فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنجشکی که در اثر سرمای زیاد پاهاش به لوله چسبیده و يك انسان با بازدم یخ را ذوب میکند و گنجشک را از یخ زدگی نجات میدهند
#یک_جرعه_عشق
🎥 #فیلم_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
❤️رتبه 4 کنکور شد، پزشکی شیراز. میتونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت. حتی میتونست یه رنگ مذهبی هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعدش خدمت به مردم...
اما چون پدرش در تبعید بود و کتابفروشیشون (بخونید مرکز مبارزه با شاه فاسد) رو آقا مهدی به تنهایی اداره میکرد، فهمید که الان اولویت انقلاب موندن تو خط اول مبارزه با شاه هست، نه رفتن دنبال آسایش.
🔻27 آبان، سالروز شهادت #شهید_مهدی_زینالدین
#داستان_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
مردی يک ساندويچ برای دو تا پسر كوچيكش گرفت و روی میز گذاشت؛
به اولی گفت: "تو نصف كن!"
و به دومی گفت: "و تو انتخاب كن!"
مات و مبهوت نحوه ی تربيت و عدالت اين مرد شدم!
يعنی اگه اولى يه وقت عمدا نامساوى نصف كنه، دومى حق داشته باشه كه اول انتخاب كنه!
اینجوری عدالت رو یاد بچه هامون بدیم، نه با شعارهای مفتِ عدالتخواهی!
#یک_لحظه_تامل
💡مجله کتاب زندگی👇
http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
💎سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید
احتیاج یه داوطلب داشت. از میان مراجعین فقط سه نفر واجد شرایط اعلام شدند:
یک آلمانی ،یک فرانسوی و یک ایرانی
قرار شد با تک تک آنان مصاحبه شود برای انتخاب نهایی
مصاحبه از آلمانی پرسید: برای این کار چقدر پول میخواهید؟
او گفت من صد هزار دلار، این را میدهم به زنم که اگر از این واکسن مردم
یا فلج شدم، زنم بی پول نماند.
مصاحبه گر او را مرخص کرد وهمین سوال را از فرانسوی نمود.
او گفت من دویست هزار دلار میگیرم، صدهزار تا برای زنم و صد هزار تا برای معشوقه ام.
وفتی او هم رفت، ایرانی گفت من سیصد هزار دلار می خواهم.
صد هزار برای خودم
صد هزار تا هم حق حساب شما
صد هزار تاش هم میدیم به آلمانی که واکسن را بهش بزنیم !!!؟
#طنز_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
مجله کتاب زندگی
✅ و من مدام تصمیم میگرفتم و صدایی در ذهنم میپیچید.
✅ و من مدام تصمیم میگرفتم و صدایی در ذهنم میپیچید.
با اتوبوس به سمت یکی از شهرهای شمالی کشور میرفتم و مشغول مطالعۀ کتاب بودم. دو دختر نوجوان در صندلی جلو نشسته بودند و با یک آهنگِ دیس دیس دار سرشان را به چپ و راست تکان میدادند و با خوانندۀ آهنگ همراهی و همخوانی میکردند! ترانه را کامل حفظ بودند. از لای دو صندلی به آنها نگاه کردم. دو نفرشان از یک هدفون استفاده میکردند و هرکدامشان یکی از گوشیها را در گوشش داشت. شدیداً غرقِ دنیای خودشان بودند. من نمیتوانستم مطالعه کنم. چون علاوه بر آنکه صدای زیری از هدفون به گوش میرسید آنها هم با آهنگ زمزمه میکردند! با خودم درگیر بودم که آیا به آنها تذکر بدهم یا نه. البته من با کلمۀ تذکر مشکل دارم چون برایم تداعیکنندۀ خط کش استیل، مداد لای انگشت و یا زدن دستبند به دست است! ولی خودم را قانع کردم که تذکر که نه، ولی خواهش کنم که مراعات کنند.
✅ از خودم پرسیدم که چه بگویم و چگونه بگویم؟ این خیلی مهم بود. سناریوهای مختلفی از ذهنم عبور کرد. چون در سن حسّاسی بودند نمیخواستم که از واکنش من ناراحت شوند. هر بار تصمیم میگرفتم بلند شوم و خواستهام را بیان کنم صدایی در درونم شروع به حرف زدن میکرد: "خودمانیم. اگر این دو دختر، پسر بودند بازهم از آنها میخواستی که مراعات کنند؟ مطمئن هستی که با دختر بودن آنها مشکل نداری و مسئله جنسیت در میان نیست؟ مطمئن هستی که هنجارهای سنّتی حاکم بر جامعه که این رفتارها را برای دختران نمیپسندد ریشۀ واکنش تو نیست؟ بیا صادق باشیم. واقعاً اگر این دو نفر پسر بودند مانند مادربزرگ خدابیامرزت که فقط وقتی پسرها میخندیدند میگفت "خدایا دل همه جوانان را شاد کن، از خندۀ آنها خوشحال نمیشدی؟"
✅ خودم را قانع کردم که این حرفها نیست و تصمیم گرفتم که خواستهام را بگویم. باز همان صدا در درونم شروع به حرف زدن کرد: "واقعاً صدای آنها مزاحم توست؟ بیا صادق باشیم. آیا تو در دهه چهارم عمرت به حال آنها غبطه نمیخوری؟ به حال آنها حسودیت نمیشود؟ نسل خودت را با نسل آنها مقایسه نمیکنی؟ نسل تو مدام خودش را سانسور کرد. هیچ وقت خودش نبود و جامعه مدام خواستهها و انتظاراتش را به او تحمیل کرد. آیا مطمئن هستی که عقدههای سرکوبشدهات دلیل تذکر تو نیست؟"
✅ خودم را قانع کردم که اینطور نیست. باز صدایی در درونم شروع به حرف زدن کرد:"یادت هست در یکی از کشورهای اروپایی دو دختر جوان را دیدی که با آهنگی زمزمه میکردند و گفتی که در اروپا جوانان چقدر شادند و جوانان کشور من چقدر غمگین. حالا که شادی جوانان کشورت را می بینی میخواهی به آنها تذکر بدهی،خجالت نمیکشی مردک؟"
✅ و من مدام تصمیم میگرفتم و آن صدا در ذهنم میپیچید:
-"مطمئن هستی که همین برخوردهای بهظاهر کوچک ما، بهتدریج این جوانان را به نتیجهگیریهای کلی و جدی نخواهد رساند: این نتیجه که "ایران جای ماندن نیست و باید به هر طریق رفت!"
-"مطمئن هستی که تذکر تو آنها را عاشق غرب نخواهد کرد یا آرزوی زندگی در غرب را بر دل آنان نخواهد گذاشت؟ باعث نخواهد شد که مانند میلیونها ایرانی که رفتهاند عزمشان را برای مهاجرت جزم کنند؟ باعث نخواهد شد که با حسرت به مجریان خندان شبکۀ من و تو خیره شوند و به زمین و زمان فحش ندهند؟"
- نمیتوانی تحمل ات را کمی را بالا ببری و جوانی آنها را درک کنی، طوری که تو مطالعه کنی و آنها هم جوانی کنند؟
- چگونه میخواهی به آنها بگویی؟ آیا میخواهی از جایت بلند شوی و بگویی؟ اگر بایستی و بگویی توجه مسافران دیگر به موضوع جلب خواهد شد و ممکن است غرور آنها بشکند. ممکن است ضربه روانی بخورند. مثل نسل خودت که خیلی جاها به او خیلی بد تذکر دادند و روانی و عقدهای شد. بهتر نیست از لای صندلی بگویی؟ اگر نشسته باشی و سرت را به جلو خم کنی بیشتر بیانگر خواهش و تواضع خواهد بود. احتمال اینکه آنها هم ناراحت شوند خیلی کمتر میشود.
-چگونه میخواهی بگویی که متوجه شوند یک مسئله مدنی و شهروندی مطرح است و نه مسئلهای ایدئولوژیک.
✅ و...
بعد از آنکه عزمم را برای گفتن جزم کردم با تواضع از لای صندلی سرم را به جلو خم کردم تا حرفم را بگویم. واقعاً میخواستم بگویم. دیدم هر دو خوابند! ضبط هم خاموش است! نکته آن بود که:
کمی صبوری و تحمل میتوانست مشکل را حل کند.
فردین علیخواه-گروه جامعه شناسی دانشگاه گیلان
#داستان_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
16.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جمهوری کودکان!
و سخنان حجت الاسلام دکتر محمد رضا زائری
مجله کتاب زندگی
جمهوری کودکان! و سخنان حجت الاسلام دکتر محمد رضا زائری
جمهوری کودکان!
و سخنان حجت الاسلام دکتر محمد رضا زائری
✍ یاسر عرب
✅حسنا می خواست برود سرسره سوار شود. اما پله ی اولی که باید روی آن قدم می گذاشت خیلی بلند بود! تقریبا تا کمر اش. سازه ی سر هم شده برای بازی، از همین مدل های تاب و سرسره ی پیش ساخته بود که بعدا باید متناسب با پارک محل نصب، برای آن، پله می گذاشتند. (که نگذاشته بودند)
✅بچه ها اما این تحدید را تبدیل به فرصت کرده، کفش و جورابهای شان را در آورده و به عکس از سرسره پا برهنه بالا می رفتند. پدر و مادر ها هم راضی بودند! چه فرق داشت؟ بازی بود دیگر! لحظاتی بعد با چند تکه تاتمی ِبلا استفاده پله ای موقت برای سازه ساختم و روند سرسره بازی بچه ها طبق روال از سر گرفته شد.
✅من ندیده و نشنیده ام که یک شهردار یا معاونت فضای سبز اش برای ساختن پارکِ کودکان، خود بچه ها را دعوت کند و از ایشان بخواهد پارک مورد علاقه خود را نقاشی کنند و سپس خودشان نقاشی را از میان آثار انتخاب یا تلفیق کرده و همان نقاشی در فرایندی مهندسی در حد امکان تبدیل به پارک کودکان شده باشد.
✅بعضی دوستان شاید بگویند در ساز و کاری که شیرهای آبخوری پارک ها (و همه جزییات مبلمان شهری) متناسب با قد بزرگسالان طراحی می شود چه جای این ایده های فضایی! یا در مملکتی که هر روز یک جای اش فریاد بالا می رود و باتوم پایین میاید، دیگر نوبت به این ایده های سانتی مانتال می رسد؟ اما من هم یادآوری می کنم که اصلاحات در این دیارِ فرایندهای معکوس همواره از صف به ستاد و از نهضت به نهاد قابل تسری بوده است، نه به عکس!
✅اسم نگارنده را که گوگل کنید شاید کتابهای کودکی برایتان به نمایش درآید البته مدتهاست نتوانسته ام برای کودکان بنویسم (بعد از توقیف رمانِ «شنگی») اما بواسطه چند سال کار کتابخانه ای، فضای ادبیات کودک و نوجوان را خوب لمس کرده ام. آنجا هم یک جور پارک است! چطور؟ از بزرگترین مشکلات حوزه ی نشر مجلات و کتابهای کودک این است که بزرگسالان آنها را می نویسند، بزرگسالان آنها را ممیزی و چاپ می کنند و بزرگسالان از میان آنها اثر برگزیده و شاذ انتخاب می کنند و به بزرگسالان دیگر جوایز نفیس و ارزنده می دهند!
✅کودکان در این میان نقش و "سهم" چندانی ندارند. البته استثناء هم داریم مثلِ نشریه ی عروسک سخنگو یا مجموعه هایی دیگر که شاید هستند و من نمی شناسم. نشریاتی که بخش عمده ی آنها داستانهای کودکان برای کودکان است. و حال هوای آنها متناسب با ذهن خیال پرداز ایشان. اما مشکل فقط پارک و کتاب و نشریه است؟ خیر! کودکان با جمعیت 13 میلیونی در ایران از سینما نیز نصیب چندانی ندارند! حتی در همین موارد اندک آثار سینمایی کودک کدامیک مورد توجه جدی بچه ها قرار گرفت؟ (دهه شصت را بیاد بیاورید با سالیانه دو جین آثار سینمایی کودک)
✅نه پارک و نه کتاب و نه مجله و نه حتی تئاتر و سینما و نه حتی تر مبلمان شهری هیچکدام این صورت ها مسئله اصلی نیست. بلکه درد اساسی عدم "توجه" و شکوفایی "اراده" و بستر سازی برای "مشارکت" کودکان، در وجوهی است که سهم ذاتی خود کودک است. علی رغم مکانیزم های اداری و بزک دوزک میکی موسی با زیبایی شناسی زوری کمپانی والت دیزنی و شرکا! یا حتی به اسم اسلامازیسیون کردن فرهنگ کودکان! ما بزرگتر ها به شکلی کاملا عمودی و فرمایشی، مکان و محتوا و فرم دلبخواه خودمان را به عنوان سرگرمی، فرهنگ، و آموزش، بر سرکودکان آوار می کنیم.
✅وقتی شاکله ی شخصیتی و درختچه ذهنی کودکان منتظر، منفعل و مصرف کننده بار آمد وقتی جانمایی موقعیت ها و داده ها موجب کسالت کودک است،ده سال بعد دیگر چه توقعی برای داشتن جامعه ای نوآور، شجاع،خلاق و مبتکر؟ جمهوری کودکان جایی است که آنها بتوانندسهم خود را از زندگی و امکانات شهری و صنعت سرگرمی و فرم پارکها و.. و.. داشته باشند و در تولید این سهم "نقش آفرینی" کرده "مشارکت" نموده "آزمون و خطا" کرده و در نهایت "رشد" نمایند.
✅یادم آمد از وضعیت مساجد مان و خاطره ی قسمت سوم مستند "کدام مسجد؟" (که جایی اکران نشد!). برشی که از این قسمت انتخاب کرده ام، سوال من از کودکان است که مسجد دلپذیر از نظر شما چه جور جایی است؟ و جوابهایی که آدمیزاد را به تامل وا می دارد و ثابت می کند کودکان بسیار بیشتر از تصور ما درک واقعی از زیبایی شناسی دارند.حجت السلام دکتر محمد رضا زائری هم نکاتی را در تبیین سخنان کودکان بیان کرده اند که شنیدن اش خال یاز لطف نیست. ویدئو را بازکنید و ببینید اگر فرمان ساخت مساجد (ولو قسمتی متعلق به خودشان) دست کودکان باشد با چه نوع مسجدی روبرو خواهیم بود؟
✅جمهوری کودکان اگر نه بسیار خوش آیند ما باشد، این مشکل ماست، نه کودکان!
#یک_فنجان_تفکر
💡مجله کتاب زندگی👇
http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
در جمهوری کودکانِ خانه ی ما، قانون بچه ها این است که برای رسیدن به باغچه کسی نباید برگهای زرد را لگد کند! حسنا و فاطمه 5 پیاده رو برای رسیدن به درخت ساخته اند! 😍
یاسر عرب
💡مجله کتاب زندگی👇
http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383