم می گوید: برو! پدرم فرموده برو! تا چشم امام حسین(ع) به خط برادرش افتاد قاسم را در بغل گرفت. این پسر با یک حالی به سوی میدان آمد. بگذار تشریح کنم. آقایان! این پسر کفن پوشیده، عمامه به سر گذاشته و سوار بر اسب شده است. سیزده سال بیشتر ندارد. پایش به رکاب اسب نمی رسد. شمشیر را به دست گرفت، زره پوشید و به میدان آمد. گوهر دُرج حسن از خیمه گاه آمد برون یا زپشت ابر تیره، قرص ماه آمد برون وقتی چشم عمر سعد به این آقا زاده افتاد، گفت: می گویم: داغ این بچه را امروز به دل مادرش بگذارند. این بچه با چهار هزار سوار روبرو است. یکی یکی پسرهای ارزق را کشت و جلو می رفت. ارزق سوار بر اسب شد و با غضب آمد، گفت: به خدا قسم تا او را نکشم بر نمی گردم. زینب(س) می گوید: یک دفعه دیدم رنگ حسین(ع) پرید. سرش را بلند کرد طرف آسمان صدا زد: خدایا! پسر برادرم را نگه دار! زینب(س) صدا زد: برادر! چه خبر است؟ فرمود: آن اسب سوار با این وضع دارد به طرف قاسمم می آید. تا این اسب سوار جلو آمد قاسم گفت: تو این همه ادعا داری ، ولی آمدن به میدان جنگ را بلد نیستی . گفت :من؟ گفت: بله . گفت: چطور؟ گفت: کسی که می گوید من در میدان جنگ بزرگ شدم و آدم ها کشته ام ، باید وقتی سوار اسبش می شود تنگ اسبش را ببندد. تا نگاه کرد ببیند تنگ اسبش را بسته است یا نه؟ قاسم بن الحسن با شمشیرش ضربه ای بر میانش زد و چون خیار به دو نیم شد. خدایا ! دیگر نگویم چه شد. آقایان ! لشگر دور بچه را گرفتند. یک وقت دیدند حسین (ع) سوار ذوالجناح شد و دارد به طرف میدان می آید . دنبال قاسم می گردد. یک وقت دید آقازاده روی زمین افتاده ، عمربن سعد ازدی روی سینه اش نشسته و می خواهد سر قاسم راجدا کند . امام حسین (ع) دید بچه صدا میزند : عمو جان ! مرا دریاب !آقا به این نا نجیب حمله ور شد. یک وقت دید صدای ناله ی قاسم می آید : عمو! بدنم زیر سم اسبها است . « الهم صل علی محمد و آل محمد، أمن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السّوء. » @Kashkulll
منم قاسم حسن را نور عینم برادر زاده مولا حسینم منم قاسم ز آل مصطفایم فروغ دیدگان مجتبایم اگر چه خسته جان و تشنه کامم کجا من دست بردار از امامم عمو بده دیگر اذن جهادم که افتاد است شوری در نهادم نمی خواهم دگر این زندگانی به امید شهادت سخت شادم همی خواهم چو اکبر کشته گردم چه می شد می رسیدم بر مرادم حمید بن مسلم نقل می کند : از خیام حسین نوجوانی به سوی میدان آمد که چهره اش مانند نیمه قرص ماه می درخشید ، شمشیری به دست داشت و پیراهن بلند پوشیده بود . ابی عبدالله عمامه اش را دو نصف کرد ، نیمی از آن را مانند کفن بر تن قاسم نمود و نیمی دیگر را بر سر قاسم بست ،رفت میدان مشغول جنگ بود آخر الامر، عمروبن سعد چنان شمشیر بر سر مبارک قاسم زد . سر شکافته شد قاسم با صورت به روی زمین افتاد ، یک مرتبه فریاد زد : یا عَمّاه ادرکنی (عمو جان به دادم برس ). وقتی صدای قاسم به گوش امام رسید، مانند عقابی که از بالا به زیر آید صفها را شکافت دشمن متفرق کرد اما پیکر نازنین قاسم زیر سم ستوران قرار گرفت، وقتی گرد و غبار فرو نشست دیدند امام حسین کنار بالین قاسم است قاسن در حال جان کندن استای خود را به زمین می کشانید ، سر قاسم روی دامن عمو ، عزیز فاطمه فرمود : « سوگند به خدا بر عمویت سخت است که او را بخوانی ، به تو جواب ندهد . یا اگر جواب دهد به حال تو سودی نداشته باشد 1 ». @Kashkulll