eitaa logo
خادم مجازی
162 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 💌 ] ولي ناصر، ناراحتي زياد براي تو خوب نيس؛ ممكنه كار دستت بده.😕😕 ـ مگه مي شه فرهاد؟ مگه مي شه ناراحت نشد؛ مگه شـهر چنـدتا مثـل صـالح داره؟ از شهر فقط به تعداد انگشت شمار باقي موندن، بقيه هـم پرپـر شـدن .🥀🥀 اگه اين چندتا هم برن، شهر يتيم ميشه. فرهاد بي سيم را تند از زمين برداشته با جهان آرا صحبت مـي كنـد . صـدايش رعشه دارد و از آن، بوي غم و نگراني ميآيد: ـ ماشين اومده، اما از مسافرش خبري نيس. 🚗🚗 ـ خب نيومده كه نيومده، چرا ماتم گرفتي؟ چرا يه دفعه عزا مـي‌گيـرين؟ ! تـا نزديكيهاي صبح همونجا بمونين؛ يه وقت ديدي خواست بياد و احتياج به خط آتش داره. اگه تا اون موقع پيدا نشد برين مقر.🏕 فرهاد، بي سيم را زمين مي گذارد. انگار كه نگراني هـايش را زمـين گذاشـته، احساس سبكي مي كند. مدتي هردو سكوت مي كنند و از آنچه قبل از حرف هاي جهان‌آرا به هم مي‌گفتند شرمنده‌اند. فرهاد ناصر را يادآوري ميكند:🙁😔 ـ شنيدي ناصر؟ قدرت ايمانو ديدي؟! ـ آره ما فقط دوروبرمونو مي بينيم، اما جهان آرا اونطرف تر رو. اون، آخـر خـط رو ميبينه، برا همينم هميشه ثابت و اميدواره. بعد از شليك 106 ،آسمان مدتي از منور خالي شد و حالا، به جايش تـوپ و خمسه خمسه به اين سمت مي بارد.💥☄ زمين، دوباره بناي لرزيدن گذاشته اسـت . اما بچه ها مي دانند كه با روشن شدن هوا، آتش دشمن فروكش مي كند و ترسش ميريزد. چشمشان را در كرانه افـق دور مـي دهنـد و سـپيدي مـي جوينـد .✨✨ هالـه كمرنگي از سپيدي، بناي خودنمايي دارد، اما سياهي زور مي زند تا روشنايي اش را پنهان كند . سپيدي بناي تسليم ندارد. مانـده اسـت و بـراي رسـيدن صبح و دميدن خورشيد، پايداري ميكند.🌎🌎 ناصـر، آب قمقمـه اش را بـه سـر و صـورت ميريزد و در پناهگاه به نماز مي ايستد، اما فرهاد هنوز در انتظار صالح، چشم به شط دارد .👀 دلش بي قرار است، اما ياد حرف هاي جهان آرا كه مي افتد قـوت قلـب ميگيرد و نيرو مي‌يابد.🙂🙂 خمپارهاي سرخ و سوزنده، صفير مي كشد و به سمت جان پناه بچه‌ها مي آيد.💥☄ فرهاد سرش را پايين مي دزدد و مي خواهد كف پناهگاه درازكش كنـد كـه غـم ناصر ملتهبش ميكند و سرش را به طرف او ميچرخاند: ـ ناصر! ناصر به سجده رفته است و با شنيدن سوت خمپاره، سرش را بر مهـر نگـه ميدارد و منتظر انفجار مي ماند.📿📿 اضطراب فرهاد فروكش مي كند و گوشش را در انتظار انفجار خمپاره، به صدا مي سپارد. ناصر هنوز در سجده مانده كه خمپـاره ، گرومب صدا ميكند و زمين را مي‌لرزاند. سر بچه‌ها از زمين جدا ميشود. فرهاد، هنوز نگران ناصر است. ـ بقيه نمازتو نشسته بخون؛ ممكنه جامونو پيدا كرده باشن! ناصر نمازش را نشسته مي خواند و فرهاد، از پشت دوربين آن سمت شط را ميكاود: ـ ترسوهاي لعنتي! همچنان از پشت دوربين به جستوجو است اما چيزي نمييابد: 😔😔 ـ طفلك صالح ! صبح شد و ازش خبري نشد ! نه خير، هيچ اثري ازش نيـست ! خدايا خودت كمكش كن!🤲🤲 چشمهاي منتظر فرهاد، هنوز پشت دوربين كاشته شده كه ناصـر نمـازش را تمام ميكند و خود از پشت جان‌پناه، دنبال رد پاي دشمن و صالح ميگردد. سياهي، در نبردي كه با سپيده شروع كرده زورهاي آخرش را مي زند. فضاي مشرق، به سپيدي مي گرايد. بناها، در زمينه اي نقره فام فرو رفتـه انـد و از پـشت آنها، سپيدي، باروبنه آمدن بسته است . زمينة كرانه هاي آسمان، دورتادور نقره اي يكدست است، اما گرداگرد آسمان در مشرق هالهاي از سپيدي دميده .... ... [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi