[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ]
امروز چشم شیعه به صحن و سرای توست
فرزند نور، ای پسرت حجت خدا!
در پشت ابر، ماه تمام تو تا به کی؟
با پای خسته گرم طلب شیعه تا کجا؟
أین الامام؟ یا حسن عسگری، دخیل
در انتظار سامره توست، کربلا …
[السـلامعلیـکایهـاالامـامالعسـڪرےعلیهالسـلام ✋]
[دلم بھ آن مستحبی خوش است
کہ جوابش واجݕ استـ😇]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
از همون اول ڪہ هادے رو دیدم👀 دلبستہاش شدم🙊❤️
میدونستم ڪنارش خوشبخت میشم..😅
در طولِ زندگیِ مشترڪمون✨
هادی هیچوقت ناراحتم نڪرد..!🙈💖
اصلا شخصیتش طورے بود ڪہ
نمیتونست ڪ👥ـسی رو
با ڪارها یا حرفهاش ناراحت ڪنہ☺️🍃❤️
همیشہ مراقب این بود ڪہ..
ڪسی ازش دلخور نشہ...✋
#همسر_شهید_هادی_طارمی
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید بابک نوری •• ـــــــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید محمدجعفر حسینی ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۴۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
امشب به جنون کشیده میلم برگرد
ای جاری ندبه در کمیلم برگرد
بی تو شب تاریک مرا نوری نیست
برگرد ستاره ی سهیلم برگرد . . .
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
➣♡گفتم:بہنظرتکیاشهیدمیشن؟!
گفت:اونایےکہاسرافمیکنن
گفتم:اسراف! توچے؟!
گفت:تو"دوستداشتنخدا^^"
#قشنگھنہ؟:)!♥
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
دستــ بہ سینہ✋
اشڪ در چشمــ😭
ذڪر بر لبــ:
✨یا علے بن موښے الرضا✨
اُفتان و خیزان مےرسمـــ......
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_سیزدهم ناصر سوار مي شود و ماشين به راه مي افتد. به خيابان ب
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_چهاردهم
ميان غلغله جمعيت، گاري اي را مي بيند كه چند زن و مرد فرتوت و چند دختر و پسر قد و نيم قد، بالاي آن روي هم چپيده انـد و بـه طـرف آبـادان
ميروند.😟
چند نفر مي خواهند از گاري بالا برونـد، امـا آنقـدر چـراغ زنبـوري و
جانفتي و اثاث و دبه آب به آن آويزان شده اسـت كـه جـايي بـراي گيـر دادن
دست پيدا نميكنند. 😁
بچه اي از تشنگي له له مي زند و دنبال زن سيه چردهاي به گريه افتـاده اسـت . 😭
زن او را تند به دنبال خود ميكشاند و نهيبش ميزند:
ـ دِ، بيا چزجيگرزده! تشنگي بكشي بهتره يا يه «قمپاره» بياد نفله ات كنه؟! 😠
ناگهان تريلري نفس چاق از راه مي رسد و همانجا سر و ته مي كند. همه بـه
طرفش هجوم مي برند و مي خواهند سوار شوند . چند صداي گريـه و فريـاد، از
ميانشان به گوش ميرسد: 😞
ـ آي پام، پام!
ـ واي، خدايا خفه شدم!
ـ دستم، نامسلمونا دستم شكست!
مرد شكمبرآمدهاي از تريلر پايين ميپرد و با خنده ميگويد: 😃
ـ دِ نشد ... شلوغش نكنين . اول نفري دويست تومن تونو بدين، بعد سوار بشين . 😁
هركسم نداره بياد پايين.
راننده كمربندش را - كه مرتب از شكم بزرگش پايين مـي آيـد - جابـه جـا
ميكند و به وسط جمعيت مي آيد. راه كه مي رود گوشت هاي صورت و سـينه و
شكمش تكان ميخورد: 🤨
ـ دارم مي گم ها، هركه نداره بياد پايين . همينجا هم دويست تومنـو مـي گيـرم😌
بعد راه ميافتم.
گوش هيچكس بدهكار نيست . فقط مي خواهند سوار شوند و ناگهان تريلـر
مملو از زن و مرد و بچه هاي قد و نيم قد ميشود. ناصر راننده تريلر را نگاه نگـاه
ميكند.👀
ولولة بچه هايي كه لاي فشار جمعيت به گريـه افتـاده انـد نگـاهش را از راننده مي كند. تازه ياد تدارك شبيخون مي افتد. از جا كنده مي شود و بـه سـمت
مسجد جامع به راه مي افتد.😱
جلوتر كه مي رود، بـراي اولـين بـار چنـد «ريـو »ي
ارتشي مي بيند كه پشت سر هم سينه جاده را مي درند و به طرف شهر مي رونـد .
ناصر قوت قلب مي گيرد و چشمش را روي تك تك ژ -3هايي كه ميـان پاهـاي
آنها كاشته شده و با تكان ريو به اين طرف و آن طرف مي روند مي دواند و آرزو
ميكند كاش يكي از آنها مال او بود .🙁 بـراي سـربازها دسـت تكـان مـي دهـد و
لبخندي خشك درز لب هايش را باز مي كند. مردم هم ارتشي ها را نگاه مي كننـد 😊👋
و چند دست رو به آنها بلند ميشود و تكان ميخورد.
نگاه ناصر دوباره به سيل مردمي مي افتد كه جاد ة آبادان را پر كـرده انـد و از
خرمشهر بيرون مي آيند. 👀
مردي كنار جاده، با زنش كلنجـار مـي رود. بـسته اي بـه دست مردي است و ميخواهد آن را دور بيندازد كه صداي زن بلند ميشود:
ـ مرد، مگه ديوونه شدي؟
ـ آخه باباجون، دست هامو از كار انداخت. از ماشينم كه ميبيني خبري نيس.😤
زن بسته را از دست شوهر مي قاپد. بچه اي را كه بر كول بسته اسـت بـالاتر
مياندازد و ميگويد:
«بدش من؛ خودم ميآرمش!». 😤
به طرف مرد چشم غره ميرود و به راه ميافتد. مرد بقيـة اثـاثش را از زمـين
ميكند و به دنبال زن حركت مي كند. آفتاب، صورت بچه اي را كه به پـشت زن
بسته شده ميسوزاند و نميگذارد چشمهايش باز شود. 👶
به چهرة گوشتالوي ناصر غم مي دود و قدم هايش بـه طـرف مـسجد تنـدتر
ميشود. دلش ميخواهد چندتا تانك و تيربار داشت؛ جلوي عراقي ها ميايـستاد
و از شلمچه و «پل نو » بيرونشان مي كرد؛ بعد تند به سمت جاد ه اهواز - آبـادان
مي آمد و به مردم مي گفت: «برگرديد! بچه ها را توي ايـن آفتـاب، گرمـا ندهيـد !
دشمن سرجايش نشست.» اما دستش بسته است.😞
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهای(حفظهالله):
🔹«ما #شهید زیاد داریم امّا شهیدی که
به دست خبیثترین انسانهای عالم یعنی
خود آمریکاییها به شهادت برسد چنین
شهیدی غیر از حاجقاسم، من کس دیگری
را یادم نمیآید، جهادش جهاد بزرگی بود،
خدای متعال شهادت او را هم #شهادت
بزرگی قرار داد.»
🗓1398/10/13
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi