[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ خاطرات #امام_خامنهاے(حفظهالله)
🔻زنـدانیِ سـلول بیست
🌀 من در سـلول هجـده بودم. آقـاي خـامنهاي
در سلول بیست بودند. در زندان، اخبار را با هم
مبادله میکردیم. مأموران ساواك ریش آقاي
خامنهاي را تراشیده بودند؛ تا براي تحقیر به
صورت ایشان سـیلی بزننـد. این حرکت ذرهاي
در مقاومت معظمله خدشهاي وارد نکرد.
⤴️ایشان مقاوم و محکم، لباس زندان را به
صورت عمامه، به سـرشان میبسـتند و در
زنـدان رفت و آمـد میکردنـد. یک روز ایشان
را در حیاط زنـدان دیدم که بسـیار شاد و
خوشحال بودند. این شادمانی، نشان از
روحیه بالاي ایشان است.
📝شهید محمدعلی رجایی.
پرتوي از خورشید، ص۱۴۷.
#خاطرات_نوستالژیک_آقا☺️
#استاد_سید_علی_خامنه_ای🌱
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
••🏴
[ #خادمانه ]
اِنا لِلّٰه و اِنّا اِلَیهِ راجِعون
آیت الله حسنزاده آملی ساعاتی پیش به لقاءلله پیوستند...🖤
#صلواتبراےجاموندھها..
#آملی
#تسلیت
[ @Khadem_Majazi ]
🏴••
•°🌻🌅🧡"
《 #سپیدانھ 》
.
.
چقدࢪ دوید تا کہ به اینجا رسید؟!
چقدࢪ باید بدویم، به اینجـا برسیم؟!🕊💖
#شھیدگمنام
.
.
[شرو؏یڪروزِشھدایےِدیگہ🤓😌👇]
http://Eitaa.com/Khadem_Majazi
•°🌻🌅🧡"
[ #صبورانه🥀]
•
°
همیشه به من مےگفت:👀
«با تسبیح تربت ذڪر بگو،
چون یه وقتی اگہ فرصت نكنۍ
یا مثلا نرسی ذڪر بگے،📿
این تو دستت هم کہ باشه،
ملائڪه به جای شما ذڪر مےگن.»🥺✨😍
اینتسبیحشرو،روزاےِاولبعداز
شھادتشتودستمگرفتہبودمو
ذڪرمۍگفتمتاآرومبشم..(:🖇🍓
#همسر_شهید_احسان_حاجی_حتم_لو
#شهید_احسان_حاجی_حتم_لو
°
•
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🖤🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید حسین جوینده •• ـــــــــــــــــــــــــ
••🖤🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید عارف کایدخورده ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🖤
[🥀]ارسال صلوات ها
[🥀] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۸۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🖤🕊••
•°🏴🥀
[ #دردونہ ]
محدثھ گهگاه بغض مےڪنہ و میگه:↯
دلم براۍ زینب مےسوزھ🚶🏻♂
اقلا من چند سـال بیشتر از اون
ڪنارِ بابا بودم،خاطرههاے بیشتری دارم...!
#فرزندشہیدعبدللّٰھباقرے
#شهید_عبدالله_باقری
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ🖤]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
•°🏴🥀
《 #شهید_زندھ✨ 》
.
•
پس شهادت تنها آرزو نیست که
هروقت خواستید به آن، دست پیدا کنید
باید تلاش کنید
برای آن بجنگید
آن هم با شیطانِ نفستان،
به خدا نزدیک شوید و درست عمل کنید
تا به سر منزل مقصود برسید..!
#شهیدقاسمسلیمانی
.
.
.
•{ماملتشھادتیم..
ماملتامامحسینیم..!✌️❤️}•
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🦋]
.
.
•🙂💔•
امام حسین علیه السلام:
مهدی ما در عصر خودش مظلوم است،تا میتوانید درباره ایشان
سخن بگویید و قلم فرسایی کنید ..✨🌹
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
.
.
〖مستۍنھازپیالہ،نھازخُمشرو؏شد
ازجادھۍسہشنبهشبِقـمشرو؏شد..!🌃💙〗
Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
حاج قاسم سلیمانی: من اعتقادم اینه قله ی تربیت اخلاقی و دینی ما دفاع مقدس بود.
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_هشتادسوم كناري مي ايستد و به هر ماشيني كه عبور ميكند ميگويد:
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_هشتادچهارم
و آرام او را ميبوسد. چندي نگاهش ميكند و ميگويد:
ـ خاموش كن ننه؛ بذار بخوابه.🌃
مادر چشم به ناصر ميدوزد و ميگويد:
ـ ننه ناصر، بذار تماشات كنم؛ الهي مادر به قربون اون قد و بالات!🥺❤️
ناصر دوربين را از كمر باز ميكند و ميپرسد:
ـ با... با... با... بابا حالش خوبه؟
مادر حالا متوجه لكنت زبان ناصر مي شود. با ناباوري او را مي پايد و منتظـر
ميماند تا صداي دوباره اي هم از او بشنود . قدري صبر مي كند و وقتي ناصـرش
را منتظر جواب ميبيند، نگران ميگويد:
ـ آره ننه؛ آره خوبه!😨
و دوباره در خود فرو ميرود و ماتم زبان ناصر را ميگيرد.😞
ناصر دوباره انگشت روي بيني ميگذارد و ميگويد:
ـ هيس! يواشتر! هاجر خوابه.
ـ ميگم ننه، بذار بيدارش كنم؛ خوشحال ميشه.😃
ـ نه؛ بذار بخوابه. صب، همديگهرو ميبينيم.
چشمهاي م ادر، ناگهان از چهر ة ناصر كَنده مي شود و انگار كه چيزي يادش
آمده سراسيمه قد و بالاي پسر را ميكاود.
ـ ميگم ننه، طوريت نيس😢؟
ـ نه ننه، مي... مي... مي... ميبيني كه.
مادر باور نمي كند و دنبال راهي مي گردد تا از سلامت ناصرش مطمئن شود😥
فكري ميكند و ميگويد:
ـ ميگم پس بلندشو لباسهاتو درآر؛ بذار برات لباس راحت بيارم.
ـ نه ننه؛ مي... مي... مي... ميخوام بخوابم؛ خستهم.😴
ـ بميرم الهي؛ الان جاتو پهن ميكنم.
ـ همينجا مي... مي... مي... ميخوابم.
به طرف رختخواب مادر ميرود و همانجا دراز ميكشد. مادر به طرف ناصر برميگردد و ميگويد:
ـ پس بيا تو بغل خودم بخواب.🥺❤️
چراغ را خاموش مي كند و كنار ناصرش مي خوابد. سر ناصر را روي دسـت
كوچك و قلمي اش مي گذارد و با دست ديگر، سر و روي او را نوازش مي كنـد .😍
دوباره دربار ة سلامتي پسرش به شك مي افتد. دستش را بـه پـشت و بازوهـا و
سينه ناصر ميكشد و دنبال زخم ميگردد. ناصر ميگويد:
ـ ننه جون، واالله باالله چي... چي... چي... چيزيم نيس!😅🙂
دل مادر آرام ميشود و دوباره دست به نوازش پسرش ميبرد.
ناصر زير دست هاي نوازشگر او كودكي اش را به ياد مـي آورد كـه بـه بغـل
مادر ميرفت و ميگفت:
ـ ننه يه قصه بگو تا خوابم ببره. ((:
و وقتي با تمام شدن قصة مادر، هنوز بيدار بود، ميگفت:
ـ يه قصة ديگه. يه قصة بلند ديگه.🤓☝️
مادر ناصرش را نوازش ميكند و ميپرسد:
ـ ميگم ننه تازگي كسي از بچهها شهيد نشده؟
ـ نه، چطور مگه؟
ـ هيچي، همينجوري پرسيدم.
ديري نمي گذرد كه صداي نفس هاي كشدار ناصر بلند مـي شـود، امـا مـادر
هنوز بيدار است و سر و صورت او را نـوازش و تماشـا مـي كنـد و بـه آهنـگ
نفسهاي بلندش گوش ميسپرد.❤️
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ خاطرات #امام_خامنهاے(حفظهالله)
🌀یک روز مهمان مقام معظم رهبری بودم.
فرزند ایشان آقا مصطفی نیز نشسته بود که
سفره گسترده شد، آیتالله خامنهای به وی
نگاهی کرد و فرمود:
⤴️شما به منزل بروید. من خدمت ایشان عرض
کردم: اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند، من از وی
درخواست کردهام که باهم باشیم. آقا فرمودند:
این غذا از بیتالمال است، شما هم مهمان
بیتالمال هستید. برای بچهها جایز نیست که بر
سر این سفره بنشینند. ایشان به منزل بروند و از
غذای خانه میل کنند. من در آن لحظه فهمیدم که
خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا عطا
فرموده است.
📝 به نقل از آیتالله جوادی آملی
#خاطرات_نوستالژیک_آقا☺️
#استاد_سید_علی_خامنه_ای🌱
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi