2.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تکمیلی؛
⭕️ مجروح شدن 4 زائر ایرانی در حادثه امروز کربلا
🎥نماینده سازمان حج و زیارت در عراق: یک نفر از مجروحین سرپایی مداوا شد و 3 نفر دیگر در بیمارستان کربلا بستری هستند.
🔹نظافتی: خوشبختانه هیچ مورد فوتی از زائران ایرانی هنوز گزارش نشده است.
🆔 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
تکمیلی؛ ⭕️ مجروح شدن 4 زائر ایرانی در حادثه امروز کربلا 🎥نماینده سازمان حج و زیارت در عراق: یک نفر
تکمیلی؛
⭕️ اسامی مجروحان ایرانی حادثه کربلا اعلام شد
🔹علی جمشیدیان از اصفهان، محمدباقر حائری از قم و محمد یوسفی از قم که در یکی از بیمارستانهای کربلا بستری هستند و تا فردا مرخص خواهند شد.
🔹محمد قربان از دیگر زائران ایرانی است که در این حادثه آسیب دیده بود و به صورت سرپایی مداوا شد.
برای سلامتی این عزیزان هم دعا کنیم ان شاءالله با فرج مولا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دیگه از این دست اخبار بگوشمون نرسه و حکومو عدل جهانی مولا بزودی برقرار بشه
1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤سلام مولای داغدارم، مهدی جان
فرش روضه را که می گسترانم؛ چای روضه را که دم می کنم، آب و جارو که می کنم. دلخوشم به نگاه پدرانه ات.
دلخوشم که بیایی و هوای روضه بوی تو را بگیرد. دلخوشم که بیایی و سر بزنی و امضا کنی...
دلخوشم به عنایتت صاحب عزا...
🌺 آجرک الله یا صاحب الزمان، فی مصیبت جدک الحسین(ع) 🌺
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
ســــــ☀️ــــــلام
صبحتون حسینی 💚
عزاداری هاتون قبول🏴
روزتون ختم به زیباترین خیرها
امیدوارم امروز حاجت دل پاک ومهربانتون🌸
با زیباترین حکمتهای خدا یکی گردد🙏
بحق ابا عبدالله الحسین علیه السلام 🙏💚
@KhanevadehMontazeran
یا رب الحسین علیه السلام بحق الحسین علیه السلام اشف صدرالحسین علیه السلام بظهور الحجه علیه السلام.
آقایان بدانند:
میدونستید زنانی که در خونه پرخاش میکنن و داد میزنن کمبود محبت از طرف همسرانشون دارن؟
میدونستید که آرامش را مرد به زن میبخشه و همون آرامش را زن در خانه تقسیم میکنه و دوباره به خودتون بر میگردونه؟
آیا میدونستید صحبت در مورد احساسهای درونی بین زن_و_مرد باعث ایجاد ثبات و امید در زندگی میشه...؟
میدونستید یکی از نیازهای خانوم_ها شنیدن تمجید و تعریف از سوی همسرشونه؟
🎀 اقایون میدونستید نوازشهای محبت آمیز مردانه از مسکن های قوی بهتر عمل میکنه؟؟
@KhanevadehMontazeran
پس از خانومتون تشکر_کنید،محبت کنید
براتون عادی نشه،کارهاش،تمیز بودنش،محبتش و ...💜💜
#هر_دو_بدانیم
🔹 آفَت خطرناکی که زوجهای خوشبخت همیشه از آن دوری میکنند، غر زدن و بهانهجویی است. نالیدن فضای گفتگو را به سمت تشنج و درگیری میکشد. وقتی همسرتان به خانه میآید؛ مدام به او غر نزنید که خستهام یا بچهها اذیتم کردهاند یا درآمد تو اندک است و مسافرتهای خوب نمیرویم.
🔸 محتوای این نالیدنها حتی اگر درست هم باشد؛ به خاطر لحن آزاردهندهشان بر حجم مشکلات میافزاید و این حس را در همسرتان بیدار میکند که او فرد با ارزشی در زندگی شما نیست. زوجهای خوشبخت تحلیل واقع بینانهتری از شرایط، چالشها و مشکلات خود دارند، بنابراین به جای غر زدن و نالیدن، به سمت حل واقع بینانه مسئله گام برمیدارند.
@KhanevadehMontazeran
💑در دوران نامزدی، سخنان همسرتان را تا جایی که ممکن است به خانواده تان منتقل نکنید.
💕در مورد انتقادهای همسرتان به خانواده فقط شنونده باشید، اگر شما این سخنان را انتقال دهید این آغاز دردسر برای زندگی شما خواهد بود.
💕شاید او به زودی از سخنان خود پشیمان شود، و اگر شما آن سخنان را منتقل کرده باشید فقط در میان نامزد و خانواده تان تخم کینه را کاشته اید.
@KhanevadehMontazeran
" احترام به همسـر "
مرد بایستی به همسر خود، بخصوص در حضور دیگران احترام بگذارد. این احترام باید توأم با صمیمیت و مهربانی باشد،
زن نیازمند دریافت محبت و احترام از شوهر است به ویژه هنگامی كه در حضور دوستان و آشنایان قرار داشته باشد.
این امر باعث می شود كه زن از داشتن شوهر احساس افتخار و سربلندی كند و این احساس، شوق او را به زندگی زناشویی و آمادگی وی را برای گذشت و بردباری در برابر محرومیت ها و سختی های احتمالی بیشتر میكند..
@KhanevadehMontazeran
ازظرایف همسرداری اقایان
یک آقای با سیاست میداند که همسر محترم او نیاز به دریافت مبلغی با عنوان پول_ماهانه دارد
میزان آن مبلغ بستگی به شرایط اقتصادی مرد دارد ولی مهم این است که خیال خانم راحت باشد که آخر ماه یک مبلغی اگرچه کم از آقا دریافت خواهد نمود
او میداند که نباید از همسرش درباره این مبلغ حسابرسی کند، تا خانم بدون دغدغه و آزادانه هر طور که صلاح میداند هزینه کند و یا پس انداز نمایدالبته با محبت واحترام پیگیر باشد ولی سختگیری ننماید
@KhanevadehMontazeran
#کمی_آهسته 🗣
@KhanevadehMontazeran
#تلنگر
گفتم:
" شما برید، منم میام الان! "
سرِ حوصله یه لیوان نسکافه از فلاسک ریختم و مانتوی سفیدمو پوشیدم و گوشیمم برداشتم و سلانه سلانه از پله ها رفتم پائین، توی پاگرد طبقه ی اول دیدمش، از همراهای بیمارا بود لابد...
نشسته بود روی پله ها، سر و وضعش اونقدری به هم ریخته بود که حتی توی بیمارستانم عجیب به نظر برسه، از چشمای قرمز و پف کرده ش معلوم بود گریه کرده، صورتش هنوز خیس بود...
سرشو هر از گاهی محکم می کوبید به دیواری که بهش تکیه کرده بود و با صدای گرفته و خش دارش بی رمق زیر لب چیزی میگفت.
باید بی تفاوت از کنارش رد می شدم و به راهم ادامه می دادم اما نتونستم، هنوز عادت نکرده بودم به درد مردم...
نزدیک تر رفتم و با احتیاط گفتم:
" حالتون خوبه؟! "
سرشو بلند کرد و نگاه بی تفاوتی انداخت بهم، یخ بندون بود توی چشماش...
لیوان نسکافه رو گرفتم سمتش
" میخورین؟! نسکافه ست! "
دو قطره اشک از چشماش چکید پایین ولی با ذوق خندید
" نسکافه دوست داره، ولی این اواخر نمیخورد، میترسید بچه مون رنگ پوستش قهوه ای بشه! "
بلند زد زیر خنده، سعی کردم بخندم...
دوباره به حرف اومد
" همه چی خوب بودا، خوشبخت بودیم! زن داشتم، یه خونه ی نقلی داشتم، بچه مونم داشت به دنیا می اومد، همه چی داشتم...
ولی امروز صبح که بلند شدم دیگه هیچی نداشتم!
بهش گفتم پسر میخواما من، رفتیم سونوگرافی، دختر بود...
به شوخی گفته بودم ولی جدی گرفته بود، دیشب قبل خواب پرسید: حالا که پسر نیست دوستش نداری بچه مونو؟!
در دهنمو گِل بگیرن که به مسخره گفتم نه که دوستش ندارم، بعد زایمانت خودت و دخترتو جامیذارم توی بیمارستان و فرار می کنم خودم!
چیزی نگفت، به خدا جدی نبود حرفام، فکر کردم میفهمه از سر شوخیه همه ش، ولی نفهمیده بود...
ناشکری که نکردم من آخه خدا، از سر خریت بود فقط!
صبح که بیدار شدم دیدم خون ریزی کرده توی خواب، درد داشته ولی صداش در نیومده، جفت از رحم جدا شده بود، تا برسونمشون بیمارستان هم زنم از دست رفته بود، هم بچه م..."
بی اختیار داشتم همراهش گریه می کردم
" یه حرفایی رو نباید زد، نه به شوخی، نه جدی...
منِ خر آخه از کجا میدونستم دلش اونقدری از یه حرفم میشکنه که سر مرگ و زندگیشم باهام لج کنه و از درد بمیره ولی صدام نکنه! "
سرشو دوباره کوبید به دیوار و من بیشتر لیوان توی دستمو چنگ زدم، به هق هق افتاده بود
" آخرین بار نشد بهش بگم چقدر دوستشون دارم، هم خودشو، هم دخترمونو...
فکر میکردم حالا حالاها فرصت هست، ولی یهویی خیلی دیر شد، خیلی! "
اونقدری زار زد که بی حال شد دوباره، کاری از دست من و اشکام برنمیومد، نسکافه ی توی دستمم سرد شده بود دیگه...
بی سر و صدا عقب گرد کردم و از پله ها بالارفتم و برگشتم توی اتاق عمل و توی صفحه ی اول دفترچه ی یادداشت های روزانه م نوشتم:
برای گفتن یه حرفایی همیشه زوده،
خیلی زود...
برای گفتن یه حرفائیم همیشه دیره،
خیلی دیر...
حواست به دیر و زودای زندگیت باشه همیشه...
عقربه های ساعت با اراده ی تو به عقب برنمیگردن!
👤طاهره اباذری هریس
تلخ بود، تکان دهنده بود اما...شاید...
@KhanevadehMontazeran