💢برای هیچ چیز در زندگی، غمگین مباش💢
فرزند لجبازی که تو داری👶👧👦
آرزوی هر کسی هست که بچه دار نمیشه😔
و تو خیلی چیزها داری که مردم آرزویش را دارند !!
بیشتر به داشته هایت بیندیش تا نداشته هایت و بخاطرشان خدا را شکر کن
خدایا شکرت 🙏
#پیش_به_سوی_آرامش
#باما_بروز_باشید✍
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
❤️🍃
🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃
#خاطره
«تو فقط بخند»
#حوراومحمدحسین
قسمت 6⃣
بالاخره بعد از یک هفته راضی شدم خانوادهی بنیامین بیایند . خودش را قبلا دیده بودم توی مسجد و هیئت اما برخوردی با هم نداشتیم . میدانستم با محمدحسین رفیق هستند .
قرار بود چهارشنبه بعداز ظهر با خانواده بیایند خانهمان . قلبا احساس نارضایتی داشتم اما میخواستم با این کار کمتر فکر محمدحسین سراغم بیاید .
سارافون یاسی رنگم را با زیر سارافونی گلگلی صورتی میپوشم . روسری صورتی کم رنگم را هم مدل لبنانی میبندم . نگاهی به چهرهام در آینه میاندازم .
پوست سفید ، چشم و ابروی مشکی با بینی و لب و دهانی که متناسب با هم بودند . از نظر قیافه بیشتر به بنیامین میآمدم ، بنیامین هم چشم و ابرویش مشکی بود . اما محمدحسین بور بود .
با صدای زنگ در چادر رنگی شادم را بر سر میاندازم و میدوم توی آشپزخانه .
کمیل با خنده میگوید : این بود که میگفت نه ، نگاه چه هوله .
لبخند تلخی میزنم . خودم هم نمیدانم قرار است چه اتفاقی بیوفتد .
صدای احوالپرسی هر دو خانواده میآید . انگار چند سال است همدیگر را میشناسند .
استرس ندارم . اصلا حس خاصی ندارم . بی خبر از آیندهی نامعلومم مینشینم رو صندلی .
صدای صحبت کردنشان میآید . احساس میکنم قبیلهای با خودشان راه انداختهاند ، صداها خیلی زیاد است .
با خودم میگویم : فک کن این وصلت سر بگیره ، تو و بنیامین شاد و خوشحال با هم عقد کنید . این وسط محمدحسین بیچاره وقتی میفهمه انقد ناراحت میشه که خودکشی میکنه .
از طرز فکر خبیثانه و البته خندهدارم بلند میزنم زیر خنده . بعد با خودم جواب میدهم : آره نکه خیلی کشته مردهته . عاشق چشم و ابروته . با صدای مادر به خود میآیم : حوراء خانم ، چایی هارو بیار مامان .
چایی خوشرنگم را در فنجان هایی که از قبل آماده کردهام میریزم و سینی را به دست میگیرم . در دل بسماللهی میگویم . به خدا حانم میگویم : اللهم الجعل عواقب امورنا خیرا . خدایا عاقبت کار ما را ختم به خیر کن .
وارد پذیرایی میشوم ، نگاه گذرایی به مهمانان می اندازم و با سر پایین افتاده آرام میگویم : سلام .
به احترامم میایستند . نمیدانم کدام مادر بنیامین است . چای را تعارف میکنم . تنها کسی را که میشناسم بنیامین است . نوبت میرسد به آقا داماد . چای را که برمیدارد نگاهی به چشمانم میاندازد و میگوید : ممنونم .
کنار مامان مینشینم و سرم را پایین میاندازم . خانم جوانی که کنار بنیامین نشسته و هیکلش نشان میدهد باردار است با لبخند رو به من میگوید : عزیزم چه خانم با کمالاتی . لبخند محوی میزنم
❣مدتی هست که درگیر سوالی شدهام
تــــــ❤ــــــو چه داری که من اینگونه هوایی شدهام❣
#ادامه_دارد
#ارسالیازدوستخوبمونبنتالزهرا
#کاملاواقعی
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
@Khoodneviss
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
🖋 #فرهنگ_نوشت:
💠💠💠💠
آشغال از ماشین بیرون نریزیم .🚯🚖
#زندگی_رازیبابسازیم_وازلحظاتمان_لذت_ببریم
•┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
از خیاطی پرسیدند:
زندگی یعنی چه ؟
گفت : دوختن پارگی های
روح با نخ توبه !!!!
🌸🍃🌸🍃🌸
از باغبانی پرسیدند :
زندگی یعنی چه ؟
گفت: کاشت بذر عشق
در زمین دلها، زیر نور ایمان !!!!!
🌸🍃🌸🍃🌸
از باستان شناسی پرسیدند :
زندگی یعنی چه ؟
گفت : کاویدن جانها برای
استخراج گوهر درون !!!!!
🌸🍃🌸🍃🌸
از میوه فروشی پرسیدند :
زندگی یعنی چه ؟
گفت : دست چین خوبی ها
در صندوقچه دل !
🌹بهترینها، بهترین تعبیر زندگی را برایتان آرزومندم🌹
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
❤️🍃
🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃
#خاطره
«تو فقط بخند»
#حوراومحمدحسین
قسمت7⃣
خانمی تقریبا هم سن و سال مادرم کمی بزرگتر میگوید : دخترم شما انتخاب پسرم بنیامین هستی . میفهمم مادر محترم داماد هستند . ادامه میدهد : وقتی بهم معرفیت کرد گفتم سنش کمه . اما وقتی دیدمت فهمیدم آقا بنیامین ما چقدر خوش سلیقهست . نمیدانم از من تعریف کردم یا از پسرش ؟
نگاهی به بنیامین میاندازم ، پیراهن آستین بلند کرمی با شلوار کتان مشکی پوشیده .آستین های پیراهنش تا خوردهاند . خانم جوان باردار روبه مادر بنیامین میگوید : مامان من از الان از عروسمون خوشم اومده . لبخند بنیامین از چشمم دور نمیماند . خانمی که بعدها فهمیدم عروسشان هست رو به من میگوید : حوراء جان چی توی چایی ریختی که انقد خوش طعم شده ؟ از سوال بی ربطش خندهام میگیرد . حرف زدن در این جم کمی برایم سخت است . میگویم : گل محمدی ریختم . طعمش بهتر از گلابه .
صدای پدر بنیامین که مرد مسنی است با چهرهی مهربان توجهم را جلب میکند ، رو به کمیل میگوید : با اجازه ی آقاسید و حاج خانوم حوراء خانم با بنیامین برن با هم صحبت بکنن .
کمیل متواضع میگوید : اجازهی ما هم دست شماست حاجی .
بلند میشوم و با تمام متانتی که بلدم راه میافتم سمت اتاقم . بنیامین هم پشت سرم . در اتاق را باز میکنم و تعارف میکنم وارد شود . با لبخند محجوبانه ای میگوید : بفرمایید . خانم ها مقدم ترند .
نه خوشم آمد . نههه خوشم آمد . نهههههه خوشم آمد . وارد میشوم
او هم پشت سرم . روی صندلی که از قبل گذاشته ام مینشینم و بنیامین رو به رویم مینشیند .
میگوید : بفرمایید . با مِن و مِن میگویم : خب چی بگم ؟ من تجربه ندارم . بنیامین میخندد و میگوید : من هم تجربه ندارم . شما اولین خواستگاری هستین که رفتم و انشاءالله آخرینش باشید .
چیزی نمیگویم که میگوید : خب بزارید من اول خودم رو معرفی کنم . بسماللهالرحمنالرحیم . من بنیامین راد هستم . بیست و سه سالمه . دانشجوی رشتهی مهندسی عمران . در شرکت پدرم کار میکنم . یه خانوادهی شش نفره هستیم . یه برادر دارم بزرگتر از خودم که همسرشونو دیدید ، یه خواهر بزرگتر از خودم که ایشونم دیدید ، خودم و یه خواهر کوچکتر که امسال کنکور داره با پدر و مادر . الحمدلله خانوادهی مذهبی هستیم . خونه ندارم اما ماشین دارم و مقداری پس انداز که فکرکنم بشه باهاش خونه رهن کرد .
#ادامه_دارد
❣مدتی هست که درگیر سوالی شدهام
تــــــ❤ــــــو چه داری که من اینگونه هوایی شدهام❣
#ادامه_دارد
#ارسالیازبنتالزهرا
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
@Khoodneviss
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
خودنویس
❤️🍃 🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃 #خاطره «تو فقط بخند» #حوراومحمدحسین قسمت7⃣
❤️🍃
🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃
#خاطره
«تو فقط بخند»
#حوراومحمدحسین
قسمت8⃣
بعد از معرفی اون نوبت به من میرسه
میگویم :
خب منم حوراء سادات مطهری هستم . شونزده سالمه . پدرم شش ساله فوت کردن . یه خواهر بزرگتر دارم که ازدواج کردن و به برادر بزرگتر که مجرده . خانوادهی مذهبی هستیم . از نظر اقتصادی الحمدلله دستمون به دهنمون میرسه . همین دیگه .
بنیامین میگوید : شما ملاک های خیلی مهمتون چیه ؟
بعد از کمی مکث میگویم : اول از همه ایمان به خدا و خوش اخلاقی . اگر این دوتا رو داشت میرم سراغ مورد های بعدی مثل ظاهر ، تحصیلات ، شغل ، خانواده .
کمی دیگر حرف میزنیم و بیرون میرویم .به نظرم برای جلسهی اول کافی است .
هنوز نظر خاصی ندارم . مادر بنیامین میگوید : انشاءالله هفتهی دیگه زنگ میزنم جواب رو میپرسم .
کمی بعد میروند .
بعد از تعویض لباس ها به هال میروم و روی مبل مینشینم . هر کس نظری دارد . اما من فعلا خنثی خنثی هستم .
ترجیح میدهم فکر کنم . من دلم بدجور گیر محمدحسین است . قطعا این علاقه با ازدواج از بین نمیرود .
دلم میخواهد با آیه حرف بزنم . بهش زنگ میزنم و جریان را تعریف میکنم . آیه باورش نمیشود و میگوید : همین بنیامین راد خودمون ؟ دوست داداشم ؟ میگویم : آره .
آیه میگوید : آخ کوفتت بشه حوراء . حالا نظرت چیه ؟
_چمیدونم . فعلا که نشناختمش .
آیه میگوید : ببین حوراء جواب منفی بدی من میدونم و تو. پسر به این ماهی . از همه نظر عالیه .
آیه نمیدانی چه خبر است !
میگویم : اگه یه خواستگار مث این برات بیاد و تو یکی دیگه رو بخوای چه جوابی میدی ؟
با جیغی که میکشد کر میشوم . میپرسد :
یکی دیگه رو میخوای ؟ چشمم روشن . خوب رو نمیکنی .
_الکی چرت و پرت نگو . نبابا کیو بخوام ؟ همینطوری پرسیدم .
_دروغ نگو . بگو به جون آیه .
سخت است اما میارزد . برای بار اول به جانش قسم دروغ میخورم
_جون آیه .
خیالش راحت میشود .
کمی باهم حرف میزنیم . آرام میشوم . و قطع میکنیم .
❣مدتی هست که درگیر سوالی شدهام
تــــــ❤ــــــو چه داری که من اینگونه هوایی شدهام❣
#ادامه_دارد
#ارسالیازبنتالزهرا
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
@Khoodneviss
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
هدایت شده از خودنویس
💠💠💠💠💠
سلام دوستان ببخشید بخاطر کسالت نتونستم قسمت امشب رمان #جدالشاهزادهوشبگرد رو آماده کنم.😔
ان شاء الله فردا
التماس دعا دارم از همگی🌹
الهی 🙏
هر آنکه دست نیاز به سوی تو بلند کرد
امید دارد که امید تویی❣
عشق تویی، مهربان و بخشنده تویی ❣
خودت آرزوهایی که
از قلبمان گذشت را برآورده فرما🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
#شبتون_آرامبخش👇👇
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
امروز صبح که از خواب بلند میشی، زندگی مثل یک هدیه ی🎁
هیجان انگیز 😍جلوی چشمهات قرار می گیره و فقط کافیه که روبان قرمز🎀 رنگ رو از دورش باز کنی
تا تو زیبایی هاش غرق بشی.🌊
زیبایی هایی به دل انگیزی نسیم .
اولین روز از ماه پاییزه 🍂🍁
تمام این رنگ ها و حس های خوب یک جا جمع شدن تا بهت یادآوری کنن که زندگی هنوز قشنگی هاش رو داره و امروز اولین روز از باقی زندگیته.
#سلام
#صبحتون_پرازعشق
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
#تلنگر
مثل عقابی باشیم که هیچگاه ترس برزمين افتادن ندارد؟
زیرادراوج بلندی هم،نگاهی به پایین دارد
نه مثل انسان هایی که تا به بلندی میرسند...
متكبرمیشوند
وپایین را نمیبینند🍃🌼
#پیش_به_سوی_موفقیت
#باما_بروز_باشید✍
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•