[ #صبورانه🥀]
🦋•|سال تحویل دور هم بودیم.
علے به همه عیدی داد غیر از من.😐😢
گفت:بیا بالا توی اتاق خودمون🙈❤️
یه قابلمه دستش گرفت و گفت:
من میزنم روے قابلمہ
تو از روے صداش بگرد👀و هدیہات🛍
رو پیدا کن».😄💕
گذاشته بود توےِ جیبِ لباسِ فرمش😁💗
یه شیشہ عطر بود و یہ دستبند😍✨
این قدر بࢪام لذت بخش بود ڪہ
تا حالا یادم موندھ.😅💖🥺🖇❤️🍃
#همسر_شهید_خلبان_علیرضا_یاسینے❤️🌿
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #دردونہ👼]
سالے گذشت، باز نیامد و عید شد..🚶♂
گیسوے مادر از غمِ بابا سپید شد🙃💔
امروز هم نیامد و غم، خانہ را گرفت🖤
امروز هم دومرتبه باران شدید شد((:🥀
✍🏼مریم سقلا طونی🌿
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید هاشم دهقانی نیا •• ـــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید بابک نوری ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ]
در وصــــف محــــمـــد همیـــن بــس کــه یــک نــفــر بـــود .
امـــا تبــدیل بـــه چنـــد نـــفــر.چــند صد نفرو.......
شد تو دنیای بـــی گـــران رحـــمت .عـــطوفت و
مهــــربـــانیـــست...💚
[و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شہید_زندھ💖 ]
بهقولشهیدآوینے:
تنهاڪسانےمردانهمےمیرند
ڪهمردانهزیسٺهباشند!...
آرهرفیق!مردونهزندگےڪن!
آدمباش!
زنمڪهباشےمردونهمیمیری :)!🚶🏻♂
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
نشسته ام
شمع روشن می کنم …
شمع ها می سوزند و خاموش می شوند و دوباره روشن می کنم !
بیا که هرشب بی تو
شام غریبان است !
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
شایـد شـــهادت 🕊
آرزوےخیلۍها باشـد!🙃🌱
امـا بدان!
ڪه جـز مخلصین
ڪسۍ بہ آن نخواهد ࢪسید...🍃
ڪاش بجاے زبان،با عمل
طلب شہادت مۍکـردم...💔
آمادھ ے شہادت بودن
با آرزوے شہادت داشتن فࢪق داࢪد❗️
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
༻﷽༺
❣گفتند بعید اسٺ ولے ما دیدیمــ
✨بیش ازهمہ #سلطان بہ گدا نزدیڪ اسٺ
❣ماتجربہ ڪردیم هزاران دفعہ
✨از #مشهد تو #ڪرببلا نزدیڪ اسٺ
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_نهم صالح مشتش را ا ز خاك كف سنگر پرمي كنـد و خـاك هـا را مـي
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_دهم
دستش را كه دوباره شروع به لرزيدن كرده به ران ميزند و با دنـدان قروچـه می گوید😬:
نامردا... وقتي حمله كردن كه دولت فرصت سر خاراندن هم نداره؛ يـه سـر
داره و هزار سودا.😩
رضا - فرمانده - با اميد و اطمينان ميگويد:
ـ ناصر، زيادم خودتو ناراحت نكن . اون كسي كه با دست خالي شاه رو با اون
همه ايل و تبارش بيرون كرد، بالاتر از اونشم بيرون ميكنه. 💪
دل ناصر آرام مي گيرد و خاموش مي شود. صداي شليكي در هوا مي پيچد و
آتش سرخي فضاي اطراف را جر مي دهد و به سمت شهر مي رود. 😱
بچه ها پشت سنگر، در خود مي پيچند و رضا سـر «ام-يـك »اش را از سـنگر بـالا مـي بـرد و
چشمش را آرام به اطرف ميچرخاند. 👀
دستش كه به طرف ماشه ميرود، ناصر هول ميشود:
ـ رضاجون! فشنگ ها رو مفت از دست ندي. ماييم و اين بيست تا فشنگ ها! 🤨
رضا دستش را از ماشه كنار ميكشد و دندانهايش را به هم ميفشارد.😬
ـ اي بي شرفها! اوناها، پشت اون تپه ها هستن . حيف... حيف كه نه فشنگ به
اندازه كافي داريم و نه اقلاً يه اسلحة به درد بخور. 😤
سرش را از ديواره سـنگر پـايين مـي آورد و خـودش را روي خـاك هـا ول
ميدهد و با غيظ ميگويد😤:
ـ هوم... آدم دشمنشو ببينه و نتونه بزنه! بچه ها امشب حتماً شبيخون مي زنـيم . 😤
يا اين بيست تا فشنگم از دست ميديم يا با چند تـا اسـلحه بـه درد بخـور
برميگرديم. 👌
ناصر انگار منتظر اين تصميم بود اما صالح از خوشحالي دلش غنج مي زنـد 😃.
