[ #دردونہ👼]
بابایے؟!👀
اول اولااش
میگفتم برام از سوࢪیہ عروسڪ بخر🙈😍
ولی بعدنش..
اون سه هفتہی آخـــر بودااا
من مےگفتم فقط بابامو میخوام😢😔
پس چرا عروسڪ بهم رسید
ولی خودت نیومدی؟!....🥺🥺🥺
من هنوز منتظرم بابایے🚶♂😭
دیگہ عࢪوسڪ نمیخوام😭😞
فقط تو...💔
#شهید_عبدالحسین_یوسفیان🌱
#داستان_واقعے_دختࢪ_شهید..(:💔
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
چه فرقے مےکند که پیر باشم یا جوان؟
درس خوانده باشم یا الفبا هم ندانم چیست؟
دنیاست دیگر؛ همه را بازے مےدهد.
با اتفاقهایش همه را بیقرار مےکند.
همه را میترساند دل نگران و دلتنگ مےکند.
منِ شیعه هم همانم،
نه دور ماندهام از دنیا و گزندهایش
و نه مےتوانم دور بمانم
بلاها و مصیبت و اتفاقات ناگوار دنیا
یا برایم امتحان الهےست
یا بخشش خطاهایم
یا شاید حکمت و خواست خدایم
هر چه باشد همین که در میان
تلاطم و هیاهوهایش مےتوانم
صدایتان بزنم آرام مےشوم
همین که مےدانم دنیا بر یک قرار نمےماند
روز و شب دارد
تاریکے و روشنے دارد
دلگرم مےشوم
یا اصلا همین که مےبینم هنوز کسانے هستند؛
که بر سر بالین بیماران از شما مدد مےگیرند
امید مےگیرم.
این روزها
من و تمام شیعیان
به جاے تمام مردم عالم
مدد مےگیریم از شما
براے تمام احوال بیمار دنیایمان
بابا جان
مدد مےگیریم از شما یااباصالح...😔
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
Haj Mahdi Salahshoor -enayat-e-hazrat zahra be shohada (mesbahalhoda.blog.ir).mp3
553.3K
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
روایتگری شهدا 🌹
#حاج_مهدی_سلحشور
#بسیار_زیبا👌👌👌
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #جاماندھ😓 ]
اسیر زمان شده ایم!
مرکب شهادت از افق می آید تا سوار خویش
رابه سفر ابدی کربلا ببرد
اما واماندگان وادی حیرانی
هنوز بین عقل و عشق جامانده اند
اگر اسیر زمان نشوی
زمان شهادتت فرا خواهد رسید
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصتم حرف هاي مرد، به قلب ناصر مي نشست و وجودش را ميسوزاند و او
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_شصت_و_یکم
فروشنده ها زور مي زنند تا صدايشان را از هم بلندتر كنند و به دوردست هـا هم بفرستند: 🗣
ـ به به! چه اناري آوردم؛ بيا كه شب شد و ارزون شد! 😋
ـ دكتر بي نسخه دارم.😌
ـ ببر و ببر ! اينجا ببر و ببره؛ بيا كه شكر آوردم خربـوزه، اينجـا بـا چـشم بـاز خريد ميكني؛ به به! به به!👀
ناصر مانده است . خودش روي زمين و ساك، ميان دسـت هـاي خـسته اش.نميداند چه بايد بكند . صداي انار فروشي كه طرفِ سالمِ انارهايش را، زير نـور چراغ به رخ مردم ميكشد، توجهش را ميبرد.🧐
جلو ميرود تا نشاني «پارك هتل» را - كه دايي اش از اهواز داده - بپرسد:
ـ ميبخشيد برادر...
اناري، سيگارش را گوشة لب مي كارد و دست به طرف پاكت هـا مـي بـرد و ميگويد:🚬
چند كيلو؟
ـ انار نميخوام، نشوني پارك هتلو ميخوام.
ـ هتل؟
ـ آره؛ پارك هتل.
ـ صفاتو بابا ! آخه اينجا و هتل؟ ! لابد بالاي شهره . به به! بيا كـه آتـيش زدم بـه
مالم؛ باغت آباد اناري؛ انار سرخت بدم!
ناصر چشم از او ميگيرد و از مردي كه زير بغلش روزنامه است، مي پرسد: 👀
ـ پارك هتل كجاست؟
مرد ميگويد:
ـ نميدونم؛ باس از راننده تاكسي ها بپرسي؛ اونا بيشتر جاهارو ميشناسن. ☺️
كنار خياباني كه بر ديوار سـمت راسـتش تـابلو ي «خيابـان شـوش » نـصب كرده اند، ميايستد و از پنجرة نيمه باز تاكسي ها تند تند ميگويد:
ـ پارك هتل. پارك هتل. پارك...
هنوز همة كلمة پارك هتل را از حلق بيـرون نيـاورده كـه تاكـسي هـا ويـراژ ميدهند و دور مي شوند. 😞
جاي بند ساك، انگشتهايش را قرمز كرده است . سـاك را كه زمين ميگذارد، جوان بلند بالايي جلوش سبز ميشود:
ـ ميخواي بري پارك هتل؟ 🤔
ـ آره؛ شما بلدين؟
جوان ميگويد:
ـ بگو حافظ؛ پل حافظ! اونجا كه بري پارك هتل رو همه ميشناسن. 😁
ناصر، كلامش را، براي راننده هايي كه جلوي پايش ترمـز مـي كننـد، عـوض
ميكند:
ـ پل حافظ!
همين كه سر بزرگ و پرموي راننده اي به پايين تكان مـي خـورد، در را بـاز ميكند و بالا مي پرد.😃
نگاه ناصر به بيرون ماشـين رفتـه و وقتـي نـورافكن هـا را جلوي بنگاه هاي ماشين فروشي و لوكس فروشـي هـا مـي بينـد، احـساس غربـت
ميكند.😔
انگار چيزي وسط گلويش گير كرده ، آب دهان قورت مي دهـد و حـس ميكند به اينجا تبعيد شده است.🥺
نميداند چقدر ديگر مانده تا به پارك هتل برسد . صبرش تمام شده و بـراي
ديدن پدر و مادر، بي تابي مي كند. فكر مي كند حالا كه مي رسد، به پـدر و مـادر چه بگويد، كه صداي راننده از خود بيرونش ميآورد. 🤨
ـ پل حافظ همينه، كجاي پل پياده ميشيد؟
ـ پارك هتل.
ماشين به كنار خيابان كشيده ميشود و آرام آرام از ناله ميافتد. راننده از آينه ناصر را نگاه ميكند:
ـ همين جاست.
ناصر غافلگير مي شود و دست به جيب مي برد. چشم هـايش را بـه دوروبـر
خيابان مي گرداند و سلندر مي ماند. 👀
نمي داند چه بايد بكند : داخـل شـو د و يـك
راست پيش پدر و مادر برود، يا همينجا بماند و دربارة خبـري كـه آورده فكـر كند. 🤔
فكر مي كند اگر خبر شهادت حسين را به مادر بدهد، چـه حـالي مـي شـود؛
غش مي كند و از حال مي رود يا ناگهان هرچه نيرو دارد به حنجـره مـي دهـد و عمق سوگش را با فريادي نشان مي دهد. 🗣
چطور به مادر بگويد جنازة پـسرش را نتوانسته اند بياورند و او بايد بدون جنازه، برايش ختم بگيرد😭
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️همه انسانها مي ميرند ولي شهيدان
اين سرنوشت همگاني را به بهترين وجه
سپري كردند، وقتي قرار است اين جان
براي انسان نماند چه بهتر در راه خدا اين
رفتن انجام بگيرد.
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید علی صفری پور •• ــــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید حامد جوانی ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
⚘﷽⚘
مولاے غریبم به راستے چه چیزے
منتظرانت را آرام میکند
و انتظار آنها را پایان میدهد؟
چه چیز در روشنے چشمهایشان است
و دل بےقرارشان
که آنها را قرار و آرام مےبخشد؟
آیا آنان که عمرے به جادّه انتظار
چشم دوختهاند و در همین مسیر با همه
سختےهایش راه پیمودهاند
تا به دشت سرسبز موعود منتظر پاے گذارند
به پاداشے کمتر از همنشینےات
راضےمیشوند؟
و چه فرجامے از این زیباتر
و چه لحظهاے از این باشکوهتر . . .
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #جاماندھ😓 ]
#آھ_اے_شھادت...
بی عشق پلید مےشوی باور کن
با عشق سعید میشوی باور کن
خود را که شبیه شهدا گردانی
یک روز شهید می شوی باور کن
پ.ن: پلاک یک جامانده😔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi