فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر زیبا و منطقی زمینه سازی برای ظهور رو توضیح میده😍
*
#معرفی_کتاب 👈🏻 کتاب مخفی
نویسنده : مجیدپور ولی کلشتری
انتشارات : جمکران
تعداد صفحات : ۱۰۸
موضوع : رمان مذهبی ، جنایی طور
داستان کوتاه ، روایت غدیر خم
گروه سنی : نوجوان، جوان، بزرگسال
✏️
" کتاب مخفی" ، داســـتان ماهان مرد ایرانیِ
که برای شفای چشمهای کور پسرش شهر به
شهر دنبال طبیب میگرده
وقتی بهش خبر میدن که در مدینه پیامبری
از جانب خدا نازل شده و اعجاز میکنه، به
قصد شفای چشمهای پسرش به مدینه میره
*.*
✏️
اصل داستان از اینجا شروع میشه که❗️
ماهان در طول سفرش توی جریان واقعه
غدیر خم قرار داشته ،شروع میکنه به نوشتن
دربارهی غدیر خم، تا ایرانی ها رو از قضیه
غدیر آگاه کنه.
اما در بین راه بصورت اتفاقی متوجه قضيهای
میشه که براش گرون تموم میشه😰
*.*
ڪُلُـﻧآ فَـנآڪ ﯾآ زِﯾﻧَب‹ـس
✏️ اصل داستان از اینجا شروع میشه که❗️ ماهان در طول سفرش توی جریان واقعه غدیر خم قرار داشته ،شروع می
#برشی_از_کتاب
_دو عموی من نیز در حنین کشته شدند! در بدن یکی از آنها جای هیچ زخمی نبود! نه تیر. نه خنجر. نه نیزه و کمان!
ابوحامد با تعجب میپرسد:
_پس چگونه مرد؟!
سلیمان لبخند تلخی میزند و می گوید:
_از ترس.(:
از غضبی که میان چشمان علی دیده بود گریخت و بر خاک افتاد و مرد. آنان که شاهد بودند، می گفتند علی هنوز دستش را به ذوالفقار نبرده بود. فقط نگاهش کرده بود!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای کسایی که رمان کوتاه دوستدارن خیلی مناسبه🙂
#کتاب_مخفی
*
امشب،شب۲۳رمـضانهست
مـیدونیددیگہ؟؟!
مـیشہشــبجمـعہ ! !
"روایتقطعےداریم؛
اگرقراربہظہورآقـادرامـسال
باشہ،بـایدسحـریاصبحصداے
صِیحـہےآسمانے(یڪصدایےمانند
رعدوبــرق)روبشنویمواینصیحہ
اگرشــبجمعہ
باشہشنیدهمیشہ
-مـابـایدچیڪارڪنیم ؟ !
بـایدفرداشبتمـامآرزوهـاومناجات
مونوبـزاریمزمـین
فقطوفقطازخـدا
ظہورمولـاروتمنـاڪنیم
ظہوروفــرجحـضرتصاحبالزماݩ
(عجـلالله)مہمتریناتـفاقزندگـے
همہےمـاست
ایـنپـیامروتـاجایےڪہممکنہ
منـتشرڪنیدوفرداشـبراسساعت
¹²شـبهمگےدعاےفـرج(الہےعـظم
البلـاء)بخـونید
انشـاءللهامـسال،سـالِظہـور
اقـاحضرتمہـدےبـاشہ
امـااگـرفردااینصـدارونشنویم
بـایدچندسـالدیگہمنتظربمـونیم،
تـادوبارهشببیستوسـومبشہشب
جمعـہچـونمـاههاےقمـرےهـرده
سـالدهروزجـلومیفتہ💔
پــسبےتفـاوتنبــاشیم . . . !
- چه شده ؟! چرا انقدر بیتابی ؟
+ خالد ، تو حارث را میشناسی ؟
- کدام حارث ؟!
+ حارث ابنِ سجیه !
- حارث بن سجیه .. نمیشناسم ، کیست ؟
+ حارث ، همانیست که بساطِ شرابش هرشب بپا بود .همانیست که بر صورتِ علی در جنگ آب دهان انداخت. حارث همانیست که به شانه ی علی ضربه ای وارد کرد که تا همیشه زخمش باقی ماند
خالد !
او همانیست که سی سال پیش برای سوزاندنِ دربِ خانه ی علی هیزم آورد و در میان ناله ی فاطمه قهقه میزد !
- نمیفهمم ، از این دست دشمنانِ علی کم نیستند !
چه چیز تو را چنین بیتاب کرده ربیع ؟!
+ تو هیچ میدانستی علی در مقابلِ این همه نیشی که حارث به او زد چه کرد ؟
- چه کرد ؟
+ خودم با چشم های خودم دیدم خالد !
تا همین چند روز پیش که آخرین روزهای عمرش بود ، هرگاه حارث را میدید ، به رویش لبخند می زد و میگفت سلام حارث ! حارث نیز با خشونت به او می نگریست و میگفت تو اسمِ مرا از کجا میدانی ؟!
- و علی چه می گفت ؟
+ می گفت ، من نام تمام کسانی که با حُب به علی بمیرند را می دانم !
- حارث مگر محبِّ علی بود ؟!
حارث که اگر زورش می رسید علی را در دم میکشت !
+ من هم همین را می گفتم ، هرگاه میدیدم علی چنین می کند، با خود می گفتم علی هم گاهی حرف هایی میزند که آدم شاخ در میاورد !
اما .. باورت نمی شود خالد ..
- حرف بزن دیگر! چه بر سرِ حارث آمد ؟!
+ حارث وقتی فهمید ابنِ ملجم فرقِ علی را با ضربتِ شمشیر شکافته ، سرگردان در کوچه های کوفه به دنبالِ کسی می گشت که جانش را بگیرد ، گویی از این زندگی خسته شده بود .. اما هیچ کس قبول نکرد .
- و بعد ؟
+ رفت به خانه ی علی ، همین چند روزی که علی در بستر بود ... راهش ندادند اما علی گفت بگویید داخل بیاید .. حارث داخل رفت نمیدانم بین او و علی چه گذشت ..
فقط دیدم وقتی حارث بیرون آمد دیگر آن حارث نبود ! سجده می کرد و توبه می کرد ، ناله می زد و اشک می ریخت ... باید میدیدی خالد ...
- علی از کجا میدانست حارث با حب به او میمیرد !
+ من نمیدانم خالد !
فقط میدانم علی را دیر شناختم ..
- ربیع .. می گویند ابنِ ملجم وقتی علی داشت نماز صبح میخواند ، به فرق سرش ضربه زده .. ربیع ، مگر علی نماز هم می خواند ؟!
+ چه می گویی خالد! من می گویم علی از سی ، چهل سال بعدِ حارث خبر داشت !
غیر از این است که با خدایش سَر و سِری دارد ؟!
کم خودت را گول بزن ! وای بر ما .. چه کردیم با علی ...
- چه کردیم با علی ؟! درست است که مقابل دشمنانش در نیامدیم ، اما به روی او شمشیر هم نکشیدیم !
+ آری .. سکوت کردیم .. و این از شمشیر کشیدن بر علی هم بدتر است !
- کاش علی را زودتر میشناختیم ...
#شهادت_امام_علی
اگر میخوای بدونی چقدر مولامون مظلوم بوده وصیتشون در لحظات آخر به امام حسن رو ببینید...
حسنجان؛ بدنم را شبانه غسل بده و به خاک بسپار... مبادا کسی از محل دفن من آگاه شود...که اگر خوارج محل قبر من را بدانند؛ قبر را میشکافند و بدنم را به آتش میکشند...
این علی امشب راحت شد...
#شهادت_امام_علی