بهترین ارباب.mp3
1.54M
#ڪریمڪارےبهجزجودوڪرمنداره
برڪت نان به خاطر حسن است
#صابرخراسانى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مژده ای دل نور چشم مرتضی آمد خوشآمد
شام میلاد امام مجبتی آمد خوش آمد
غم مخور ای دل که در ماه دعا و استجابت
بهر تأثیر دعا، روح دعا آمد خوش آمد …
💝 میلاد امام حسن علیه السلام مبارک باد💝
@khoodneviss
🔷💠طنزمایه دیشب که زلزله اومد
یکی نوشته :
🔻داداشم چند وقتی هست آتئیست شده. کلا منکر همه چی میشه. مسخره ما میکنه که روزه میگیریم
امشب وقتی زلزله اومد مثل دیوونه ها داد میزد و میگفت : یا امام زمان یا حضرت عباس بدویید بیرون.
خلاصه نفهمیدم کی مسلمون شد و کی شیعه؟
شما فهمیدید؟🤔
•┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
بله اینجوریاست. زلزله در کسری از ثانیه کافر هم مسلمون میکنه بلکم شیعه.😁
#هیام
http://eitaa.com/joinchat/3496869910C9218c295b9
💠🔷💠🔷💠🔷
امشب شب نیمه ماه رمضان است و اعمال دارد، زیارت امام حسین و دعاهای دیگر...
از همگی التماس دعا دارم.🙏
البته الان صدای مناجات شبانه ی اپارتمان ما بلند شد. 😐
آموزش پیانو این ساعت از شب .
این هم از عجایب آپارتمان نشینی و در اوضاع اسمشو نبر ...
خدا عاقبتمون رو بخیر کنه
شب همگی بخیر 🌹
#هیام
خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطرهینامادری_قسمت۱۷۰ محدثه از شوق آمدن همسرش، فعال و کاری شده بود. بدون تذکر همه جا
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
#خاطرهینامادری_قسمت۱۷۱
وقت چکاب آقا جواد بود
برنامهریزی کردم تا ضمن ویزیت، طی دو سه روزی که شهرکرد هستیم، بعضی خریدهای محدثه را انجام دهیم.
بنا بود لوازم برقی بزرگ، مثل یخچال و ماشین لباسشویی و گاز و....و سرویس چوب را، آنجا خرید کنیم.
ساعت شش غروب با آقا جواد از مطب دکتر خارج شدیم. قبل از رسیدن به منزل زیبا، به محدثه اطلاع دادم با شوهرش هماهنگ کرد و به محض رسیدن، نماز خواندیم و برای خرید لوازم برقی، رفتیم.
از ماشین که پیاده شدم، حس کردم چیزی سنگین به من وصل شده است. با کمی دقت متوجه شدم بشقابی به من چسبیده بود.
_اِ بچه ها این بشقابه چرا به من چسبیده؟ چی توش بوده؟
آقا مهدی با شیطنت خندید؛
_نشوندمتون رو صندلی مادر شوهر.
_اون زبون مادر شوهره؛ این صندلی مادر زنه.
_آره، همون.
_میدونم، نمیشه تو خونه صبحونه تو، بخوری که مامانت مثل بچهها برات لقمه نپیچه؟
_نه، من همه کارام دقیقه نوده؛
هیچ وقت سر سفره صبحونه نخوردم.
لوازم برقی را گرفتیم و به خانه برگشتیم.
نزدیک منزل زیبا، بودیم:
_فردا هم صبح زود بیایید تا بریم سرویس چوب ببینیم.
داماد سری تکان داد؛
_چشم.
و بعد با کمی منمن گفت؛
_اگه اشکال نداره من محدثه رو با خودم ببرم آخر شب بیارم؛
_مشکلی نیست برید به سلامت. فقط چون اینجا خونه خودمون نیست، زودتر بیایین که مزاحم خواب کسی نشیم.
سفره شام سادهای که زیبا آماده کرده بود پهن شد.
بعد صرف شام، با وجود خستگی سفره را کمک زیبا جمع کردم.
با هم مشغول شستن ظرف ها شدیم که زیبا پرسید:
_چه خبر از مادر شوهر محدثه؟
_خبر خاصی ندارم. سلامتی
_ محدثه چیزی ازشون نمیگه؟
_مثل چی؟
_ از دخترش، از آقا جمال
_ تازگیها نه، آخه محدثه زیاد نمیاد اینجا، مثل الان یه چند ساعت میره و بر میگرده، چطور؟
_پیش خودت باشه، اما مادرشوهرش مدام با من تماس میگیره و احوال مامان و آقا جمالو میپرسه. اما میگه به تو نگم.
_که اینطور! چرا؟
_تا الان چند بار تکرار کرده که به داداشت بگو یکبار دیگه با دخترم صحبت کنه شاید نظرش برگرده.
بیچاره میگفت دختر من میگه پسر باید مواظب مادرش باشه. هر چی مادرش لازمش داره؛ حتی میگفت من یه زمین دارم خودم براشون خونه میسازم اگه مشکل داداشت خونه است.
_عجب! که اینطور!
پس اینه که چند وقت پیش داماد به من میگفت شما هم تو شهرستان خونه دارید هم شهرکرد. یکیشو بفروشید برا آقا جمال دو طبقه بخره تا راحت ازدواج کنه.
_مگه شما دو تا خونه دارید؟
_نه بابا همین خونه مسجد که نشستیمو فکر کرده بود از خودمونه.
بهش گفتم اولا اینجا از ما نیست. دوماً مشکل آقا جمال تو ازدواج خونه نیست.
خیلی جالبه، اتفاقا یه دفعه که محدثه اومده بود اینجا میگفت سیما منو میبینه اذیته؛ مدام تو اتاق با مادرش بحث میکنه منو بفرستید خارج که جلو چشمم نباشه، یا آقا جمال یا هیچ کی؛
من باور نمیکردم.
_آره تا الان چند بار مادرش پیشنهاد داده اما آقا جمال میگه نه.
اما خدایی دختر خوبیه، مگه نه زن داداش؟
_ والله من خیلی نمیشناسم اما، این حرفا که مادرش به تو زده و اونا که به من گفته فرق دارن.
_ اِ جدی؟ یعنی چی؟
_بعد عقد کلی با من حرف زد. اصلا قبول نداشت آقا جمال برا مادرت وقت بذاره. میگفت دختر من نمیتونه این وضعیتو بپذیره. من بهش گفتم مادر به آقا جمال وابسته است. اعصابش خورده. شرایط ازدواج آقا جمال سخته. اونم گفت بچه من نمیتونه این شرایطو بپذیره، پس چرا دوباره به شما رو زده؟ چرا حرفاشو عوض کرده؟
_عجب آدمی! نمیدونم منم موندم.
_حالا دارم میفهمم چرا کادو شب اول زمستونی محدثه را بدون هماهنگی با من،برد خونه مادرت. چرا مدام میاد به مادرت سر میزنه در حالی که منو اصلا نمیبینه! پس همه اینا نقشه است.
تا الان حتی یه برنامه را با من هماهنگ نکرده، هر وقت هم حرف میزنم اوقات تلخی درست میکنه.
_زن داداش تو را خدا یه وقت از جانب من چیزی نگی؟
_نه بابا، چی کار دارم؟ بعدش هم دامادم گناه داره از کارها مادرش خجالت میکشه. بذار فکر کنه من از چیزی خبر ندارم راحت بره و بیاد.
ساعت از یک گذشته بود. شب گذشته خوب نخوابیده بودم، ان روز هم از صبح که از شهرستان راه افتادیم تا اخر وقت، مدام مشغول بودم.
هم خسته بودم و هم خوابم میآمد، محدثه هنوز نیامده بود. تلفنش را هم پاسخ نمیداد.
همه خوابیده بودند. اگر میخوابیدم و زنگ میزد مزاحم بقیه بودند.
مجبور بودم بنشینیم تا برسد.
مدام آیفون را روشن نگه میداشتم که اگر آمد قبل از زنگ زدن در را باز کنم. بالاخره ساعت دو نیمه شب آمدند.
از محدثه ناراحت بودم که سفارشم را نادیده گرفت.
تحویلش نگرفتم.
به رختخوابم رفتم.
#ریحان
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
@Khoodneviss
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
#خاطرهینامادری_قسمت۱۷۲
صبح آقا جواد پرسید:
_دیشب محدثه کی اومد؟
_ساعت دو نیمه شب
_چیکار کردن؟ به من گفته بود میخوان طلا بخرن.
_نمیدونم خیلی دیر اومد تحویلش نگرفتم. به من نگفته بود قراره طلا بخرن.
_چرا تحویلش نگرفتی؟
_برا اینکه بهش گفتم زود بیاین مزاحم کسی نشیم اینجا خونه خودمون نیست.
_حالا که طوری نشده سر و صدایی نداشتن.
_آره برای اینکه من تا دو بیدار نشستم که نخوان زنگ بزنن. شما که میدونی من دیروز چقدر خسته شدم. شب قبلش نتونستم بخوابم. دیروز مسافر بودیم تازه از راه رسیدیم رفتیم دکتر برگشتیم رفتیم خرید.
محدثه که تازه از خواب بیدار شده بود، وسط حرفمان پرید؛
_اینا دلیل نمیشه بیتوجهی کنی.
_ببخشید میشه بگی باید چیکار میکردم؟
بهت زنگ زدم حتی جوابمو ندادی.
_اعصابم خورد بود
و مشغول لباس پوشیدن شد.
_الان کجا تشریف میبری؟
_قراره بریم تاج عروسیمو انتخاب کنم.
_مگه ما قرار خرید سرویس چوب نداشتیم؟
_خب حالا طوری نشده
_محدثه چرا تو اینجوریی؟
من که گفتم قرار دیگهای نذارین. مگه از خونه که راه افتادیم نگفتم بهشون بگو این سری فقط برا کارا خودمون اینجاییم؟
محدثه با عصبانیت پاسخ داد:
_از اون طرف اونا اذیت میکنن، از اینطرف هم تو.
عصبانی شدم:
_من؟ چیکار کردم که تو اذیت شدی؟
_همین بهونه های الکی، مدام گیر میدی چیکار کنم یا چیکار نکنم. کی بیام کی برم.
آقا جواد که بین ما دوباره گیر افتاده بود و نمیفهمید چی به چی هست، یکبار به محدثه غر میزد یکبار به من.
صدایمان بالا رفت، محدثه گریهکنان غرید:
_من یبار تو بچگیم عزیزترین کَسِ زندگیمو از دست دادم دیگه نمیخوام دوباره تکرار بشه اما شما منو اذیت می کنین.
_من میخوام این کارو بکنم؟
چند ماهه خونه زندگیم شده تو.
با این وضعم دو هفته یکبار تو راه شهرکردم، یا با ماشین خودمون یا با اتوبوس.
با صدای بلند گربه میکرد؛
_پس چرا گیر میدی؟
_محدثه چرا حرفمو نمیفهمی؟ میگم یه قواعدی را رعایت کن. مثل امروز، مگه قرار خرید سرویس چوب نبوده؟ چطور از تاج عروسی سر در آوردید؟
من که هر روز نمیتونم بیام؛ یه وقت دیگه خودتو بیارن اینجا برا این کارا؛
آقا جواد کمی عصبانی بود:
_طوری نیست خانم ولش کن بذار بره.
_راست میگی بذار بره. من هم به جهنم.
آن قدر عصبانی بودم که از همسرم هم رنجیدم.
_ هیچ کس نمیخواد بفهمه من یک زن باردارم این همه باید تحت فشار باشم و کسی با من همکاری نمیکنه.
از اتاق خارج شدم و گوشهای تنها نشستم
چاره ای نبود وقتی نامادری دختری نادان هستی که نجات خودش را در مقاومت و دوری از من و تبعیت بیچون و چرا از خانواده شوهرش میدانست.
وگرنه گفتن این جمله که این هفته نمیتوانیم به کارهای شما برسیم بگذارید هفته دیگر یا من اینجا میمانم، کار سختی نبود اما همین اندازه هم، از محدثه انتظار داشتن، توقع زیادی بود.
گاهی آدم های احساساتی خسته کننده میشوند.
با عواطف و هیجاناتشان، به واقع حق دیگران را ضایع میکنند.
و محدثه و خانواده همسرم کاملا عاطفی و تابع احساسات تصمیم می گرفتند.
من صرفا به این جهت بارداریام را بروز دادم و به محدثه اجازه دادم به همسرش بگوید که درکم کنند، میدانستم که او هم به خانوادهاش میگوید.
اما دریغ!!!
خدایا فقط تو را دارم.
اشتباه کردم که از غیر تو مدد خواستم.
#ریحان
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
@Khoodneviss
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
میانبر به لینک تمام خاطرات
لینک قسمت اول تمام خاطرات ارسالی اعضای محترم کانالمون هم اینجاست👇👇👇
https://eitaa.com/Khoodneviss/2351
👆👆👆👆👆👆👆
اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْتَغْفِرُکَ
لِما تُبْتُ اِلَیکَ مِنْهُ ثُمَّ عُدْتُ فیهِ...؛
خدایا من آمرزش ميخواهم
بـراي گناهاني که پس از
تــوبه کردن دوباره به
آنها دست زدهام...💔😔
#یاانیسمنلاانیسله
🌸 ولادت کریم اهل بیت علیهم السلام، امام حسن مجتبی علیه السلام مبارک🌸
🔸 زیارتنامه امام حسن علیه السلام :
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبيبَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صِفْوَةَ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَمينَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صِراطَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَيانَ حُكْمِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ دينِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّيِدُ الزَّكِىُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمينُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأويلِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الطّاهِرُ الزَّكِىُّ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ، السَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقيقُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الشَّهيدُ الصِّدّيقُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِي وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
@khoodneviss
🌷رهبر انقلاب:
من معتقدم امام حسن مجتبى شجاعترین چهرهى تاریخ اسلام است. ایشان حاضر شد خود را و نام خود را در میان دوستان نزدیکش، فداى مصلحت واقعى کند و تن به صلح دهد، براى اینکه دیدبانى اسلام و حفاظت از قرآن و هدایت نسلهاى آیندهى تاریخ را در موقع خود انجام دهد.
@khoodneviss