رضا دشتي خودبه خود فرمانده شده است و بچه ها فرمانش را به جان مي خرند😍.
هم سربازي رفته است و تجربه نظامي دارد، هم سلاح در دست دارد و هم مرد
ميدان است .💪
بچهها همچون نگين انگشتر، در ميانش گرفته اند و از داشـتنش بـه
خود مي بالند. 😍
همين كه رضا براي شبيخون شـب درخواسـت كوكتـل مـي كنـد، ناصر راه ميافتد و ميگويد:
ـ من رفتم. تا بياد غروب بشه، با كوكتل برگشته ام. ☺️
، تازه حالا كه از بچه ها جدا شده است و به شـهر آمـده، يـاد خـانواده مي افتد و اين كه چند روز است از آنها بي خبر است . حتي نمي دانـد خـواهرش شهناز را هم با خود برده اند يا او مانده و در حسينية اصفهاني ها درس ميدهد.
شهر در اين چند روز رنگ عوض كرده است .😢 گله گله شهر سنگر هاي قـد و
نيم قد علم كرده اند. ناصر به خاطر مي آورد كه چند روز پيش وقتي از اين جا رد
ميشد و به طرف خط مي رفت، هيچ كدام از اين ها نبود .
با ديـدن آن هـا پاهـاي
خسته اش جان مي گيرد و راه رفتن برايش راحت تر مي شود. 😍جلوتر كـه مـي رود
بچه هايي را كه بيل و كلنگ دست گرفته اند و گوني ماسه به بغل مي كشند، بهتر
ميبيند. ☺️خيلي از آنها را مي شناسد. بچه هاي كوي طالقاني اند كه با شروع جنـگ
و تعطيل شدن درس و مشقشان در شهر ماندهاند و هركدام به كاري مشغولند. 💪
سنگرها ناصر را به ياد روزهاي انقلاب مي اندازد. خوب كـه نگـاه مـي كنـد
چند زن و مرد ميانسال هم در ميان بچه ها مي بيند. «سيدرضا» متـولي مـسجد را
كه كلاه سبزي به سر گذاشته و گوني ماسه را از بغل بچه ها مي گيرد، مي شناسد.😍
سيد گرم كار است و متوجه ناصر نمـي شـود . ناصـر مـي خواهـد سـلام كند و
«خداقوت» بگويد كه آقا مرتضي بنا را هم مشغول كندن زمين مي بيند. چند تـا
از بچه هاي محلشان هم هستند . دوباره مي خواهد به سيدرضاي متولي سلام كند
كه داريوش توجهش را به خود جلب مي كند و به حيرتش مي اندازد😃
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
🔻شهیدان برای چه به میدان جنگ
رفتند که به شهادت آنها منتهی شد!؟
🔹«هدفشان عبارت بود از حمایت از
انقلاب، حمایت از امام، حمایت از دین؛
ببینید در بسیاری از این وصیّتنامهها
اسم مبارک امام هست، مسئلهی حجاب
هست، مسئلهی انقلاب هست؛
🔹اینها انگیزهی آنها است. و آرمان آنها
هم همین است که کشور و جامعه به هدف
های انقلاب اسلامی دست پیدا کند؛ آرمان
آنها این است و میروند برای اینکه این کار
انجام بگیرد؛ میروند در مقابل این دشمنی
که آمده تا خطّ انقلاب را قطع بکند و نظام
جمهوری اسلامی را که بر اساس این انقلاب
است بر هم بزند، سینه سپر کنند و بِایستند
و او را دفع کنند که توانستند، این کار را هم
کردند و خودشان هم شهید شدند.»
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ]
یگانه پرچم سرخ حسین را او دوخت
چه غم به دامن کرب و بلا اگر نرسید
چه حلمِ دامنه داری، چه صبرِ با صبری
رها نکرد تو را تا که بر جگر نرسید
[ السـلام علیک یا حسـنابنعلے علیہالسلام✋🏻 ]
[دلم بھ آن مستحبی خوش است
کہ جوابش واجݕ استـ😇]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
🦋•|زمان ما هم مثل همیشہ
رسم و رسوم ازدواج زیاد بود.
ریخت و پاش هم بیداد میڪرد!!😕
ولے ما از همون اول سادھ شروع ڪردیم❤️🍃
خریدمون یڪ بلوز و دامن براے من
و یڪ ڪت و شلواࢪ براے مرتضی بود☺️👌🏻
چیز دیگہاے رو لازم نمیدونستیم🤨!
بہ حرف و حدیثها و رسم و رسوم هم
ڪارے نداشتیم😅
خودمون براے زندگیمون😍
تصمیم مےگرفتیم؛ همین ها بود ڪہ
زندگےمون رو زیباتر میڪرد❤️🖇
#همسر_شهید_سید_مرتضی_آوینی💗🌿
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼]
شاید ڪہ نرفتھ است...مادر بہ خـدا
این چفیہ هنوز بوے بابا دارد..😭💔
پاهایت ڪو؟به پاے کۍ جنگیدے؟!😢
ڪو دستانت؟ به جاے کۍ جنگیدے؟!😭
اینھا ڪہ تو را نمےشناسند هنوز..!!!💔
باباے گلم!🥺 براے کۍ جنگیدے؟!🥀
✍🏼میلاد عرفان پور🌿
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شہید_زندھ💖 ]
|♡منخاڪپایِبسیجےهاهمنمےشوم!
ایڪاشمنیڪبسیجےبودمودرسنگر نبردازآنانجدانمےشدم...♡|
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
دنیایی که تو
در آن هستی و ما تو را نمی بینیم، یک رنگ است
تو می آیی و همه چیز رنگارنگ می شود
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
شہیدشوشتریچہقشنگگفتہ:
قدیمبوےایمانمیدادیم...
الانایمانمونبومیدھ💔!
قدیمدنبالگمنامۍبودیم..
الانمواظبیماسممونگمنشہ... !
#شھیدنورعــلےشوشترۍ
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
از جان گذشتند.mp3
3.7M
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
از جان گذشتند❣
#مقام_معظم_رهبری
#بشیار_دلنشین👌👌
#شهدا_شرمنده_ایم_که_مدام_شرمنده_ایم
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
بغض هایی هست ؛😢😭
نفس را بند می آورد ...
گشودن شان
کار یک نفر است :
"امام رضا"🌺
#آمدمایشاهپناهمـبده
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_دهم دستش را كه دوباره شروع به لرزيدن كرده به ران ميزند و با
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_یازدهم
با خودش ميگويد:
ـ اين ديگه اينجا چه كار ميكنه؟ حتما خبر ندارن كه اين بابا كيه و چكاره هست؟ 🤔
چطوري ناصر؟
«سيدرضاي متولي » است كه تازه متوجه ناصر شده است .☺️ ناصر مـي خواهـد
خودش را از چنگ حيرتي كه بر وجودش مستولي شـده اسـت رهـا كنـد، امـا
نميتواند😁:
ـ اي... الحمدالله... خدا قوت بده آقا سيد!
سيدرضا دست هايش را بر هم مي زند و خاكشان را مي تكاند؛ بعد به طـرف
ناصر ميآ يد و ميپرسد:
ـ تا كجا اومدن ناصر؟ 🤔
داريوش حواس ناصر را پرت كرده است . همانطور كه ذهنش را پي چيزي
ميگردد، ميگويد:
ـ دور وبر شلمچه ان.😞
هنوز نگران است، كه سيدرضاي متولي ميپرسد:
ـ چيه ناصر؟ مگه خبري شده؟ ببينم، شهيد زياد دادين، نه؟ 😔
ناصر به خود مي آيد. زبانش را به زور به كار ميگيرد و ميگويد:
ـ نه، نه! حواسم پيش اين داريوشه. راستش، اين بابا وضع خوبي... 😞
سيدرضا در حالي كه مي خنـدد و دنـدان هـاي سـفيد و درشـتش را نمايـان
ميكند، وسط حرف ناصر مي دود و در حالي كه دست پرخاكش را بـر شـانه او
ميزند، ميگويد:😃
ـ به اين فكر مي كردي؟! اون به راه اومده ناصر؛ خيالت تخت ! اگه غير از ايـن
بود، يه ساعتم نميگذاشتيم اينجا بمونه. ☺️
حرف هاي سيد دل ناصر را آرام مي كند. از فكر داريوش كه بيـرون مـي آيـد
ياد شبيخون مي افتد. از سيد جدا مي شود و قدم هايش را به طرف مسجد جـامع
تند مي كند.🏃♂ از شلمچه تا ابتداي «كوي طالقـاني » و مـدخل شـهر را پيـاده آمـده
است. تا اينجا بيابان است و در و ديوار كم . تنها چيزي كه تا شـلمچه بـه چـشم
ميخورد، جاده است كه پيچ و تاب مي خورد و تا دل شلمچه و «پلنو» ميرود. 😩
خورشيد، خودش را به وسط آسمان رسانده و سـوزش گرمـايش را بـر سـر و
روي شهر مي ريزد. عرق از پيشاني و شقيقه هاي ناصر راه افتـاده اسـت . آفتـاب
چشمش را مي زند و تشنگي او را به له له انداخته است . 🌞
جلوتر كـه مـي رود، زن كوتاه و سياه چرده اي را مي بيند كه چـراغ گـازش را وسـط خيابـان «رسـتاخيز » گذاشته است . قابلمة بزرگي روي چراغ گاز مي جوشـد و از آن بخـاري بيـرون
ميزند. زن خيس عرق شده، اما سخت مشغول كـار اسـت . 😥
ناصـر، چـراغ گـاز روشن و عرق هاي پياپي زن را كه مي بينـد، تـنش داغ تـر مـي شـود و احـساس
گرماي بيشتري مي كند؛ اما قدم هايش تندت ر و سبك تر مـي شـود و كنجكـاو بـه
طرف زن ميرود.👀
لب هاي خشك و داغمه بسته اش به خنده باز ميشود: 😃
ـ مادر خدا قوت!
زن به طرف ناصر سر برميگرداند و لبخند ميزند:
ـ سلامت باشي ننه؛ خدا به تو هم قوت بده.☺️
ناصر مي ايستد و زن را كه تند و سبكبال دور و بـر چـراغ گـاز مـي چرخـد
تماشا ميكند:
ـ چه كار ميكني مادر؟
ـ آشپزي ننه؛ آشپزي!
نگاهي به قد و بالاي ناصر مياندازد و ميپرسد:
ـ از خط مي آيي؟ 🧐
ـ آره!
ـ ميگم تا كجا اومدن؟
ـ دور و بر شلمچه ان. 😞
ـ بشكنه پاشون الهي . گشنته ننه، آره؟ ... اگـه چـن دقيقـه صـبر كنـي، ناهـارم
حاضر ميشه. امروز يه خورده دير مشغول شدم.😌
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
🔻والدین شهدا، الگوهای برتر تربیت
🔹«خانوادهای که سه تا جوانش #شهید
میشوند، یک جوانش اول شهید میشود،
بعد دوقلوها در یک روز شهید میشوند، در
یک روز این دوقلوها دنیا میآیند، در یک
روز هم شهید میشوند. این خانواده چه
کار میکرد؟ چه جوری اداره میشد؟ پدر و
مادر چه کار میکردند که اینجور انگیزه و
حرکت و هیجان در این جوانها بهوجود
میآید؟»
🗓1399/12/25
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
✍🏼•|عادٺ داشٺ اگر یڪ
روز خانہ نمےآمد،حتما
فردا با یڪ دستہ گل
به خانہمان میآمد🙊❤️
یڪبار بهم گفت:
تو..عشق اولم نیستی😳😐😕
⇦اول خـ❤️ـدا
⇦بعد سیدالشّہدا❤️🌿
⇦بعد شما🙈🦋💗
📚#همسر_شهید_حمید_سیاهکالی🖇❤️🥺
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
همه گویند، به امید ظهورش صلوات
کاش این جمعه بگویند، به تبریک ظهورش صلوات
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
آرے؛ رَفتـ وُ رَفتـَند...🍃
تا آراّمـ سَر بر بالیّـن بُگـذاری🙂
او بـَرای آرامـِش تو جـاّنــ، داد...♥️
حاّلـ تو چه کــَردی برایِ او... :)
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
•گرمـراهیـچنباشدنهبہدنیانهبہعقبـۍ
•چونتودارمهمـہدارمدگرمهیـچنباید^^💚
#امامرضاۍدلم✨🌱
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi