eitaa logo
خادم مجازی
157 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ ✌️🏻 ] ❇️ (مدظله العالی): 🔹جلسات بزرگداشت شهدا، ادامه‌ی حرکت جهادی و ادامه‌ی است. 🗓تاریخ: ۱۳۹۳/۱۱/۲۷ [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 👼 ] صداتـ مے ڪردمـ جوابمو دادے با نگاتـ🍃 صداتـ مے ڪردمـ مے گفتے جونم بشھ فداتـ💔 دوࢪتـ بگࢪدمـ♡ [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 😍 ] آࢪامش و... ساموݩ دلمـ :) گࢪمہ با شما... ڪانون دلمـ♡ [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] نیامدی‌و‌ نگاهم‌هنوز‌منتظر‌است😢~• ‌ای‌یاس‌‌ِ‌پُشت‌ابرِ‌سال‌های‌‌عمر‌من!🌤~• ☺️ [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] اگࢪ شہیدانھ زندگے کنے شہادت خودش پیدایتـ مے ڪند لازم نیست دنبالش بگردے مࢪاقب کاࢪهایے ڪه میکنیم باشیم! [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] یا امام رضا🌸🍃! واحدگمشدگان‌حرمت‌بیکاراست گم‌شدن‌درحرم‌توخودپیداشدن‌است [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] | انگار داشتیم کَل کَل می‌‌کردیم!😣 نمی‌دانم غرضش از این حرف‌ها چه بود🤔 وسط حرف‌ها،انگار که بخواهد از فرصت استفاده کند..! گفت:«راستی زهرا احتمالاً گوشی‌ام آنتن هم نمی‌دهد.»😕 صدایم شکل فریاد گرفته بود.😠 داد زدم«آنتن هم نمی‌دهد!تو واقعاً‌ 15 روز می‌خواهی بروی و تلفن همراهت آنتن هم نمی‌دهد؟»😠 گفت:«آره،اما خودم با تو تماس می‌گیرم نگران نباش..»😊 دلم شور می‌زد..😢 گفتم:«امین انگار یک جای کار می‌لنگد.جان زهرا کجا می‌خواهی بروی؟»‌😢 گفت:«اگر من الآن حرفی به تو بزنم خب نمی‌گذاری بروم. همش ناراحتی می‌کنی.» دلم ریخت..... گفتم:«امین، سوریه‌ می‌روی؟» می‌دانستم مدتی است مشغول آموزش نظامی است. گفت:«ناراحت نشوی‌ها، بله!» کاملاً یادم است که بی‌هوش شدم. شاید بیش از نیم ساعت. امین با آب قند بالای سرم ایستاده بود.. تا به هوش آمدم ، گفت:«بهتر شدی؟» تا کلمه سوریه یادم آمد،دوباره حالم بد شد. گفتم:«امین داری می‌روی؟واقعاً‌ بدون رضایت من می‌روی؟» گفت:«زهرا نمیتوانم به تو دروغ بگویم..بیا تو هم مرا به با رضایت از زیر قرآن رد کن..😔 حس التماس داشتم..😢 گفتم:«امین تو می‌دانی من چقدر به تو وابسته‌ام..تو می‌دانی نفسم به نفس تو بند است...»😔 گفت:«آره می‌دانم» گفتم:«پس چرا برای رفتن اصرار می‌کنی؟»😢 صدایش آرام‌تر شده بود،انگار که بخواهد مرا آرام کند... گفت:«زهرا جان من به سه دلیل می‌روم. دلیل اولم خود خانم حضرت زینب (س)‌ است.. دوست ندارم یک‌بار دیگر آنجا محاصره شود..! ما چطور ادعا کنیم مسلمان و شیعه‌ایم؟ دوم اینکه به خاطر شیعیان آنجا،مگر ما ادعای شیعه‌ بودن نداریم؟شیعه که حد و مرز نمی‌شناسد..! سوم هم اینکه اگر ما نرویم آنها به این جا می‌آیند.زهرا؛ اگر ما نرویم و آنها به اینجا بیایند چه کسی از مملکت ما دفاع می‌کند؟» تلاش‌های امین برای راضی کردن من بود و من آنقدر احساساتی بودم که اصلاً هیچ کدام از دلایل مرا راضی نمی‌کرد.. گفتم:«امین هر وقت همه رفتند تو هم بروی. الآن دلم نمی‌خواهد بروی.» گفت:«زهرا من آنجا مسئولم.می‌روم و برمی‌گردم اصلاً خط مقدم نمی‌روم.کار من خادمی حرم است نه مدافع حرم.نگران نباش.» انگار که مجبور باشم گفتم:«باشه ولی تو را به خدا برای خرید سوغات هم از حرم بیرون نرو!» آنقدر حالم بد بود که امین طور دیگری نمی‌توانست مرا راضی کند..😔 نمی‌دانم چگونه به او رضایت دادم. رضایت که نمی‌شود گفت..گریه می‌کردم و حرف می‌زدم؛دائم مرا می‌بوسید و می‌گفت «اجازه می‌دهی بروم؟» فقط گریه می‌کردم..😭 حالا دیگر بوسه‌هایش هم آرام‌ام نمی‌کرد. چرا باید راضی می‌شدم؟😔 امین،تنهایی،سوریه... به بقیه این کلمات نمی‌خواستم فکر کنم..😔 تا همین ‌جا هم زیادی بود! [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (مدظله العالی): 🔹فرهنگ شهادت یعنی فرهنگ تلاش کردن با سرمایه‌گذاری از خود برای اهداف بلندمدّت مشترک بین همه‌ی مردم؛ که البتّه در مورد ما آن اهداف، مخصوص ملّت ایران هم نیست، برای دنیای اسلام بلکه برای جهان بشریت است. 🗓تاریخ: ۱۳۹۳/۱۱/۲۷ [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] ختم ࢪسل بھ سوے جنان مے ڪند سفࢪ جان جہانیان ز جہان مے ڪند سفࢪ🦋 [ السلام علیڪ یا رسول الله✋🏻 ] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌅‌ ] •|﷽|• تو همان صبح عزیزی و دلیل نفسی، که اگر باز نیایی، به تنم جانی نیست! [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانہ🥀 ‌] . . ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﻨﮓ، ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺣﻤﻴﺪ ﺗﻮ ﻛﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﺗﺎ ﺣﻤﻴﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻲ ﺭﻓﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ، من اصلا ﺗﺤﻤﻞ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ😣 ﻣﻌﻤﻮلا ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ می ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ. ﺣﻤﻴﺪ ﻭقتے ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻳﻪ مدتی ﺍﺯ ڪﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ می ﮔﺸﺖ، ﺧﺐ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﺴﺖ ﻣﻦ ﻛﺠﺎﻡ.🤔 ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺯﻧﮓ ﻣﻲ ﺯﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ می ﮔﺸﺖ. ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻦ "ﺣﻤﻴﺪ ﺑﺎﺯ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ ..."😅😉 ﺣﻤﻴﺪ ﺑﻌﺪ ﻳﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺧﻮﺑے ﺍﺯﻡ ﮔﺮﻓﺖ؛🙄 ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻮ ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﺩﻭ - ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ... ولے ﻣﻦ ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﻪ ڪه ...💔 #همسر_شهید #شهید_حمید_باکری . . [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 👼 ] سخت ترین روز زندگی من و برادرم آن بود ڪه باید با دستان کوچکمان کلمه بابا را مشق کنیم🍃 آخر ما که در زندگی خود هرگز پدر را ندیده و کسی را بابا صدا نکرده بودیم💔 و مفهوم جمله "بابا آب داد" بی معنی است.📕🔗 [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #کبوترانہ🕊 ] کبوتر حرم آستان قدس تو ام بجز هوای تو در سر مرا هوایی نیست [کبوتࢪم هوایے شدم ببین عجـݕ گدایے شدمـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 😍 ] .•[مࢪا اویس شدن دࢪ هواے تو ڪافیست]•. [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] • گاهے دلت از سن و سالت میگیرد میخواهی کودک باشے کودکی کہ بہ هر بهانه‌ای به آغوش غمخواری پناه میبرد ! •• چون کودکی در انتظار‌ پدر در انتظارت نشسته ام...(: [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] شہید گمنام خوشنام تویے🙃 گمنام منم کسے ڪه لب زد بࢪ جام تویے ناڪام منم💔 [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] •° چه نیاز است که دستت به ضریحش برسد برسی سردر "مشهد "، تو شفا می گیری🕊🙃 🌸 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] | دو شب قبل از اینکه امین حرفی از سفر به سوریه بزند،خوابی دیده بودم که نگرانی من را نسبت به مأموریت دو چندان کرده بود..😢 خواب دیدم😴یک صدایی که چهره‌ای از آن به خاطر ندارم،نامه‌ای📝برایم آورد که در آن دقیقاً نوشته شده بود"جناب آقای امین کریمی فرزند الیاس کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب(سلام الله علیها)منصوب شده است"و پایین آن امضا شده بود..😦 😭گریه امانم نمی داد..! گفت:«زهرا این طور بروم خیلی فکرم مشغول است.نه می‌توانم تو را در این وضعیت بگذارم و بروم و نه می‌توانم سفر را کنسل کنم تو بگو چه کنم؟»😔 گفتم:«به من قول بده که این اولین و آخرین سفرت به سوریه باشد.»☹️ قول داد آخرین‌بار باشد. گفتم:«قول بده که خطری آنجا تهدیدت نکند.»😢 خندید و گفت:«این که دیگر دست من نیست!» گفتم:«قول بده سوغاتی هم نخری.تو اصلاً بیرون نرو و در همان حرم بمان.» گفت:«باشه زهرا جان.اجازه می‌دهی بروم؟‌ پاشو قرآن را بیاور...» اشک‌هایم امانم نمی‌داد..😭 واقعاً از صمیم قلبم راضی نشده بودم فقط به احترام امین و برای اینکه به عشقش برسد و آرام شود ساکت شدم😔اما به هیچ عنوان راضی نشدم که شوهرم به آنجا برود و خطری او را تهدید کند.. گفت:«برویم خانه حاجی؟» پدرم را میگفت..قبول نکردم! گفت:«برویم خانه پدر من؟» نمی‌خواستم هیچ‌جا بروم. گفت:«نمی‌توانم تو را اینطور بگذارم و بروم. تمام فکر و ذهنم پیش تو می‌ماند.پس بگذار بگویم آنها به اینجا بیایند.» گفتم:«نه، حرفش را نزن!می‌خوام تنها باشم. می‌خواهم گریه کنم.»😭😔 گفت:«پس به هیچ‌وجه نمی‌گذارم تنها بمانی.» با وجود تمام تلاش‌هایم،امین اما به اهدافش اعتقاد و ایمان داشت.. امین وابستگی زیادی به زن و زندگی‌اش داشت اما وابستگی‌اش به چیزهای دیگری خیلی بیشتر بود..👌 آن خواب سوریه ذهنم را آشفته کرده بود😣وقتی که راضی نشد بماند،به او گفتم: «امین درست است که من راضی به رفتن تو نیستم اما یک خوابی دیدم که می‌دانم حضرت زینب(سلام الله علیها)تو را دعوت کرده.» با خودم فکر می‌کردم خانم فقط برای زیارت امین را دعوت کرده. به من گفت:«چطور زهرا؟»🤔 خوابم را برای او گفتم و گفتم که حس کردم امضا حضرت زینب (سلام الله علیها) پای نامه بود...📝 به قدری خوشحال شده بود که حقیقتاً این خوشحالی با تمام شادی‌هایی که همیشه از او می‌دیدم بسیار بسیار متفاوت بود😍 اصلاً از خوشحالی در پوست خودش نمی‌گنجید.. می‌گفت:«اگر بدانی چقدر خوشحالم کرده‌ای زهرا جان،خانمم،عزیزم»😊🌹 عصبانی‌تر ‌شدم😡ترس یک لحظه رهایم نمی‌کرد..😥 گفتم:«بله،شما که به آرزویت می‌رسی، می‌روی سوریه،چرا که نه؟ چرا خوشحال نشوی مرا که تنها می‌گذاری؟مرا می‌خواهی چکار؟»😏 گفت:«انصافاً خودت که خوابش را دیده‌ای دیگر نباید که جلویم را بگیری.» گفتم:«خوابش را دیده‌ام اما این فقط خواب است!» گفت:«نگو دیگر!انگار انتخاب شده‌ام»😇 برای نرفتنش به او می‌گفتم:«امین می‌دانی عروسی بدون تو خوش نمی‌گذرد.»☹️ می‌گفت:«باور کن برای من هم رضا خیلی عزیز است اما اگر عروسی برادر خودم،حسین هم بود باید می‌رفتم.قول می‌دهم جبران ‌کنم.. ان‌شاء الله اربعین به کربلا می‌رویم.» گفتم:«ان‌شاء الله..سلامتی تو برای من بس است.»✋😔 وابستگی خاصی به هم داشتیم.واقعاً ارتباطمان عجیب و غریب بود. 29 مرداد 94،اولین اعزامش به سوریه بود که حدود 15 روز بعد برگشت..🚶 با اینکه رضا تنها برادرم است و خیلی برای ازدواجش شوق داشتم اما در روز جشن همه فهمیدند که من چقدر آشفته و ناراحتم😔غمگین و ماتم‌زده فقط نشستم و با هیچ‌کس حرف نمی‌زدم!مهمان‌ها از مادرم می‌پرسیدند همسر زهرا کجا رفته که زهرا اینطور می‌کند..!؟🤔 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (مدظله العالی): 🔹آنجائی که یاد شهادت، یاد و ذکر شهیدان، تمجید از عظمت شهیدان وجود دارد، هر انسانی، هر دلی احساس عظمت و استغنای از غیر خدا میکند. 🗓تاریخ: ۱۳۹۰/۱۲/۱۰ [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌅‌ ] ◦• گفتند ڪہ تا ، صبح یڪ راہ ست با عشق فقط فاصلہ ها ڪوتاہ است هرچند ڪہ رفتند ولے بعد از آن هر این خاڪ زیارتگاہ است [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🥀 ‌] خواستگارها آمده و نیامده ، پرس و جو می‌ڪردم که اهل نماز و روزھ هستند یا نه؛ باقی مسائل برایم مهم نبود.😳👏 حمید هم مثل بقیہ؛ اصلا برایم مهم نبود ڪہ خانه دارد یا نه ؛🏠 وضع زندگیش چطور است؛💵 اینها معیار اصلیم نبود . شڪر خدا حمید از نظر دین و ایمان ڪم نداشت و این خصوصیتش مرا به ازدواج با او دلگࢪم می کرد .💍😍 حمید هم به گفتہ خودش حجاب و عفت من را دیده بود و به اعتقادم دربارھ امام و ولایت فقیه و انقلاب اطمینان پیدا کرده بود،❤️ در تصمیمش برای ازدواج🙊 مصمم تر شده بود .💞 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید سید حمید طباطبایی مهر •• ـــــــــــــــ
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید محمدرضا دهقان امیری •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ 😍 ] اللهم الرزقنا همین الان نجفـ رو بہ روے ایوان طلا💔 •|ایوان نجفـ عجب صفایے داࢪد|• [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
1_383622062.mp3
15.64M
[ 🔉 ] به باغبون بگویید دیگه لاله نکاره، گوشه گوشه ی این سرزمین لاله زار ِ✨🥀 👌👌 [در این هیاهـو با گوش دل بشـنو💓] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🦋 ] امام رضا( علیه السلام ) قربون کبوترات یه نگاهیم بکن به زیر پات ...🌵🌻 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi