eitaa logo
خادم مجازی
145 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصتم حرف هاي مرد، به قلب ناصر مي نشست و وجودش را ميسوزاند و او
[ 💌 ] فروشنده ها زور مي زنند تا صدايشان را از هم بلندتر كنند و به دوردست هـا هم بفرستند: 🗣 ـ به به! چه اناري آوردم؛ بيا كه شب شد و ارزون شد! 😋 ـ دكتر بي نسخه دارم.😌 ـ ببر و ببر ! اينجا ببر و ببره؛ بيا كه شكر آوردم خربـوزه، اينجـا بـا چـشم بـاز خريد ميكني؛ به به! به به!👀 ناصر مانده است . خودش روي زمين و ساك، ميان دسـت هـاي خـسته اش.نميداند چه بايد بكند . صداي انار فروشي كه طرفِ سالمِ انارهايش را، زير نـور چراغ به رخ مردم ميكشد، توجهش را ميبرد.🧐 جلو ميرود تا نشاني «پارك هتل» را - كه دايي اش از اهواز داده - بپرسد: ـ ميبخشيد برادر... اناري، سيگارش را گوشة لب مي كارد و دست به طرف پاكت هـا مـي بـرد و ميگويد:🚬 چند كيلو؟ ـ انار نميخوام، نشوني پارك هتلو ميخوام. ـ هتل؟ ـ آره؛ پارك هتل. ـ صفاتو بابا ! آخه اينجا و هتل؟ ! لابد بالاي شهره . به به! بيا كـه آتـيش زدم بـه مالم؛ باغت آباد اناري؛ انار سرخت بدم! ناصر چشم از او ميگيرد و از مردي كه زير بغلش روزنامه است، مي پرسد: 👀 ـ پارك هتل كجاست؟ مرد ميگويد: ـ نميدونم؛ باس از راننده تاكسي ها بپرسي؛ اونا بيشتر جاهارو ميشناسن. ☺️ كنار خياباني كه بر ديوار سـمت راسـتش تـابلو ي «خيابـان شـوش » نـصب كرده اند، ميايستد و از پنجرة نيمه باز تاكسي ها تند تند ميگويد: ـ پارك هتل. پارك هتل. پارك... هنوز همة كلمة پارك هتل را از حلق بيـرون نيـاورده كـه تاكـسي هـا ويـراژ ميدهند و دور مي شوند. 😞 جاي بند ساك، انگشتهايش را قرمز كرده است . سـاك را كه زمين ميگذارد، جوان بلند بالايي جلوش سبز ميشود: ـ ميخواي بري پارك هتل؟ 🤔 ـ آره؛ شما بلدين؟ جوان ميگويد: ـ بگو حافظ؛ پل حافظ! اونجا كه بري پارك هتل رو همه ميشناسن. 😁 ناصر، كلامش را، براي راننده هايي كه جلوي پايش ترمـز مـي كننـد، عـوض ميكند: ـ پل حافظ! همين كه سر بزرگ و پرموي راننده اي به پايين تكان مـي خـورد، در را بـاز ميكند و بالا مي پرد.😃 نگاه ناصر به بيرون ماشـين رفتـه و وقتـي نـورافكن هـا را جلوي بنگاه هاي ماشين فروشي و لوكس فروشـي هـا مـي بينـد، احـساس غربـت ميكند.😔 انگار چيزي وسط گلويش گير كرده ، آب دهان قورت مي دهـد و حـس ميكند به اينجا تبعيد شده است.🥺 نميداند چقدر ديگر مانده تا به پارك هتل برسد . صبرش تمام شده و بـراي ديدن پدر و مادر، بي تابي مي كند. فكر مي كند حالا كه مي رسد، به پـدر و مـادر چه بگويد، كه صداي راننده از خود بيرونش ميآورد. 🤨 ـ پل حافظ همينه، كجاي پل پياده ميشيد؟ ـ پارك هتل. ماشين به كنار خيابان كشيده ميشود و آرام آرام از ناله ميافتد. راننده از آينه ناصر را نگاه ميكند: ـ همين جاست. ناصر غافلگير مي شود و دست به جيب مي برد. چشم هـايش را بـه دوروبـر خيابان مي گرداند و سلندر مي ماند. 👀 نمي داند چه بايد بكند : داخـل شـو د و يـك راست پيش پدر و مادر برود، يا همينجا بماند و دربارة خبـري كـه آورده فكـر كند. 🤔 فكر مي كند اگر خبر شهادت حسين را به مادر بدهد، چـه حـالي مـي شـود؛ غش مي كند و از حال مي رود يا ناگهان هرچه نيرو دارد به حنجـره مـي دهـد و عمق سوگش را با فريادي نشان مي دهد. 🗣 چطور به مادر بگويد جنازة پـسرش را نتوانسته اند بياورند و او بايد بدون جنازه، برايش ختم بگيرد😭 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): ♦️همه انسانها مي ميرند ولي شهيدان اين سرنوشت همگاني را به بهترين وجه سپري كردند، وقتي قرار است اين جان براي انسان نماند چه بهتر در راه خدا اين رفتن انجام بگيرد. [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] من فقط روی "یک بام"، که بام خداست پا می گذارم و... در "دو هوا" نفس می کشم! هوای علی و زهرا(علیهم السلام)! #یک_شنبه_های_علوی_و_فاطمی #وقت_سلام✋ [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] حضور خلوتِ اُنس است و... دوستان جمعند ... روحمان با یادشان شاد... #صبح_بخیر [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید علی صفری پور •• ــــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید حامد جوانی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ 🌱 ] ⚘﷽⚘ مولاے غریبم به راستے چه چیزے منتظرانت را آرام می‏کند و انتظار آنها را پایان می‏دهد؟ چه چیز در روشنے چشم‌هایشان است و دل بے‌قرارشان که آنها را قرار و آرام مےبخشد؟ آیا آنان که عمرے به جادّه انتظار چشم دوخته‏‌اند و در همین مسیر با همه سختے‏‌هایش راه پیموده‏‌اند تا به دشت سرسبز موعود منتظر پاے گذارند به پاداشے کمتر از هم‏نشینے‌ات راضےمی‏شوند؟ و چه فرجامے از این زیباتر و چه لحظه‏‌اے از این باشکوه‌‏تر . . . در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم... [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 😓 ] ... بی عشق پلید مےشوی باور کن با عشق سعید می‌شوی باور کن خود را که شبیه شهدا گردانی یک روز شهید می شوی باور کن پ.ن: پلاک یک جامانده😔 ... [من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
1.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ 🦋 ] هر زمانے در دیارمــ حس غربت مےڪنمـــ..... مےرومـ مشہد سه روزی استراحتــ مےڪنمــ😭😭 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصت_و_یکم فروشنده ها زور مي زنند تا صدايشان را از هم بلندتر
[ 💌 ] ياد روزي كه مادر با ديدن جنازة شهناز از حال رفـت بـه دل ناصـر چنـگ ميزند و از خود بيخودش مي كند. 😞 يادش مي آيد هنوز سوزش داغ شـهناز از دل مادر نرفته و از خبري كه برايش مي برد وحشتش مي گيـرد و دلـش بـراي مـادر يسوزد. 🥺 فكر مي كند خبر را به مادر ندهد و آن را در گوش پدر نجـوا كنـد، امـا بـه دلش نمي نـشيند و از آن منـصرف مـي شـود .😢 جلـوي در پـارك هتـل، زن هـا و بچه هاي سوخته و سبزة جنوب، در حال رفت و آمدند . 🚶‍♂ ناصر با ديدن چهره هاي آشناي آنها، احساس مي كنـد بـه شـهر خـود آمـده، بـه خرمـشهر؛ فقـط اينجـا چراغهايش روشن است و از صداي انفجـار و رگبـار و آتـش خبـري نيـست . 😃 دست بچه ها را كه در دست مادرشان مي بيند و مـادران را كـه نگرانـي و دربـه دري خود را نمي توانند پنهان كنند، دلش به درد مي آيد و عزمش براي جنگيدن، جزمتر مي شود. 😌 واهمة اينكه نكند مـادرش بيـرون باشـد و الان برگـردد و او را نگران ببيند، تكانش مي دهد و از جايش مي كَند.😢 چند گام به عقـب برمـي دارد و تن خسته اش را بار درخت چناري مي كند كه همپاي تير چراغ برق، بـالا رفتـه؛ اما چشم هايش را به در مي دوزد.👀 هنوز به فكـرش نرسـيده كـه خبـر را چگونـه بدهد.😔 ذهن خسته اش را به كار ميگيرد و چاره ميجويد: ـ ميرم تو، اول جوري برخورد مي كنم كه انگار خبري نيست؛ بعد اگه زمينـه مناسب بود بهشون مي گم. اما اگه نبود چي؟ ... اصلاً ببينم حال و روزشـون چه طوره. 🤨 يه وقت ديدي اون قدر عوض شـدن كـه اگـه همـون لحظـه هـم متوجه بشن طاقتشو دارن، اما اگه مادر خواسـت مثـل او روز كـه بـالا سـر شهناز اومد از حال بره چي؟ توي اين شهر غريـب، كجـا ببـرمش؟ از كـي كمك بخوام؟ 😭 يادش مي آيد همه كساني كه در هتل زندگي مي كنند جنگ زده انـد و آشـنا، قوت قلب ميگيرد و آرامشي رقيق در تن و جانش ميدود. ☺️ حالا مجبور است خبر را بدهد .😞 از ديشب تا به حال صبر كـرد و خبـر ر ا در سينه پنهان كرد، اما ديگر نمي تواند احساس مي كند خبر، امانتي است و عاقبـت بايد آن را به صاحبش بسپرد.😔 ديشب اول با خـودش گفـت بگـذار پـدر، مـادر غذايشان را بخورند، تا وقتي پي به موضوع بردند، لااقل ناي گريه داشته باشـند . 🥺 بعد از شام هم با اين عذر كه شب است و اگر مادر بفهمد، تا صبح بـي قـراري ميكند، راز را از سينه بيرون نكشيد و هر طور بـود، تـا صـبح از آن نگهـداري كرد؛ اما حالا ديگر نميتواند. 😔 آفتاب از گوشة پنجرة اتاق به داخل سرك ميكشد و طلوع خود را به ناصـر و خانواده خبر مي دهد.🌞 ناصر بي اختيار سيگاري از پاكت سيگار پدر برمـي دارد و آن را آتش مي زند.🚬 مانده است؛ نه مي تواند نگويد و نه مـي دانـد كـه چگونـه بگويد. التهاب، وجودش را گرفته است . ضربان قلبش چند برابـر شـده اسـت . تنـد تند، آب دهانش را جمع مي كند و با آن، چيزي را كه وسط گلويش گير كرده و دارد خفه اش كند، فرو ميدهد. 🥺 دستش را به پا ميچسباند و بر آن فشار ميآورد تا لرزشش را كتمان كند. مادر سؤال پيچش كرده است: ـ خب ننه، از بچه ها كيا زنده ان؟ از خرمشهر بگو؛ خيلـي خـراب شـده، نـه؟ تازگي به خونه مون سر نزدي؟ اينجا خيلي دلم گرفته . 😔 صب تا شب توي اين دو تا اتاقيم؛ نه جايي بلديم بريم و نه اگر هم بلد باشيم، حال و حوصله شـو داريم. بازم خدا رو شكر، همشهري هامون اينجـا هـستن و هـر وقـت زيـاد دلمون بگيره، ميريم پيش هم. ☺️ [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): ♦️چراغ راه آينده ما شعار آزادگي و فداكاري شهداي ماست. [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] دلم کبوتریست که دوشنبه ها میان صحن بین الحسنین گرفتار می شود! دستی سوی بقیع و چشمی سوی کربلا! سلام بر آقایان جوانان بهشت! #دوشنبه_های_امام_حسنی_امام_حسینی #وقت_سلام✋ [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] از صد نسیمِ گلشنِ فردوس خوش تر است بادی که می‌وزد ز گلستانِ صبح گاه دامانِ صبح گیر مگر سر برآورد صبحِ امید تو ز گریبانِ صبح گاه عراقی #شهید_امیر_ساوشی #صبح_بخیر [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi