[ #صبورانه🥀]
راز پلاڪ سوخته
🌀•|ڪوله پشتی اش را گرفتم توی دستم،
تا بغض چشمانم را دید ،گفت: قول دادی بی تابی نکنی❗️
من هم قول میدهم زود برگردم.
همیشه قولش، قول بود👌
سه روز از رفتنش نگذشت که برگشت؛ با #پلاکی_سوخته 😔
#همسر_شهید
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_طهماسبی❤️🌿🖇
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید مرتضی مسیب زاده •• ـــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید سعید مسافر ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #شہید_زندھ💖 ]
رفقــاي شهـــيدم پشت پيراهنشان نوشته بودند راه #قــدس از كربلا ميگذرد. به كربــلا رسـيديم. به قـــدس هم ميرسيم؛ با پيراهـــنهایی كه پشتش نوشته:
#مرگ_بر_آمريكا
#حاج_حسین_یکتا:
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
فوق آرزوهای ما🤔
همان روزگاری است که خدا 😍
همهیمان را جمع میکند به دورِ شما؛❤️
آن زمان که
شما سخن میگویید، ما میشنویم👂🏻
شما لبخند می زنید، ما میبینیم 👀
شما طلب میکنید 🤲🏻
و ما نزدیکتر از همیشه اجابتتان میکنیم!🤲🏻
فوق رغبت ما،
همان روزگار همچون بهشتی است
که شما آمدهاید پدر ...💚
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
🥀🖤
#خادمانہ|•
بدونِ شرح...
#حادثه_کابل
#باخون_افطاࢪ_شد_روزھ_دخترڪانِ_روزهدار...🥀
@Khadem_Majazi
🥀🖤
[ #جاماندھ😓 ]
#از_شهـــــدا😍
بہ جامانده ها😢
هنوز هم #شهادت مےدهند☺️
اما بہ #اهــل_درد😓
نه بے خیال ها😴
فقط دم زدن از #شهـدا افتخار نیست ...😔
باید زندگےمان❤️
حرفمان🗣
نگاهمان👀
لقمه هایمان🍞
رفاقتمان ...😍
هم بوی #شهــــدا بگیرد ...❤️
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
خوشے مُلڪے🌹🍃✨
ڪه سلطانش تو باشی😍
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهل_ششم صـداي گريـةپرستار، راننده را به خود مي آورد. راننده
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_چهل_هفتم
با آمدن روشنايي، شليك دشمن بناي فروكش گذاشته اسـت . ناصـر منتظـر
است تا با روشن شدن هوا، گروهش را پيدا كند و از حال آنها بـاخبر شـود .😞
از آبادان كه رسيد و جنگ را تن به تـن و كوچـه بـه كوچـه ديـد، دلـشوره تمـام
وجودش را پر كرد و دلش براي تنهايي بچه ها و بي سلاحيشان بيشتر سـوخت . 🥺
از افراد گروهش هيچ خبري نيست . نميداند شهيد شده انـد يـا هنـوز مقاومـت
ميكنند؛ اما شليك پياپي دشمن، از حالا او را ماتمزده كرده است. 😔
پريروز كه شهدا را به آبادان مي برد، در راه خوابش بـرد و بعـد از كـوفتگي
چند روزه، تواني دوباره به دست آورد . اگر صداي «سنج» و «دمام» آباداني هـا را
هم نشنيده بود بيدار نمي شد. همين كه ماشين شان كنار گلـزار شـهداي آبـادان از
ناله افتاد، آنها را دوره كردند و با آهنگ نوحه و سنج و دمـام، بـر سـر و سـينه
زدند و شهدا را بالاي دست بر دند. آنها را وسط كاشتند و دور تا دورشان حلقه
زدند. سينه زن ها چند دور به سينه زدند و نوحه خوان ها و سنج و دمام زنها هـم
وسط ماندند و صداي شيون جمعيت را به آسمان بردند. 😞
گل هاي «مورد» از چهار طرف، تابوت ها را گلباران مي كرد و گلاب پـاش هـا
بر سر و رويشان گلاب ميريخت. بوي گلاب و گل هاي سبز مورد، فضا را پـر
كرده بود . ناصر، اول كناري نشست و با صداي گرم نوحه خوان، اشك ريخـت . 😭
بعد بلند شد و به ميان حلقة سينه زن ها كـه دور گرفتـه بودنـد و خـم و راسـت
ميشدند و با تمام قوا بر سينه ميكوبيدند، رفت . آنقدر دور زد و بر سينه كوبيد
كه مثل همه، عرق از سر و رويش جاري شد . 😥حالا هم از سر شب تاكنون يـك نفـس جنگيـده و در غـم از دسـت دادن كـوي طالقـاني و راه آهـن و گمـرك بيقراري كرده، اما هنوز اثري از گروهش به دست نياورده است. 😔
از در و ديوار شهر به گوش مي رسد. مثل وقتي از غروب صداي «مرغ غم »كه بچه ها جوجه هايش را مي گرفتند و او در غم از دسـت دادن آن هـا نالـه سـر
ميداد و ماتم سرايي مي كرد. امشب تمام مرغ غم هاي شهر ماتم سرايي مـي كننـد؛ 😭
انگار كه به لانه هايشان تجـاوز شـده و جوجـه هايـشان را از آغوشـشان بيـرون
كشيده اند. با هر ناله اي كه مرغ ها سرمي دهند، پلكه اي ناصر به هم مي خورد و از
مالش آنها اشك ميبارد. 😭
شفق، خون رنگ شده است و آغوشش را براي دربر كـشيدن خورشـيد بـاز
كرده است . سر ناصر به طرف مشرق مي چرخد. خورشـيد را خـونين مـي بينـد؛
انگار كه هنگام بالا آمدن از پشت خانه هاي زخمي، تيزي ديوارها بر تن نـرمش
فرو رفته و آ ن را زخمي كرده است . مشرق، خون رنگ اسـت و خورشـيد هـر
لحظه خودش را بالا و بالاتر مي كشد تا تيرهاي تيزش را در چشم دشـمن فـرو
كند. 🌞
ناصر، از ديشب دور و بر پل مي جنگد و هيچ كدام از افـراد دور و بـرش را
نميشناسد. هر بار كه خواسته صدايشان بزند، به آنها «برادر» گفته و بـه همـين
بسنده كرده است.
با روشن شدن هوا، ياد پل مي افتد - كه كمي دورتر خودنمايي مي كنـد - و
از ترس اينكه هواپيماهاي دشمن به بالاي پل بيايند و آن را در هم بكوبنـد، بـه
خود مي پيچد. كوشش دشمن براي كوبيدن پل از ديشب بي نتيجه مانده اما حالا
كه لحظه به لحظه به پل نزديكتر مي شود، تب و تاب ناصر و همسنگرانش بالاتر ميرود. 😞
اشعة طلايي خورشيد، هنوز كف زمين پهن نشده است؛ تنها خـودش را بـر
سينة پل و نخل هاي بلند شهر ماليده و مي رود تـا از پـشت بـام هـا و بلنـدي هـا
سرزير شود و به كف كوچه ها و پس كوچه ها بدود . چشم هاي ناصر دوبـاره بـه
اطراف ميدود، اما گروهش را نميبيند👀
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️تکریم شهیدان، و تعظیم در برابر
خانوادههای صبور آنان، واجب بزرگ
امروز و همیشه ماست [1397/07/05]
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi