مجله کتاب زندگی
یادداشت عاشقانه شاملو برای همسرش آیدا:
یادداشت عاشقانه شاملو برای همسرش آیدا:
📌 من ساعت 6:30 آمدم خانه، نبودی، الان 7:30 است. خانه را بدون تو نمی توام تحمل کنم، میروم بیرون گشتی میزنم برمی گردم، امیدوارم تو در را به رویم وا کنی، خانه بی تو جهنم است.
هر لحظه ای که بی تو می گذرد جهنم است!
(با توجه به تفاوت دستخط این سطر با بقیه نامه، احتمالا این جوابی است که آیدا زیر نامه شاملو نوشته!)
📌 یاد این شعر شاملو افتادم:
شما که عشقتان زندگی است
شما که خشمتان مرگ است
شما که تابانده اید در یاس اسمانها
امید ستارگان را
شما که به وجود اوردید سالیان را
قرون را
ومردانی زاده اید که نوشته اند بر چوبه ی دار
یادگارها
و تاریخ بزرگ آینده را با امید
در بطن کوچک خود پرورده اید
و شما که پروده اید فتح را
در زهدان شکست
شما که عشقتان زندگی است
شما که خشمتان مرگ است!
#یک_جرعه_عشق
#تصویر_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
💎روش برخورد درست با افراد ناراضی
چندی پیش که به مطب یک دکتر مراجعه کردم، روش درست برخورد با افراد ناراضی را بطور عملی دیدم. حدودا یک ساعت بود که به همراه چند نفر دیگر در اتاق انتظار نشسته بودیم و خبری از دکتر نبود. مردی که روبروی من نشسته بود، از منتظر بودن کلافه شده بود و تمام مدت، یک سری مجله پاره را ورق میزد و دائما در صندلی اش وول میخورد. بی صبرانه پاهایش را تکان میداد و هر چند دقیقه یکبار به ساعتش نگاه میکرد. بالاخره، صبرش تمام شده و به طرف متصدی پذیرش رفت و محکم به شیشه اتاقکش ضربه زد.
منشی درب را باز کرد و گفت: بله آقا؟ میتوانم کمکی کنم؟
مرد با تحکم گفت: این چه وضعی است؟ من ساعت سه وقت داشتم. الان ساعت چهار است و هنوز دکتر را ندیده ام!
منشی به جای هرگونه توضیحی گفت:
مرحله اول: (موافقت)؛ حق با شماست آقا. شما ساعت سه وقت دکتر داشتید.
مرحله دوم: (عذرخواهی)؛ متأسفم که این قدر معطل شدید.
مرحله سوم: (بیان دلیل)؛ دکتر درگیر عمل جراحی شده است.
مرحله چهارم: (اقدام)؛ اجازه دهید به بیمارستان تلفن کنم و بپرسم که چقدر طول میکشد کارشان تمام شود.
مرحله پنجم: (قدردانی)؛ متشکرم که موقعیت را درک می کنید و ممنونم که این قدر صبور هستید.
خشم آن مرد بعد از دیدن رفتار منشی و شنیدن این جملات، فروکش کرد. در برابر چنین مهربانی و لطفی، چه کار دیگری میتوانست بکند؟
بنابراین، در برخورد با افراد ناراضی به جای تلف کردن وقتمان با توضیح و توجیه، تنها کاری که لازم است انجام دهیم، رو به راه کردن اوضاع با بیان جملاتی درست و به موقع است.
#یک_فنجان_تفکر
💡مجله کتاب زندگی👇
@Ketab_Zendegi
#یک_لحظه_تامل
می خواهید بدانید چرا واکسی شده ام؟
خیلی ساده است،
خواستم کاری بکنم تا به مردم بفهمانم که
بیش از آنکه صاحب افکار زیبا باشند،
صاحب پا هستند!
بسیاری از این آدمها در این آسمانخراش این را از یاد برده اند.
اگر مثل من روزی صد تا کفش واکس بزنند،
شاید به یاد بیاورند که پای آدمی روی زمین است و نه در ابرها !!
#مردی_با_کبوتر
#رومن_گاری
💡مجله کتاب زندگی👇
@Ketab_Zendegi
او را می شناسید؟
جانباز سر افراز وطن سروان تکاور سید نور خدا موسوی جمعی یگان کماندویی تیپ ۶۵ هوابرد ارتش
سید نور خدا موسوی سال ۸۹ در درگیری با تروریستهای گروه جندالله از چند ناحیه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به وضعیت زندگی نباتی درآمد. تا امروز همسرش از او نگهداری کرده است
سید نور خدا موسوی دیشب در شب رحلت رسول الله پرکشید و به خیل شهدا پیوست روحش شاد
💡مجله کتاب زندگی👇
@Ketab_Zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥عشق پاریسی گوگل
🎥 #فیلم_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
@Ketab_Zendegi
مجله کتاب زندگی
💥عشق پاریسی گوگل 🎥 #فیلم_زندگی 💡مجله کتاب زندگی👇 @Ketab_Zendegi
💥عشق پاریسی گوگل
الف)پادشاه مرد ،ملکه هم مرد
ب)پادشاه مرد ،ملکه هم دق کرد و مرد
کدام یک را بهتر به خاطر خواهی سپرد؟
بیشتر مردم داستان دوم را بهتر به خاطر می سپارند چون در آن فقط توالی مرگ ها مطرح نیست بلکه از نظر احساسی به هم وصل می شوند
داستان الف تنها یک گزارش واقعی است اما داستان ب در خود "معنا"دارد .
طبق نظریه ی اطلاعات اصولا بخاطر سپردن داستان اول باید ساده تر باشد کوتاه تر است اما مغز ما به این گونه کار نمیکند
💡شرکت های تبلیغاتی نیز از این موضوع استفاده میکنند به جای اینکه به مزایای محصول خود بپردازند یک داستان درباره آن می سازند از نظر خریدار داستان ها بی اهمیت اند اما ما هنوز نمیتوانیم در برابر آن مقاومت کنیم
گوگل این موضوع را به شکل استادانه ای در تبلیغ "عشق پاریسی گوگل" در سال ۲۰۱۰ نشان داد .
هنر شفاف اندیشیدن
رولف دوبلی
#یک_دقیقه_مطالعه
💡مجله کتاب زندگی👇
@Ketab_Zendegi
مجله کتاب زندگی
💥عشق پاریسی گوگل 🎥 #فیلم_زندگی 💡مجله کتاب زندگی👇 @Ketab_Zendegi
💥داستان معروفیت تبلیغاتی که بدون صدا و تصویر خاصی بود
در سال ۲۰۰۹-۲۰۱۰ مدیران گوگل از یکی از لابراتوارهای خود تحت عنوان واحد خلاقیت خواسته بودند که یک چیزی بسازند که عملکرد رابط جست جوی جدید گوگل را برجسته کند. عملکردهایی مثل تصحیح خودکار کلمات، ترجمه صفحات و… راه حل های معمول آموزشی یا بازی های سرگرم کننده قبلا هم اجرا شده بود اما “آنتونی کافارو” که فارغ التحصیل دانشگاه هنرهای تجسمی نیویورک بود و تازه در این لابراتوار مشغول به کار شده بود می خواست با یک تیر دو نشان بزند، هم ویژگی های جست جوی صحیح را یاد دهد هم مردم را به وجد آورد.
در اصل قصد داشت یک ارتباط احساسی ایجاد کند. در نهایت ویدیو “عشق پاریسی” طراحی و تولید شد این کلیپ کوتاه با استفاده از تکامل های جست جو در گوگل، داستان آغاز یک عشق را روایت می کند. نه تصویر خاصی وجود دارد و نه صدایی. فقط عبارت های مختلفی دیده می شود که در نوار جستجوی گوگل نوشته می شوند.
داستان از این جا شروع می شود که یک نفر می خواهد برای تحصيل در پاریس اقدام کند و بعد وارد یکی از همان سایت های اول نتیجهی جست جویاش می شود. در ادامه دنبال کافه های نزدیک موزه لوور می گردد و آن یکی را که دوست دارد انتخاب میکند. بعد صدای لبخند زنی از پس زمینه می آید و مرد می خواهد معنی جملهی فرانسوی را پیدا کند که ترجمه اش می شود: تو خیلی با نمکی، بعد خیلی سریع می خواهد بفهمد که “چطور یک دختر فرانسوی را تحت تاثیر قرار دهیم؟” نکات کلیدی نتایج جستجو را می خواند و سپس دنبال “مغازه های شکلات فروشی پاریس” می گردد. زمان دقیق فرود یک هواپیمای خاص را بررسی می کند و سپس کلیساهای پاریس را جستجو می کند(هم زمان صدای زنگ کلیسا شنیده می شود) در نهایت با اوج گرفتن موسیقی متن، می بینم که “طریقهی سر هم کردن گهواره” جستجو می شود و دست آخر ویدیو با یک پیام ساده تمام می شود: جستجو کنید!
گوگل توانست با نشانه رفتن احساسات مردم، یک تبلیغ ساده را تبدیل کند به یک ویدیوی جنجالی.
💡مجله کتاب زندگی👇
@Ketab_Zendegi
💎روش برخورد درست با افراد ناراضی
چندی پیش که به مطب یک دکتر مراجعه کردم، روش درست برخورد با افراد ناراضی را بطور عملی دیدم. حدودا یک ساعت بود که به همراه چند نفر دیگر در اتاق انتظار نشسته بودیم و خبری از دکتر نبود. مردی که روبروی من نشسته بود، از منتظر بودن کلافه شده بود و تمام مدت، یک سری مجله پاره را ورق میزد و دائما در صندلی اش وول میخورد. بی صبرانه پاهایش را تکان میداد و هر چند دقیقه یکبار به ساعتش نگاه میکرد. بالاخره، صبرش تمام شده و به طرف متصدی پذیرش رفت و محکم به شیشه اتاقکش ضربه زد.
منشی درب را باز کرد و گفت: بله آقا؟ میتوانم کمکی کنم؟
مرد با تحکم گفت: این چه وضعی است؟ من ساعت سه وقت داشتم. الان ساعت چهار است و هنوز دکتر را ندیده ام!
منشی به جای هرگونه توضیحی گفت:
مرحله اول: (موافقت)؛ حق با شماست آقا. شما ساعت سه وقت دکتر داشتید.
مرحله دوم: (عذرخواهی)؛ متأسفم که این قدر معطل شدید.
مرحله سوم: (بیان دلیل)؛ دکتر درگیر عمل جراحی شده است.
مرحله چهارم: (اقدام)؛ اجازه دهید به بیمارستان تلفن کنم و بپرسم که چقدر طول میکشد کارشان تمام شود.
مرحله پنجم: (قدردانی)؛ متشکرم که موقعیت را درک می کنید و ممنونم که این قدر صبور هستید.
خشم آن مرد بعد از دیدن رفتار منشی و شنیدن این جملات، فروکش کرد. در برابر چنین مهربانی و لطفی، چه کار دیگری میتوانست بکند؟
بنابراین، در برخورد با افراد ناراضی به جای تلف کردن وقتمان با توضیح و توجیه، تنها کاری که لازم است انجام دهیم، رو به راه کردن اوضاع با بیان جملاتی درست و به موقع است.
#یک_فنجان_تفکر
💡مجله کتاب زندگی👇
@Ketab_Zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌿🌺🌿🌺
راههای رسیدن به شادی
خط اول: زیبایی...
#یک_لحظه_تامل
💡مجله کتاب زندگی👇
@Ketab_Zendegi
تا به حال با کسی همسفر شدهاید که صبحانه بخورد بپرسد ناهار چه بخوریم؟
ناهار بخورد بپرسد شام چه بخوریم؟
شام هم بخورد و نگران صبحانه فردا باشد؟
مثنوی یک قصهای دارد بس زیبا و ارزشمند.
حکایتِ یک گاو است که از صبح تا شب،
تویِ یک جزیره یِ سرسبزِ خوش آب و علف مشغولِ چراست.
خوب میچرد، خوب میخورد و حسابی چاق و فربه میشود.
اما شب تا صبح از نگرانیِ اینکه فردا چه بخورد،
هرچه به تناش گوشت شده بود، آب میشود.
حکایتِ آن گاو، حکایتِ دل نگرانیهایِ بیخودِ ما آدمهاست.
حکایتِ همان ترسهایی است که هیچوقت اتفاق نمیافتد، فقط لحظههایمان را هدر میدهد.
یک روز چشم باز میکنی، به خودت میآیی،
میبینی عمرت در ترس به آینده ای نامعلوم گذشته و تو لذتی از روزهایت نبرده ای.
ما عادت کردهایم هر روز یک دل مشغولی پیدا کنیم.
یک روز غصه یِ گذشته های دور و نزدیک رهایمان نمیکند، یک روز دلواپسی فردایِ نیامده.
مدتی ست فکرم مشغولِ این تک بیتِ «باید پارو نزد، وا داد» شده است.
خوب است گاهی، دلمان را به دریا بزنیم،
توکل کنیم و امیدوار باشیم موجِ بعدی که میآید،
ما را به جاهای بهتر میرساند.
باور کنید فکرش هم کافیست...
#فرمول_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
@Ketab_Zendegi
💎از ابليس پرسيدند؛ چرا از ايران فرار کردی؟
در پاسخ گفت : مهارتهای دزدی؛ ريا؛کلاهبرداری؛حيله گری؛ دروغ و رشوه خواری را به آنها آموختم و بوسيله اينها کاخ و ماشين و مزرعه و ویلا خريدند و ساختند و بر روی آنها نوشتند :
هذا من فضل ربی ...😐😂😂
نمک نشناسها منکر من شدند ... !
#طنز_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
@Ketab_Zendegi
آسیابانی پیر در دهی دور افتاده زندگی می کرد .
هرکسی گندمی را نزد او برای آردکردن می برد، علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمی داشت ، مردم ده بااینکه دزدی آشکار وی را می دیدند ، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره ای نداشتند وفقط نفرینش می کردند.
پس از چندسال آسیابان پیر مرد، آسیاب به پسرانش رسید.شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره ای بیاندیشید که به سبب دزدی گندم های مردم از نفرین آنها در عذابم...
پسران هریک راه کار ارائه نمود. پسرکوچکتر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده وتنها دستمزد می گیریم ؛ پسر بزرگتر گفت : اگر ما چنین کنیم ، مردم چون انصاف مارا ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود. " بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه از او برداریم. با اینکار مردم به پدر درود می فرستند و می گویند، خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصاف تر از پسرانش بود."
چنین کردند و همان شد که پسر بزرگتر گفته بود.
مردم پدر ایشان را دعاکرده و پدر از عذاب نجات یافت و این وصیت گهر بار نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد و به نسل مسولین ما رسید...
#داستان_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
@Ketab_Zendegi
چرا من خوش شانس نیستم؟!
پروفسور ریچارد وایزمن، استاد روانشناسی دانشگاه هرتفورشایر می گوید: میخواستم بدانم چرا بخت و اقبال هميشه در خانه بعضیها را میزند و آنها لایزال در جا و مکان درست هستند در حالی که سایرین از آن محرومند؟! به عبارت ديگر چرا بعضی از مردم خوششانس و عده ديگر بدشانس هستند؟
برای یافتن پاسخ این سوالات، آگهیهايی در روزنامههای سراسری چاپ کردم و از افرادی که احساس میکردند خوششانس يا بدشانس هستند خواستم با من تماس بگيرند. صدها نفر آدم فوق العاده برای شرکت در مطالعه من داوطلب شدند و در طول سالهای گذشته با آنها مصاحبه کردم، زندگیشان را زير نظر گرفتم و از آنها خواستم در آزمايشهای من شرکت کنند...
در یک آزمایش می خواستم بدانم آیا خوش شانسی مربوط به توانمندی فرد برای کشف و شناسایی فرصت هاست یا خیر؟!
به هر دو گروه افراد خوش شانس و بدشانس روزنامهای دادم و از آنها خواستم آن را ورق بزنند و بگويند چند عکس در آن هست. به طور مخفيانه يک آگهی بزرگ را وسط روزنامه قرار دادم که میگفت: "اگر به سرپرست اين مطالعه بگوييد که اين آگهی را ديدهايد، 50 دلار پاداش خواهيد گرفت!"
با اینکه آگهی نيمی از صفحه را پر کرده بود و به حروف بسيار درشت چاپ شده و کاملاً خيره کننده بود، افرادی که احساس بدشانسی میکردند عمدتاً آن را نديدند، درحالی که اغلب افراد خوششانس متوجه آن شدند!
👈 مطالعه من نشان داد که افراد بدشانس عموماً عصبیتر از افراد خوششانس هستند و اين فشار عصبی توانايی آنها در توجه به فرصتهای غيرمنتظره را مختل میکند. در نتيجه، آنها فرصتهای غيرمنتظره را به خاطر تمرکز بيش از حد بر ساير امور از دست میدهند.
👈 برای مثال وقتی به میهمانی میروند، چنان غرق يافتن جفت بینقصی هستند که فرصتهای عالی برای يافتن دوستان خوب را از دست میدهند، و یا وقتی به قصد يافتن مشاغل خاصی روزنامه را ورق میزنند، از ديدن ساير فرصتهای شغلی باز میمانند، یا...
💡افراد خوششانس در واقع آدمهای راحتتر و بازتری هستند، در نتيجه آنچه را در اطرافشان وجود دارد و نه فقط آنچه در جستجوی آنها هستند را خوب میبينند!
💡تحقيقات من در مجموع نشان داد که آدمهای خوشاقبال بر اساس چهار اصل، برای خود ثروت آفرینی میکنند:
1⃣ آنها در ايجاد و کشف و دیدن فرصتهای خوش اقبالانه استاد هستند!
2⃣ آنها به قوه شهود و دل خود گوش میسپارند و براساس آن تصميمهای خوش اقبالانه میگيرند!
3⃣ آنها پیشگویی های خود درباره خود را با انتظارات مثبت به انجام و عمل می رسانند!
4⃣ آنها با اتخاذ رویکرد سرسختانه "هرگز سخن از مرگ (یاس و نامیدی و شکست) نگو"، بدشانسی را به خوش شانسی تبدیل می کنند!
بنابراین 4 اصل برای خوش شانس شدن به این قرار است:
1⃣ به احساسات دل و غرایز خود گوش بدهید...آنها اغلب درست هستند!
2⃣ در مواجهه با تجربیات جدید و برای شکستن روتین های نرمال و همیشگی خود، باز و راحت باشید!
3⃣ هر روز چند دقیقه صرف مرور و یادآوری اتفاقات خوب و خوش آن روز کنید!
4⃣ قبل از یک جلسه یا تلفن مهم، خودتان را در ذهنتان یک آدم خوش شانس ترسیم کنید!
یادتان باشد شادترین انسان ها در جهان کسانی نیستند که هیچ مشکلی ندارند، بلکه آنهایی هستند که می آموزند از همه چیزهایی که کمتر از عالی هستند، لذت ببرند!
📚منبع: Dailytenminutes
A pessimist sees the difficulty in every opportunity; an optimist sees the opportunity in every difficulty!
👤Winston Churchill
بدبین در هر شانس و فرصتی، سختی و خوشبین در هر سختی، شانس و فرصت می بیند!
luck is what happens when preparation meets opportunity!👤Seneca
بخت و اقبال؛ آن چیزی است که وقتی "آمادگی" و "فرصت" به یکدیگر می رسند، رخ می دهد!
#فرمول_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
مردم دارن از گرسنگی میمیرن
اونوقت نصف برنامه های تلویزیون
شده آشپزی !!
آقا دوتا برنامه اختلاس بزارین
ملتو با فنونش آشنا کنید؛
تا بتونن شکم هفت نسلشونو سیر کنن...!
#فامیل_دور
#طنز_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راههای رسیدن به شادی
خط دوم: دانایی...
🎥 #فیلم_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
ملا نصرالدين كمونيست شده بود .
از او پرسيدند : ملا ميدونى كمونيسم يعنى چه ؟
گفت : ميدانم
گفتند : ميدانى اگر دو تا اتومبيل داشته باشى و يكى ديگر اتومبيل نداشته باشد ناچار خواهى بود يكى از آن دو را بدهى !؟
گفت : بله كاملاً حاضرم همين حالا این کار رابکنم
گفتند : ميدانى اگر دو تا الاغ داشته باشى بايد يكى را بدهى به كسى كه الاغ ندارد !
گفت : نه! با اين مخالفم ! اين كار را نمى توانم انجام دهم .
گفتند : چرا اين كه همان منطق است و همان نتيجه ؟
گفت : نه اين همان نيست چون من الان دو تا الاغ دارم ولى دو تا اتومبيل که ندارم !
.
بسيارى از مردم تا زمانى به شعارهاى زيبايشان پایبند هستند كه منافع خودشان در خطر نباشد آنها قشنگ حرف ميزنند اما در مقام عمل هرگز بر اساس آنچه ميگويند رفتار نمى كنن.
#داستان_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
✅ http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
راننده تاكسی گفت: بهترین شغل دنیا راننده تاكسی بودنه. چون هر مسیری خودت بخوای میری، هر وقت دلت خواست یه گوشه می زنی بغل استراحت می كنی، هی آدمهای جدید و مختلف می بینی، حرفهای مختلف، داستان های مختلف.
گفتم: خوش به حالتون.
راننده گفت: حالا اگه گفتی بدترین شغل دنیا چیه؟
گفتم: چی؟
راننده گفت: راننده تاكسی بودن، چون دو روز كار نكنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست، از صبح هی كلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد، با این لوازم یدكی گرون، یه تصادفم بكنی كه دیگه واویلا میشه، هر مسیری مسافر بگه باید همون رو بری.
به راننده نگاه كردم. راننده خندید و گفت: زندگی همه چیش همین جوره... هم می شه بهش خوب نگاه كرد، هم می شه بد نگاه کرد.
#فرمول_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383