4.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻"هر نفر ۲کاسه ی خون"
شرح ۷۲ روز حال مشترک مردم بیش از ۲۰۰ کشور دنیا ..
ما را مثل خودتان حساب نکنید
ما یکی از این غم ها را ببینیم
توان زندگی را از دست می دهیم
ما با شما بودیم اما یک جاهایی را فقط لحظاتی خوابمان برد، یا شاید چشمانمان را بستیم و سرمان را پایین انداختیم
آنجا باید می بستیم. خدا میخواست فقط خودش ببینید و شما. بدون هیچ حائلی
آنها میماند بین خدا و شما با شما حسابش خواهد کرد، خدایی که ما میشناسیم ذره ذره اش را حساب خواهد کرد با همه. همهی دنیا
او میبیند. حتی اگر همه ی چشم ها
بسته باشد. همه دوربین ها شکسته باشد و همه ی قلم ها خشکیده
و مهم همانست که او میبیند
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 حاجت جالبِ حضرت فاطمه سلام الله علیها از خداوند
🤔 اگه خدا به ما بگه هر چی میخوای بگو همین الان بهت میدم، ما چی میخوایم از خدا؟
💌 شاید جالب باشه بدونیم حضرت فاطمه سلام الله علیها تو این موقعیت چی خواستن
🎞 اول این ویدیو هم اشارهای شده به ازدواج بانوی دو عالم، با مولا علی علیه السلام💚 این سه دقیقه از زندگی زیبای حضرت فاطمه سلام الله علیهم رو بشنویم
...............
هدایت شده از موسسه مصاف
اگه خطر «صادق بوقی» رفع شده، اینا رو هم ببینید!
🔹اساتید امنیتی بهتر نیست بهجای تعقیبوگریز صادق بوقی، امثال اینها رو تعقیب کنید ببینید کجا هستن؟
✍️ ایلجان
🆔 @Masaf
4.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیام یک دختر دم بخت برای کارشناس برنامه
بخش اول
1.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیام یک دختر دم بخت برای کارشناس برنامه
بخش دوم
3.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
سرباز ویژهی حضرت زهرا سلاماللهعلیها !
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
🍃🌹▪️ــ
💥کارگران حضرت زهرا در شاهرود!
تابستان ۱۳۶۳_شاهرود
هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادری به همراه دو دخترش برخورد کردیم که در حال درو کردن گندمهایشان بودند. فرماندهی گروهان، ستوان آسیایی به من گفت:
مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع کنیم و برویم گندمهای آن پیرزن را درو کنیم.
گفتم: چه بهتر از این!
پس از سلام و خسته نباشید گفتم: مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بیرون بروید تا گندمهایتان را درو کنیم؛ فقط محدوده زمین خودتان را به ما نشان دهید و دیگر کاری نداشته باشید.
پیرزن پس از تشکر گفت: پس من میروم برای کارگران حضرت فاطمه مقداری هندوانه بیاورم!
از ۹ صبح تا ظهر، با پانصد سرباز تمام گندمها را درو کردیم؛ بعد از اتمام کار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند؛ من هم از این فرصت استفاده کردم و گفتم: مادر چرا صبح گفتید میروم تا برای کارگران حضرت فاطمه هندوانه بیاورم؟
گفت:
دیشب حضرت فاطمه به خوابم آمد و گفت:
چرا کارگر نمیگیری تا گندمهایت را درو کند؟
این کارها، دیگر از تو گذشته!
عرض کردم:
خانم شما که میدانی تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسیده است و درآمدمان نیز کفاف هزینه کارگر را نمیدهد؛ مجبوریم خودمان کار کنیم.
بانو فرمودند: نگران نباش!
فردا کارگران از راه خواهند رسید.
... از خواب پریدم.
امروز هم که شما این پیشنهاد را دادید، فهمیدم این سربازان، همان کارگران حضرت زهرا میباشند.
با شنیدن این حرفها، ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد و گفتم: سلام بر تو ای حضرت زهرا؛ فدایت شوم که ما را به کارگری خود قابل دانستی.
منبع: کتاب نبرد میمک، احمد حسینا