eitaa logo
خادم مجازی
162 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره توی شهر بوی خدا پیچید - @Maddahionlin.mp3
4.93M
[ 🔉 ] 🕊دوباره توی شهر بوی خدا پیچید 🕊شهید آوردن و بارون غم بارید 😭 ✔️به‌مناسبت بازگشت ۶۳ پرستوی مهاجر به وطن مون..... [در این هیاهـو با گوش دل بشـنو💓] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] خورشيد از وسط آسمان گذشته و رو به غرب سرازير شده اما كند مـي رود و هُرمش هنوز داغ است .🌞 زمين زير پاي ناصر مي سوزد و گرما تن خـسته اش را خيس كرده است . 😓 چند جاي لباس هـايش، عـرق خـشك شـده و سـفيدك زده است. ساعت را نميداند؛ اما تا تاريكي كامل هوا وقت دارد. 😞 دختركي دنبال مادرش كشيده مي شود و آب مي طلبد. 🙁 مادر بـه سـمت مـرد ميانسالي مي رود كه چند سطل آب كنار دستش گذاشته و سر راه نشسته اسـت . ميگويد: ـ اين بچه تشنه شه؛ آب ميخواد. مرد ليوانش را برميدارد و ميگويد: ـ ليواني بيست تومن. 🍶 چشم هاي زن ورمي قلمبد و مي خواهد دست دخترش را بگيرد و دوبـاره او را دنبال خود بكشد، اما دست دختر به طرف مرد ميانـسال دراز مانـده اسـت و آب مي خواهد.😢 زن نگاهي به مرد مي اندازد و نگاهي به دختـر كـه چـشم از آب برنميدارد.👀 بستة بزرگ روي سـرش را زمـين مـي گـذارد و از ميـان آن، كيـف كوچكي پيدا مي كند. چشم مرد به كيف است و چشم دختـر هنـوز بـه آب . 👀👜 زن يك اسكناس ده توماني و چند سكه بيرون مي آورد: ـ همه اش ايناس؛ شونزده تومنه. و پول را به طرف مرد پرت مي كند. مرد تند پول ها را از زمين برمـي چينـد؛ سگ گرسنه اي را مي ماند كه ناگهان به چند استخوان دست يافته و اگـر نجنبـد سگ هاي ديگر از راه مي رسند. ليوانش را در سـطل آب فـرو مـي بـرد و هنـوز بيرون نكشيده كه دخترك ليوان را از دست او ميقاپد. مرد ميگويد: ـ صبر كن بابا، چه خبرته!😤 كمي از آب را خالي مي كند. ليوان را سبك سنگين مي كند و دست دختـرك ميدهد. دخترك ليوان را به دهان مي برد و آب را «قورت قورت » سـرمي كـشد . مادر، سيبك گلوي دخترش را مي پايد كه بالا پايين مي رود. بعد، انگار كه آب از گلوي خودش پايين رفته آب دهانش را قورت مي دهد و دوباره بسته اش را بـه سر ميگذارد و راه ميافتد. چهرة ناصر مچاله مي شود و وسـط پيـشانيش دو چـروك بـزرگ مـي افتـد؛ 😩 قدم هايش تندتر مي شوند و براي رسيدن به مسجد شـتاب مـي كنـد .🏃‍♂ هرچـه بـه مسجد نزديكتر مي شود صداي انفجارها و شليك ها را بهتر مي شنود؛ دلشوره اش براي بچه ها بيشتر مي شود و قدمهايش باز هم بلندتر مي شوند.😱 حـالا بـه هرولـه افتاده است . عرقي كه بر چهره اش دويده و ريش هاي نرم و تـنكش را مرطـوب كرده است، حالا سرريز ميكند و از بناگوش و بيني اش پايين ميچكد. 😓 از شط كه مي گذرد، دلش مي خواهد لخت شود و مثل گذشته، تن خسته اش را به آب بزند و از گرمايي كه بناي سوختن تنش را دارد كم كند .🌞 قبلاً با صـالح و فرهاد و برادرش حسين به شط مي آمدند و تن داغـشان را بـه آب آرام شـط ميزدند. 😞 گرماي تنشان كه فرو مي نشست، به هم آ ب مي پاشـيدند و ميـان شـط همديگر را دنبال مي كردند. گـاهي هـم قـايقي مـي گرفتنـد و بـا آن روي شـط ميگشتند.😁 صالح از همه شان ريزتر و لاغرتر است ، اما وقتي شنا مي كردند از هر سه جلو مي زد. كُشتي هم كه مي گرفتند، پـشت خيلـي از بچـه هـا را بـه زمـين ميرساند؛ حتي پشت ناصر را - كه تنومند و توپر است و قد و بالايش از صالح بلندتر و رشيدتر.😄 سر پيچ مسجد، كاميوني را مي بيند كه مرد خپله اي بـالاي آن رفتـه اسـت و فرشهايي را كه روي سر و كول مردم است مي گيرد و كف كاميون مي خواباند. 🚛 چند بسته اسكناس توي دست هاي مردي است كه با رانندة كاميون جر و بحث ميكند☹️ [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (ره): 🔻کسانی که از منافقین دفاع میکنند پیش ملت ایران راهی ندارند! 🔹«کسانی که از منافقین و لیبرال ها دفاع می کنند،پیش ملت عزیز و داده ما راهی ندارند.اگر ایادی بیگانه و ناآگاهان گول خورده که بدون توجه بلندگوی دیگران شده‌اند، از این حرکات دست بر ندارند،مردم ما آنها را بدون هیچ گونه گذشتی طرد خواهند کرد.» 📚صحیفه نور جلد 21 صفحه 108 🗓1368/01/02 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] انبیا مشعل ز تو افروختند وز دمت پیغمبری آموختند غیرت و مردانگی آیین توست عزت زن در حجاب دین توست [السـلام‌علیک ایهـاالـرسول صلی‌الله‌علیه‌وآله✋] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌅‌ ] •|﷽|• خوشا صبحی ڪه خیرَش را تو باشۍ ࢪدیـــفِ نــابِ شعࢪش را تو باشۍ خوشــا روزی ڪه تا وقـتِ غـࢪوبـش دعــاےِ خــوب و ذڪࢪش را تو باشی [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🥀] دو روز بعد از مراسم عࢪوسی‌مون ڪہ هنوز گاز خونہ‌مون وصل نشدھ بود صبح بلند شدم دیدم آقا مصطفے خونہ نیست!🙁 زنگ زدم بهشون گفتند بچہ‌ها رو بردم اردو!!!😶 گفتم آخہ مرد مومن! گاز خونہ‌مون هنوز وصل نشده اونوقت بچہ‌ها رو بردے اردو؟!😢 گفتن آخہ اگہ الان نمےبردم دیگہ میخورد به ماھ رمضون و نمیشد اردو ببریم...😕❤️ زندگے شون وقف بسیج بود💗🦋 🥺❤️🖇 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼] یک دختࢪ و آرزوے لبخند ڪہ نیست💔 یڪ مرد پر از کوھ🏔دماوند ڪہ نیست.. یڪ مادرِ گریان💔ڪہ به دختر مےگفت: باباے تو زنده است...هر چند ڪہ نیست✨❤️ ✍🏼#میلاد_عرفان‌پور [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ] هزار اتش اگر در پوست باشی🔥 نسوزی گر علی را دوست داری🌼 اگر مهر علی در سینه ات نیست🌱 بسوزی گر هزاران پوست داری💚 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] •°یابن الحسن! مَن‌ سالهاست‌ ‌از‌باقے‌ بھ سَمتِ‌ تو فرار ميڪُنَم💓… مَگَر ڪدام‌ پَناهگاھ از آغـوشِ‌ پدرانه‌ی تُ اَمن ‌تَر است؟!🙃 |🚌|⇜ ! 🌸⃟اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج⃟🦋 [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] ❤️ ❤️ در نزدِ ضعیف،یا معین‌الضعفاسٺـ✨🌹 در نزدِ غریب، یاغریب‌الغرباسٺـ اینجا همه حاجٺ از رضا مےگیرند✨🌹 این صحن وسراےطوس،حج فقراسٺ✨🕋 🍃✨ . [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] . مرد به راننده ميگويد: ـ بي انصاف، اگه صدمتر اون طرف تر بخوان اينا رو از خودت بخرن، سه برابر اين قيمت ميدي؟ 😠 راننده از روي فرش ها كمر راست ميكند و ميگويد: ـ چرا نميدم! 😌 ـ بگم كجاي آدم دروغگو؟ ـ مرد حسابي من دارم اينا رو به قيمت خون خـودم مـي خـرم . جنگـه بـرادر؛ جنگ! از كجا معلوم همين كه دارم اينا رو مي برم بفروشم، يـه گولـة تـوپ نياد و سرمايه مو به باد نده؟ بفروش و برو، جونتو نجات بده؛ فرش چيه؟😞 ـ پس اگه اين جوره، تو چرا جونتو به خطر انداختي؟🤨 ناصر به كوچة مسجد مي پيچد. چند وانـت بـار كنـار مـسجد ايـستاده انـد و بارشان را خالي مي كنند. پنبه آورده اند و دارو و نان و كمپوت و فلاسـك آب و يخ. 😍 وضعيت مسجد، براي ناصر تازگي دارد . هيچوقت مسجد را بـه ايـن شـكل نديده است . يك گوشه اش دارو ريخته اند و يك گوشه اش نان؛ يـك گوشـه اش كوكتل گذاشته اند و گوشه ديگرش چند زن و دختر دوروبر زخمي ها مي پلكنـد و به آنها مي رسند.☺️ «بيمارستان مصدق » پر از زخمي شده است و گفته اند ديگـر هيچكس را آنجا نبرند . چند پرستار و يك دكتر به مسجد فرستاده اند تا زخمي ها را همين جا معالجه كنند . توي سردخانه بيمارسـتان پـر از شـهداي گمنـام شـده است. از ديروز مجبور شده اند بقيه شهداي گمنام را داخل يخچـال هـاي بـزرگ بستني فروشي بگذارند تا كس و كارشان پيدا شوند و تحويلشان بگيرند. 😔 ناصر مي خواهد به طرف كوكتل ها برود تا كوله پشتي اش را پر كنـد و بـراي شبيخون ببرد، كه ناگهان در ميان چند زن و دختري كه تفنگي را باز كرده انـد و به آن ور ميروند، خواهرش، شهناز را ميبيند: 😳 ـ شهناز؟! سر شهناز از روي تفنگ قطعه قطعه شده بلند مي شود و دنبال صدا مي گردد. ناصر به طرفش مي رود. شهناز هم بلند مي شود و بـه طـرف او مـي آيـد . ناصـريپرسد: ـ مگه تو با ننه اينا نرفتي؟ 🧐 ـ منظورت اينه كه فرار ميكردم؟🤨 ناصر از سؤالش شرمنده ميشود. قدري ساكت ميماند و بعد ميپرسد: ـ از حسين چه خبر؟ نديديش؟ ـ چرا! ديروز با چندتا از بچه ها، يك گروه تشكيل دادن و رفتن خط.😞 ناصر به چشم هاي خستة شهناز - كه انگـار خيلـي وقـت اسـت روي هـم نيفتاده اند - زل ميزند و ميگويد: ـ بابا اينا كجان؟ شهناز مقنعة مشكياش را جلوتر ميكشد و جواب ميدهد: ـ چند روز پيش رفتن خونه دايي؛ اما اونجا هم تـوي تيـررس دشـمنه . 😔 حتمـاًميرن اهواز. شايدم تا حالا رفته باشن. از خط چه خبر؟ ـ هيچي. بچه ها شب ها مي روننشون عقب؛ اما روز دوباره ميآن جلـو .😞 امـشبم شبيخون داريم. ـ پس حتماً اومدي كوكتل ببري. ـ آره. ـ شما رو به خدا هر كاري مي تونين بكنين . ديـروز و امـروز، نزديـك صـدتا شهيد آوردن؛ صدتا نخل؛ يكيشون هم بيسر. اشك مي جوشد و گرداگرد حدقة چشم هاي خـستة شـهناز را پـر مـي كنـد . 🥺 لب هايش به لرزه مي افتند؛ اما بغضش را در گلو خفه مي كند و سـرش را پـايين مياندازد.😞 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🔹«آرمان و سبک زندگی باید برای جوانان و نسل‌های رو به آینده ترسیم و تصویر شود.» 🗓1395/07/05 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] ذکر حسین آخر مجلس که می شود دقت کنی دهان به دهان می شود علی ذکر تمام گریه کنان می شود حسین ذکر تمام سینه زنان می شود علی با کوله بار نان و رطب ها هنوز هم هر شب برای ما نگران می شود علی [السـلام علیک یا امیرالمؤمنیـن‌علیه‌السـلام ✋] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید عبدالله باقری نیارکی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ 😍 ] بین اذکـــــار حسین عشق منے را عشق است اینکه غـیـر از تو نگویم سخنے را عشق است ذکرت امد بـــه میان باز عسل خیز شدم💛 با حسیـن جان تو شیرین دهنے را عشــق است💚 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] ❣ زِ عشقت عالمی پر شور و غوغاست چه دانم تا درين غوغا کجايی؟ فتاد اندر سرم سودای عشقت شدم سرگشته زين سودا، کجايی؟ [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] سرِدوراهیِ گُناه وثَواب به حُب شَهادت فِکرکُن...🌱 به نِگاه امام زَمانت فکرکُن... بِبین میتونی ازگُناه بِگذَری...؟!🧐 ازگُناه که گُذشتی ..ازجونِت هَم میگذَری...🖐 [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] دل من گم شد! اگر پیدا شد.....💚 بسپارید امانات حرم♡🕊" • . [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] ناصر مي خواهد از پيش خواهر برود تا گرية او را نبيند؛ اما تفنگي كه انگـار قرباني شده و هر تكه اش به يكي از دوست هاي خـواهر رسـيده،😞 پاهـايش را از حركت باز ميدارد: ببينم شهناز، اين تفنگ مال كيه؟ 😱 ـ نميدونم! «شيخ شريف » آورده كه بچه ها طرز كارشو ياد بگيرن و اگـه لازم شد بتونن از خودشون دفاع كنن.☺️ ناصر ذهنش را پي اين اسم ميكاود و پيشانياش گره ميافتد: 😩 ـ شيخ شريف؟! شهناز كه بغضش فروكش كرده، ميگويد: ـ آره! يه روحاني يه. از دهات لرسـتان اومـده، دلاوريـه ! زهـرة شـير داره ! اول نميگذاشت ما اينجا باشيم . ميگفت مي ترسم اين بي شرفا بيـان جلـو و بـه شما دست پيدا كنن. خيلي عزوچز كرديم تا راضي شد بمونيم. 😍 شهناز به گوشه و كنار مسجد اشاره ميكند و ميگويد: ـ ببين مسجد رو چه كار كرده؛ مثل مسجد پيغمبـر ! تـازه، بـالاي مـسجد هـم شهردار رو گذاشته كه از تو گلدسته ديده باني بده. ☺️ با شنيدن اوصاف شيخ شريف چهرة ناصر شكفته ميشود: ـ كجاس؟ دوست دارم ببينمش. 😁 ـ الان اينجا بود؛ اما آروم و قرار كه نـداره . يـه دقيقـه اينجاسـت، دقيقـه بعـد آبادان. يه وقتم مي بيني نيم ساعت بعد، سر از خط در مي آره. ايـن طـور كـه ميگه، حالاحالاها اينجاست؛ حتماً ميبينيش.😄 خورشيد در آخرين لحظه ها، خود را تسليم خاكريزهاي بلند دشمن كـرده و سيم هاي خاردار ناجوانمردانه تيزي تيغه هايش را به شـكم نـرم او فـرو بـرده و خونش را بر كرانه غربي آسمان پاشيده است .😞 آسمان مغـرب، هالـه اي از خـون دارد؛ سرخي اش آن قدر گسترده است كـه نگـاه هـا را بـي اراده بـه سـوي خـود يكشد... هرجا نگاهي مي بيند، ميكَند و به طرف خود ميبـرد .👀 بـالاي خـاكريز دشمن آنجا كه در شكم خورشيد فرو رفته، خون رنگ است؛ رنگ خون بچه هـا؛ اما بالاتر كه مي آيد سرخي اش رنگ ميبازد و زرد و نارنجي ميشود💥. حرف هاي رضا تمام شده است . حالا ديگر همه مي داننـد كـه از كجـا بايـد بروند و كوكتل ها را كجا بايد پرتاب كنند . صالح و فرهاد و ناصر، براي شبيخون عجله دارند، اما رضا ميگويد: ـ بايد هوا كاملاً تاريك بشه، والّا با اين همه سلاحي كه دارن دودمون مي كنن و هوامون ميدهن. ☄ صالح دست هايش را تندتند به هم مي مالد و به هواي اين كه امشب، كـلاش به غنيمت مي گيرد، دلش غش و ريسه مي رود. احمد شـوش هـم كـه تـازه بـه گروهشان آمده از شبيخون شادمان است و دوست دارد هرچه زودتر بـه سـلاح دست يابد و حساب عراقي ها را برسد .😌 از ميان صداي شليك هاي پياپي دشـمن، صداي دلخراشي شنيده مي شود. چيزي سوت زنان از بالاي سر گروه رضا دشتي ميگذرد و پس از مدتي، گرومب صدا مي كند. بچه ها سرخم مي كنند و با تمـام شدن صدا، آهن هشتپري را ميبينند كه در كنارشان افتاده است.😱 صالح با ترس و دلهره برش ميدارد و آن را به بچه ها نشان ميدهد: ـ اين ديگه چيه؟ فرهاد ميگويد: ـ بندازش دور. رضا آهن هشتپر را از صالح ميگيرد و نگاهش ميكند؛ ميگويد: ـ ته خمپارهس. صالح ميخندد و ميپرسد: ـ خمپاره ديگه چيه؟ ـ باهاش آشنا ميشين😄 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ] ❇️ #امام_خامنه‌اے(حفظه‌الله): 🔹از اوایل انقلاب تا وقت شهادت، حقّاً و انصافاً جز خیر از این مرد [شهید صیاد شیرازی] چیزی ندیدیم. آنچه در میدانهای جهاد از او بروز کرد، کارهای بزرگی بود؛ 🔹هم در میدان جنگ و هم بیرون از میدان جنگ. چیزی که مهمّ است، این است که یک نفر علاوه بر جنگ با دشمنان، در #جهاد_با_نفس هم پیروز شود. 🗓1378/02/19 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] تو با سکوت کردن خود، جنگ می‌کنی تیغ تو را به کرب و بلا احتیاج نیست وقتی نداشت مادر تو سنگ قبر هم دیگر تو را به صحن و سرا احتیاج نیست [السـلام علیک ایهاالامام‌المجتبی‌علیه‌السلام✋🏻] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀] روز عقـ💍ـد ،زن‌های فامیل منتظر رؤيت روے ماھِ آقا دوماد بودن... وقتے اومد گفتم: "بفرماييد،اینم شادوماد...🙊❤️ داره میاد...😍 🧐⇦ همه با تعجب نگاھ میڪردن... مرتب بود و تر و تمیز... 😁⇦ اما بِجاے ڪت و شلوار با همون لباس سپاه اومده بود😅 فقط پوتینایش یه ذره خاکی بودن...!😁❤️ 📚#همسر_شهید_مهدی_باڪرے🖇❤️🥺 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 👼] روزِ اول مدرسمه بابا😍 کجایی؟!👀 چرا هرچی میگردم نیستی بین باباها؟.. بابایی..! بابا...💔 ... .. ..💔 [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ] کبوتر 🕊می گفت: عاشق آسمان است💙 اما همیشــه روی گنبد تو مینشیند🕌 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi