eitaa logo
خادم مجازی
156 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
6(1).jpg
1.12M
فایل با کیفیت طرح به مناسبت سالروز تولد شهید حمید سیاهکالی مرادی🌺💫 ☆مناسب برای و @ammarabdi_ir
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید حمید سیاهکالی مرادی🌺💫 @ammarabdi_ir
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] بعد از هزار سال دگر می‌شناسمت وقتی که جای جای دلم رد پای توست فریادتان تمام زمین را گرفته است امروز هر چه می‌شنوم از صدای توست [ السلام علیک یا نبی‌الرحمة صلی‌اللّه ‌علیه وآله ✋🏻 ] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] صبح و باران و غزل در دست دوست صبح زیبایِ شقایق‌ها بخیر خنده لبهای تو، یک جرعه عشق ای گلم! این صبح عاشق ها بخیر #صبح‌ِتـون‌شهدایی🌺 [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🥀] در ازدحامـِ اين شهرِ شلـوغ... تنها... 😍ــــویی كهـ مرا آرامِـ جـانى...❤️ ✍🏼 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 👼] از بودن تو خاطࢪھ دارد آیا؟ حس ڪرده بہ روے گونہ دستت را یا؟... بر خندۀ عڪس آخرت زل زدھ است🙃 طفلے ڪہ بلد نیست بگوید ❤️بابا ❤️.. [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ] این جهان ندید مثل روی تو🌍 از گل و گلاب هم تو برتری🍀 ای امام ما ای ولی ما✨ پاک و بی ریا مثل گوهری💎 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ] ❁﷽❁ 🌹 مولاے من مهدے جان🌹 قربان لبـان روزه دارٺ آقـا بے یار غریبانہ ڪجا مےگردے؟ سـردار و امیر آسمانے آقـا تنهـا و طرید در ڪجا مےگردے؟ #اےجان_جهان_ظهور_ڪن #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] ♡- - - - - - - - - - - - - - - - - - -♡ یہ‌سرهم بہ‌قطعہ‌شهدای‌گمنام‌بزنیم اوناهم‌خوش‌رفیق‌هایےهستند؛بامرام‌ ومشتے ولےازخواهرومادرشون‌دور‌افتادن یك‌رفیق‌گمنام‌ انتخاب‌کنےوبراش‌خواهری‌کنےبرادریش‌رو توزندگیت‌میبینے💔✨ ♡- - - - - - - - - - - - - - - - - - -♡ [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] ای ڪاش در این ماه خراسان باشمـ {🤲} در سایه‌ی لطفِ شمسِ تابان باشمـ{☀️} 🕊 آقا بطلب ڪه در چنین ماه عزیز {✨} بر سفره‌ی افطار تو مہمان باشمـ {✨😍} 😍 ✋ َ [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_بیست_نهم جنازة احمد شوش و چندتا از بچه هاي اهـواز رو كه اين
[ 💌 ] چشم هاي ناصر ناگهان بـه قـد و بـالا ي بـرادرش حـسين، مـي دود و بقيـةحرفهاي راننده را نمي شنود. اول شك مي كند و بعد از اين كه چـشم هـايش را تيزتر ميكند او را ميبيند كه با بي ميلي به طرفش مي آيد. 👀ناصر صدايش ميزند: ـ حسين! هاله اي از غم و نگراني، گرداگـرد چهـرة حـسين را پوشـانده اسـت . 😞ناصـر ميپرسد: ـ اينجا چه كار ميكني؟ ـ هيچي... اومدم ... اومدم ماموريت.😔 حسين خودش را باخته و دست و پايش را گم كرده اسـت . نگرانـي ناصـر بيشتر ميشود: ـ مأموريت چي؟ چرا تو همي؟ ـ نه، چيزيم نيس. ناگهان دردي در وجود ناصر مي دود و تنش را سست مي كند.😞 ميخواهد در خود فرو رود و فكر كند و علت نگراني برادر را حدس بزند اما صـبرش طـاق ميشود و بيقرار، به برادر نهيب ميزند: ـ دِ بگو ديگه، چي شده؟ چرا اومدي اينجا؟ 😠 ـ اومدم... اومدم دنبال بابا ! خيال مي كردم اومده اهواز خونـة عمـو؛ امـا اينجـا نبود.😢 ناصر چشم از چهرة گرفتة برادر برنمي دارد.👀 حسين سرش را پايين انداختـه و به ناصر نگاه نمي كند؛ مثل وقتي كه اشتباهي مي كرد و ناصر اشتباهش را به او گوشزد ميكرد و او سكوت ميكرد. سكوت و شرم. ناصر دلش براي درماندگي برادر مي سوزد. 😔آرامتر مـي شـود و التمـاس آميـز ميپرسد: ـ حسين جون! من برادر بزرگتر توام؛ طاقتشو دارم؛ تو رو امام حسين، هرچـي شده بگو . 😭ما سه نفريم كه از بابا اينا دوريم؛ من و تـو كـه اينجـا ييم؛ شـهناز طوريش شده؟ كمي صبر ميكند و دوباره ادامه ميدهد: - يا بابا اينا بلايي سرشون اومده؟ حسين سر سنگينش را به زور از زمين مي كند. قد و بالاي درشت و تنومنـد برادر را ورانداز ميكند و چيزي را كه درصدد پنهان كردنش بود، 👀آشكار ميكند: ـ شهناز! دوباره سرش پايين مي افتد. لبهايش را ورمي چيند و به خود فشار مي آورد😭 تا ناصر گريه اش را نبيند؛ اما نمي تواند. ناگهان بغضش مي تركـد . 😭دسـتش را بـه جيب ميبرد و دستمالش را بيرون ميكشد. ناصر هنوز چشم به صورت برادر دوخته است و وامانده . سردرگم اسـت و نميداند چه بايد بكند . مثل برادر بگريد، يا دلداري اش دهد و يـا هـيچ نگويـد . 🥺 اشك هاي حسين دل ناصر را آتش مي زند و عزادارش مي كند، 😭صـداي هـق هـق حسين را، سؤال ناصر بلندتر ميكند: ـ حالا كجاست؟ ـ خرمشهر. گلوي ناصر را بغض مي گيرد. ميخواهد مثل حسين زير گريه بزند و راحت گريه كند، اما برادر را كنار خود حس ميكند و خود را نگه ميدارد. 🥺 ـ ننه اينا ميدونن؟ ـ نه! ناصر هنوز صورت تكيده و چشم هاي گريان حسين را نظاره مي كنـد . چنـد بار لب هايش را ورميچيند و سرانجام بغضي را كه در گلويش مانده ميتركانـد .😭 حسين همين كه صداي گرية برادر را مي شنود، خودش را در بغل او ميانـدازد و بلندتر گريه مي كند. ناصر به بغلش ميگيرد و او را ميان دست هـاي بـزرگ و سينه پهنش جاي مي دهد😭 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi