[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ]
آدم اگر که فرض شود دین برای آن🌱
تن میشود پیَمبر و جان میشود علی❤️
در عالم مثال اگر رود شیعه را🍃
سرچشمه شد نبی، جریان میشود علی❤️
زهرا اگر حقیقت شبهای قدر شد🌌
در بین ماهها رمضان میشود علی❤️
[ السـلام علیـڪیاعلےابـنابیـطالب(ع)✋🏻 ]
[دلم بھ آن مستحبی خوش است
کہ جوابش واجݕ استـ😇]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید حمیدرضا مظفری •• ـــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید محمودرضا بیضایی ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ]
تا کـه پــرسیدم ز قلبم عـشق چیست✨
در جوابم اینچنین گفت و گــریست
لیلی و مجنون فقط افسانه انــد
عــشق در دست حسین بن عـلےست😇
[و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شہید_زندھ💖 ]
اهل دلے میگفت:🙂
بروید به سراغ ڪارهاے نشدنے،
تا بشود؛✋
چون شهید همت
تصمیم بگیرید برای برداشتن بارهاے سنگین..
«و لا یخشون احداً الا اللّه»❤️
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
بخوان دعای فرج را دعـا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را کـه یـوسـف زهـرا
ز پشت پرده ی غیبت به ما نظـر دارد
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
ڪناࢪش ایستادھ بــــودم
شـنیدم ڪه مےگفت:
صلےاللّٰہ علیڪــــ یــــآ صاحبــــــ الزمــــــان
بہش گفتم:
چـࢪا الان بہ امام زمان سلام دادے..؟
گفت: شایـد این وزشِ باد و نسیم
سلام منو بہ امام زمانم بࢪساند :)
#شهید_ابومهدے_المهندس
#نیمه_شعبان
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
..[ #رئوفانہ🦋 ]
یادش بخیر...
ڪنج حرم، رو بہ روے ؏شقـ❤️
دلتنگی گاهی سخت تحمل میشه... 🖤
#امامرضا🌱
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_دوم روشنايي را كه پشت سر مـي گـذارد، دوبـاره تيرگـي شـب او را
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_سوم
ـ ننه جون چي شده؟! مردم چي ميگن؟! 😱😱
اين بار به حرف مي آيد:
ـ خلاصه ننه، جنگ شروع شده؛ هر فكري دارين بكنين . 😢😢
اگه تـو ايـن دو روز
طفره مي رفتين و حاضر نمي شدين برين خونه دايي، ديگه حـالا مجبـورين .🤨🤨
هليكوپترهاشون از دور ديده مي شن. نيم ساعت به نيم ساعت يـا خودشـونو
نشون مي دن يا الكي شليك مي كنن. 🚁🚁
فقط منتظرن كه پاسگاه ما عكس العمـل
نشون بده. حتي چند نفر، با دوربين ارتشی ها سنگرهاشونم ديدن.
چشم و دهان پدر و ماد ر، به طرف ناصر بازمانده است . 🥺🥺
هاجر هم، گاه برادر
را مي پايد و گاه پدر و مادر را . ناصر براي گفـتن آنچـه ديـده شـتاب مـي كنـد .
دستش را در هوا تكان ميدهد و ميگويد:
ـ اينا نقشه هايي براي خودشون كشيدن . حالا ديگه چه بخواين و چه نخواين،
از فردا صبح بايد برين خونه دايي . اونجا هم از مرز دوره و هـم از تيـررس
اونها، اينجا هم سر راهه، هم بغل اين دكل بدمصبه.😱😱
اگه خداي نكرده خبري
بشه، دير بجنبين، رفتين!
چشمهاي مادر گشاد شده و دستپاچه است .🥺🥺
تندتنـد آب دهـانش را قـورت
ميدهد و ميخواهد چيزي بگويد:
ـ آخه مادر مگه جنگ الكيه ! ما چه هيزم تري بهشون فروختيم كه مي خوان با
ما جنگ كنن؟ تازه ... مگه مي شه آدم خونه و زندگيشو ول كنه و بره سـربار
مردم بشه؟! 😤😤
پدر ساكت مانده است و سيگار مي كـشد . يـك جفـت چـروك بـزرگ بـه
پيشاني انداخته و هيچ چيز نميگويد. 🚬🚬
ناصر در جواب مادر ميغرد:
ـ گفتم كه ننه، چه بخواين و چه نخواين، بايد برين . مجبورين! ميدوني اجبار يعني چي يا نه؟ يا بايد دست بچه هاتو بگيري و بري، يا بموني و يكي بعـد
از ديگري براشون «ننه ننه » كني. شايدم برا همه شون يك جا. يا اصلاً شـايدم
زبونم لال، فرصت ننه ننه پيدا نكردي و همه تون يكجا از بين رفتين. 😤
زن اشكهايش را پاك ميكند و حرفهاي ناصر را نميشنود: 😢😢
ـ خـوب، فـرض كـن راضـي ام شـديم و رفتـيم. تـو و حـسين چـي؟ مگـه
نميخوايين با ما بيايين؟
ـ شما غصة ما رو نخورين؛ ما جوونيم و اگه خبري شد مي تونيم از خودمـون
دفاع كنيم . تو و بابا، دست دو تا دخترتونو بگيـرين و همـين فـردا از اينجـا
دورشين.
مرد، با ته سيگارش سيگار بعدي را روشن مي كند و با دود آن، هـواي اتـاق 🚬🚬
سنگينتر و گرفته تر ميشود. دستهاي زن بالا ميرود و استغاثه ميكند: 🤲🤲
ـ يا فاطمةزهرا! تو رو به جون عزيزت حسين، خودت كمكمون كن. 😭😭
صداي ترمز ماشيني پشت در، گفتگو را قطع مي كند و صداي زنـگ، هـاجر
را به بيرون ميپراند. همه ساكتند. پدر بلند صدا ميكند:
ـ شهنازه؟
ـ آره بابا؛ شهنازه و داداش حسين.
دوباره صداي ماشين بلند مي شود و قبل از اينكه شـهناز و حـسين بـه اتـاق
برسند، غرشش در كوچه گم مي شود. هاجر خـون هـاي شـتك زده روي چـادر
شهناز را كه مي بيند جا مي خورد و حيرت زده مـي گويـد : «شـهناز !» 😱😱و همـان جـا
پايش سست ميشود. حسين، شهناز را عقب ميزند و ميگويد:
ـ صبر كن اول من برم و يواش يواش جريانو بهشون بگم، بعد خودتو نـشون
بده. اگر ننه تو رو اينجوري ببينه، دق ميكنه.
شهناز، خواهرش را به اتاق مي فرستد و از او مي خواهد كه چيزي بـه مـادر
نگويد. 😢😢
زير نور چراغ راهرو، چادرش را نگاه مي كند. خون خشك، جابـه جـاي
چادر را لك انداخته است . ميخواهد چادر را وارونه سر كند كـه صـداي جيـغ
مادر، دست پاچه اش ميكند.😱😱
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهای(حفظهالله):
🔹«اگر کسی در راه هدفهای والا و الهی،
مجاهدت کرد و زحمت کشید و بعد کشته
شد، آن هدف زنده میشود و وجود این
شخص هم همان هدف است و شخصیت و
هویت واقعی او قائم به آن هدف میباشد.
☝️عکس قضیه این است که هدف، قائم به
او نیست، بلکه او قائم به هدف است؛ لذا
زنده میماند و از بین نمیرود. به همین
جهت، انبیا و منادیان خق امروز زندهاند؛
زیرا فضایل و تکامل و هدفهایی که در
بشر دنبال میکردند، با رفتن آنها نمرد و
به تدریج هدفهایشان در واقعیت عالم و
جریان تاریخ، تحقق یافت. اگرچه همه آن
اهداف هنوز برآورده نشده است، اما امروز
میبینید که در دنیا، ندای عدالت و آزادی
هست و روشنفکران عالم هدفهایی را به
عنوان هدفهای عالی اسم میآورند که این
همان هدفهای انبیا است؛ گرچه خود ندانند
که از کیست.»
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
🌱بہش گفتہ بودم
اگہ تنهایے شھید بشۍ
گوشاتو میبرم😅
ولی..🙃
وقتی جنازش اومد،
نصف سرش
با چشماے قشنگش...
اختصاصی مال خدا شدھ بود..💔
دیگه نتونستم گوشاشو بڪشم...!🙃
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi