eitaa logo
خادم مجازی
162 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🔹در دنیای اسلام هر جایی که بنای مقاومت در مقابل زورگویی استکبار را داشته باشند، اسم رمزشان شهید سلیمانی است. تاریخ:[99/9/26] [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
وظایف منتطران 16.mp3
10.37M
[ 🕊 ] 📝 موضوع: 📌 قسمت شانزدهم برگرفته از کتاب مکیال المکارم 🔵 حفظ اعتقاد و ایمان و سلامتی Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ 👶‌] تشنہ‌ست شبیه ماهۍ بےدریا یا آهوےِ پابستہ میانِ صحرا صبرے بدھ، اے خدا به فرزندِ شہید❤️ وقتے ڪہ بـلـد شد بنویسد "بابا" ✍زهرا سپہ‌ڪار [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🥀] ° • سالے گذشت، باز نیامد و عیـد شد🚶‍♂ گیسوےِ مادر از غمِ "بابا" سپید شد.. امروز هم نیامد و غم، خانـ🏡ـه را گرفت امروز هم دومرتبہ بـ🌧ـاران شدید شد.. ° • [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🕊💚↻ . . اثرِ دعاےِ خالصانۀ مادر...💔 این روایت انقدر قشنگہ ڪہ نیازے به توضیح و تفسیر ندارھ.....! .. . . @Khadem_Majazi •°🕊💚↻
Haj-Mahdi-Rasoli2-3.mp3
1.46M
[ 🔉 ] قسم به پاکی شهدا لباس خاکی شهدا پرچم عشقه نور #_راهیان نور ملائک🕊 [در این هیاهـو با گوش دل بشـنو💓] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🦋 ] یا امام رضا (ع) سلامــ✋ فقط سلامـ و والسلامــ✨🌹 🕊️🕊️🕊️🕊️ [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🔹 من یاد شهید سلیمانی عزیزمان را هرگز فراموش نمیکنم. [99/9/26] [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وظایف منتظران۱۷_۱۱۳.mp3
3.53M
[ 🕊 ] 📝 موضوع: 📌 قسمت هفدهم برگرفته از کتاب مکیال المکارم 🔵 بزرگداشت ایام و اماکن و افراد منسوب به امام Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ 🥀] ° • چند ساعت بعد از عـقـد🖇❤️ با همسرش رفته بودند توۍ اتاق براشون ڪہ چاے☕️ بردم، دیدم کتاباشو گذاشتہ وسط داشت از زندگے ائمہ و حضرت زهراۜ براے همسرش مےگفت😅🌱 بہش گفتم: براےِ خوندن این ڪتابا فرصت زیادھ😶 گفت: مادرجان لازمہ همــسرم با زندگے حضرت زهـــــرا‌‌‌‌ۜ آشنا بشه ...😁😍 ° • [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] میدانے یڪ عمر هم ڪہ انتظار کشیده باشے این روزها و لحظہ هاے آخر قدرِ تمــامِ آن یڪ عمر، سخت و طولانے میگذرد... میدانے هر روز بہ آمدنت نزدیڪ میشویم و این انتظار این انتظارِ سخت و طولانے بہ شیرینے دیدارِ تو هزاران بار مےارزد. کاش باشیم و روزگارِ وصل ات را ببینیم....😔 در افق آرزوهایم تنها «أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج» را میبینم... ✋ [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] خوشا مُلڪی ڪه سلطانش تو باشی😍🍃 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] مادر، ديشب به ناصر گفت: ناصرجون، حسين من كفن نداره؛ قدوبالاي نازنينش هم بـه دسـتم نيومـده؛ دلم ميخواد فردا اين نوحه را براش بخونين. 😭 ناصر هم قبول كرد، و حالا جوان سپاهي، بنا به سفارش ناصر، اين نوحـه را ميخواند. 🥺 صداي گرية زن ها و مردها در فضاي بزرگ سالن به هم گره مي خورد و تـا سقف بالا مي رود.😭 نوحه خوان، درخواست فاتحه مـي كنـد .🗣 جمعيـت در هـواي آميخته با عطر گلاب، فاتحه مي خوانند. ناصر در سـكوت خفيفـي كـه قـسمت زنانه را گرفته دنبال صداي مادر مي گردد اما چيزي نمي يابد.🧐 ياد قولي كـه مـادر داد، آرامش ميكند و از فكر مادر فارغ ميشود. 😌 نوحه خوان، نوبت را به جوان ديگـري مـي دهـد و حنجـرة خـسته اش را بـا شربتي - كه برايش آوردهاند - جلا ميدهد: نوحه خوان شروع ميكند: ـ من شهيدم من؛ روسفيدم من؛ بـا شـهادت خـدمت مهـدي رسـيدم مـن؛ بـا شهادت خدمت مهدي رسيدم من... 😭 دست هاي جمعيت براي سينه، و صدايشان براي جواب بالا مي رود. 🗣 پدر در جواب نوحه آرام بر سينه مي زند و با هر دستي كه بر قفسة سينه مي كوبد، رشتة اشكي در چشم هاي خيس و آماسيده اش موج مي زند. 🥺 ناصر دلـش را بـه نوحـه داده و با آن، بچه هاي شهيد شهر را، يكي يكي به ذهـن مـي آورد. انگـار نوحـه خوان دست او را گرفته و به خرمشهر برد ه و معبر به معبر و سـنگر بـه سـنگر ، بچه هاي شهيد شهر را نشان ميدهد. 😔 ناگهان نگاه ناصر را، چند نفر از بچه هاي سپاه خرمشهر - كه براي شـركت در ختم آمدهاند - از مجلس ميگيرند و به بيرون ميبرند. ميخواهد پدر را خبر كند و با هم به استقبال بروند، اما پدر يك دسـت بـه پيشاني زده و با دست ديگر بر سينه مي زند و در حال خوداسـت . از جـا كنـده ميشود و به پيش باز بچه ها ميرود.😃 بچه هاي مقر چهار و پنج اند، همراه صالح و فرهاد. ناصر را يكي پس از ديگري به آغو ش مي گيرند و بر شـانه هـايش بوسـه ميزنند. ☺️ همين كه از در وارد مي شوند و چشم پدر به آنهـا مـي افتـد، صـدايش بـالا ميرود و دستهايش را بر جفت چشم هايش ميكشد. 🤲🏻 در ميان دوست هاي حسين مي گردد و مي گردد اما حسينش را نمي يابد و به ياد جاي خالي او گريه سر مي دهد. 😭 بچه ها را به آغوش مي كشد و تنگ در بغـل مي فشارد و رها نمي كند. بچه ها دست و صورت پدر را مي بوسند و سرسـلامتي ميدهند. 😞 ناصر از ديشب اصرار را شروع كرد و حالا كـه بچـه هـاي خرمـشهر عـازم رفته اند، التماسش - براي راضي كردن مادر - بيشتر شده است: ـ ننه جون ! به خدا ميآم! تو بذار با بچه ها برم، قول مي دم چند روز يه بار سر بزنم. 😢 مادر حرف هايش را تكرار ميكند: ـ نه ناصر جون، من كه نمي گم نرو؛ يه چن روز اينجا بمون، حالت كه خـوب شد، برو. تو لرزش دست هات خيلي زياد شده، ضعف اعـصاب هـم گرفتـي؛ وضع معدهات همه كه داره روز به روز بدتر ميشه.🥺 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🔹خوشا به‌حال حاج قاسم که به آرزویش رسید، او شوق شهادت داشت و برای آن اشک می‌ریخت و داغدار رفقای شهیدش بود. [98/10/13] [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🥀] ° • هم شیرین بود و هم سخت! بیشتر عمࢪش وقف مداحۍ بود. ڪمتر توےِ خونہ🏡می‌دیدمش شاید بہ جرأت بتونم بگم ڪہ یڪ روز ڪامل پیش هم زندگے نڪردیم😶 از صبـ🌇ـح تا شـ🌃ـب همش وقفِ آقا امام حسین و امام عـلے و ائمه‌‌‌(؏) بود😍😍 خیلے عجیب بود. مےگفت: هر وقت شیمیایے شدم همین اوایل دے ماھ بود و عجیب ‌تر اینڪہ ¹¹دے ماه روزِ تولـد و هم روز شہادتش بود...🤔❤️🚶‍♂ در دے ماه ازدواج ڪردیم. زهرا هم 8 دے ماھ به دنیا آمد!😳 بزرگترین اتفاقات زندگے ما در دے ماه بود😁❤️ ° • [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 👶‌] بعضے وقتا آدم با گذشتن از چیزاےِ خوب چیزاےِ بهترے به دست میاره... مثل من ڪہ از تو و مامانت گذشتم تا... ✍محسن حججے 🚶‍♂ [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید محمد بلباسی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ 🌱 ] سلام حضرت نجات ، مهدی جان در این قرن های فراق ، در این سال های دلتنگی چه اشک ها که چکیده به پای آمدنتان ... چه جان های عاشقی که سوخته در هجرانتان ... چه دل های بیقراری که پر و بال زده در اندوهِ غربتتان ... چه چشم های منتظری که مانده در مسیرِ آمدنتان ... چه خدمتگزاران دل نگرانی که تمام عمر برای گسترش نام عزیزتان عاشقانه تلاش کردند و منتظر و مغموم و اشکبار ، پر کشیدند ... خدا شما را به ما بازرساند و این فراق جانسوز را به روشنای دلنشین و زیبای ظهورتان پیوند زند ... [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] ......ڪه بےصدا مےشنوی مراا😢 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] بچه‌ها پا به راه و آماده رفتن اند. صالح به كمك مادر مي آيـد و ناصـر را بـه ماندن مي‌خواند:👌👌 ـ مادر راس ميگه ناصر؛ بذار يه خورده حالت بهتر بشه، بعداً بيا . جنگ حـالا حالا هس . خرمشهرم كه بگيريم و عراقيارم كه بيرون كنيم، يـه جـاي ديگـه مشغولمون مي‌كنن. ناصر زير بار نميرود: 😠😠 ـ واالله به خدا، من اينجا حالم بدتر مي‌شه. توي ايـن چنـد روز، انگـار اينجـا تبعيد بودم؛ زندان بودم . من نمي تونم اينجا بمونم؛ مي فهمين؟😳✋ نمي تونم! روز اول هم بهتون گفتم كه تا آخر خط وايسادم؛ تا روزي كه يا جنگ تموم بشه يا نفس من.✋✋ فرهاد كار را يكسره ميكند: ـ الان پدرت هم مريض حاله . اگه از بيمارستان بياد و ببينه تو نيستي، ناجوره.😷🤒 مادرت راس ميگه؛ يه مدت بموني، بهتره.🙂🙂 دست و پاي مادر، جـان مـي گيـرد و از گفتـه هـاي فرهـاد و صـالح دلگـرم ميشود: ـ حالت كه بهتر شد، برو. به خدا اگر فردا هم خوب شدي، خودم ميگم برو. فرهاد و صالح، كار را تمام شده مي بينند. دستهايشان را براي خـداحافظي به طرف ناصر دراز مي كنند، و پشت سر آنها، بچه هـاي ديگـر خرمـشهر، بـه او نزديك مي‌شوند. 😚😙 روزهاي اول، هتل برايش زندان بود؛ تنگ و كوچك . به خيابان ها مي‌رفت و خودش را به پاهايش مي سپرد. هـر روز از طرفـي مـي رفـت و خيابـان گـردي ميكرد. اما هرچه بيشتر مي رفت، دلتنگ تر و نگران تر بر مي‌گشت و غمي را كـه گرداگرد چهره‌اش مينشست تا هتل با خود مي‌آورد؛😞😔 اما به هتل كه ميرسيد، آن را پنهان مي كرد و بعد پيش خانواده اش مي‌رفت. حالا خانه نشين شده اسـت . از بيرون بريده و در اين چهار ديواري محبوس است.😣😖 كنار پنجرة اتاقشان نشسته و بچه هايي را كه زيـر نـم نـم بـاران، دنبـال هـم مي كنند، تماشا مي كند. ناگهان درباز مي شـود و مـادر غـافلگيرش مـي كنـد . زن مدتي ساكت مي ماند و قدوبالاي مضطرب و نگران ناصرش را حسرت بار نگـاه ميكند. بعد چيزي را كـه مـدتي اسـت بـه دل دارد و از او پنهـان كـرده حـالا ميپرسد: ـ ننه ناصر، چته؟🙁🧐 ناصر جا ميخورد! ـ چيزيم كه نيست! 😟😕 ـ پس چرا چند روزه چپيدي تو اتاق و بيـرون نمـي ري؟ خـب يـه سـر بـزن بيرون؛ همهش گوشة اتاق نشستن و سيگار كشيدن كه نشد كار. ناصر با فشاري كه به دست ميآورد، دست لرزهاش را كم ميكند: ـ آخه ميبيني كه هوا بارونيه! ـ باروني هم كه نبود نمي رفتي! من نمي دونم چي تورو اين قـدر بـه خـودش مشغول كرده؟ اگه غصة شهناز و حسين رو مي خوري، كه خودت داري بـه من و بابات دلداري مي دي؛ اگه غصه آوارگي ما رو مي خوري، كه ايـن هـم به قول خودت براي خداست و غصه نداره؛ پس چته ديگه؟☹️☹️ ناصر در مي ماند. نمي داند چه بگويد . مادر پي به نگراني اش برده اسـت . تـا امروز هر وقت علت نگراني او را مي پرسيد، به شكلي قانعش مي كرد؛ اما ديگـر نميتواند؛ مادر به چشمهاي ناصر زل زده و منتظر جواب است.🤨🤨 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi