امام رضا علیه السلام :
اين دعا را در مابقی ماه شعبان زیاد بگو:
"اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فیمابقی منه"
@KhanevadehMontazeran
داستان عبرت انگیز رضا سگه(لات بزرگ مشهد) و شهید چمران
https://eitaa.com/KhanevadehMontazeran
12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان عبرت انگیز رضا سگه(لات بزرگ مشهد) و شهید چمران
https://eitaa.com/KhanevadehMontazeran
این داستان زیبا را بارها و بارها باید خواند و خود را محک زد ... اشکتان اگر درآمد نشانه ای از نوستالژی و درد غربت از وطن معنوی و الهی ارزشهای والایی است که در مردان خدایی و رفتار و اخلاقیات بی نظیر و کمیاب آنها حس می کنید.... ما کجا و امثال چمران عزیز کجا؟ ....
تا دلی آتش نگیرد،حرف جانسوزی نگوید حال ما خواهی اگر از گفته ی ما جستجو کن ! .... بیایید با خدا آشنی کنیم ، هم را ببخشیم ، کینه ها را از دلمان بیرون بریزیم خود را سبکبار کنیم ....
سلام بر شهید چمران و سلام بر شهید رضا و سلام برهمه شهیدان و امام شهیدان ( این ویرایش دوم مطلبه چون در کامنتی ، عزیزی درمورد اینکه امام نتوانستند عمرسعد را جذب کنند نکته درستی گفته بود و منم اصلاحش کردم به اینکه عمرسعد جذب نشد...)
رضا سگه ... یه لات بود تو مشهد ... هم سگ خرید و فروش می کرد و هم دعواهاش از نوع ... بود ...
یه روز داشت میرفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن ... دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه ... آرم ماشین : " ستاد جنگهای نا منظم" راننده، شهید چمران ...
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت : " فکر کردی خیلی مردی ؟! "
- بروبچه ها اینجور میگن !!
- اگه مردی بیا بریم جبهه ..................
به غیرتش بر خورد ... راضی شد .... بردش جبهه ......
شهید چمران تو اتاق نشسته بود ... یه دفعه دید که صدای دعوا میاد ! ... با دست بند، رضارو آوردن تو اتاق ... رضارو انداختنش رو زمین
.... : " این کیه آوردید جبهه ؟! ....... "
رضا شروع کرد به فحش دادن ...چه فحشای رکیکی... اما چمران مشغول نوشتن بود.........
دید که شهید چمران توجه نمیکنه .... یه دفه داد زد : " کچل با توام ...!!!! "
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد : " بله عزیزم ! چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ "
قضیه این بود.... آقا رضا داشت میرفت بیرون .... بره سیگار بگیره و برگرده ... با دژبان دعواش شده بود ....
شهید چمران : " آقا رضا چی میکشی ؟!! .... برید براش بخرید و بیارید ...! "
شهید چمران و آقا رضا ... تنها تو سنگر ...
آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !!
شهید چمران : چرا ؟!
قا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده ... تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه ...
شهید چمران : اشتباه فکر می کنی ...! یکی اون بالاست، هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده ... هی آبرو بهم میده ... تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی بهت خوبی می کرده ...! گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم ... یکم مثل اون شم ...!
قا رضا جا خورد .......... تلنگر خورد به شحصیت معنویش.......... رفت تو سنگر نشست ...آدمی که مغرور بود و زیر باز کسی نمیرفت زار زار گریه می کرد ...عجب! یکی بوده هرچی بدی کردم بهم خوبی کرده؟
اذان شد ..... آقا رضا اولین نماز عمرش بود .............. رفت وضو گرفت ... سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند بود .......
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد ...... صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد ...