🌱یه جایی بنویس که
🌸هیچکس دوبار
🌱زندگی نکرده است
🌸روزی دوبار بهش نگاه کن
🌱و به قول چارلی چاپلین
🌸شاید زندگی آن جشنی نباشه
🌱که تو آرزوشو میکردی
🌸ولی حالا که بهش دعوت شدی
🌱تا میتونی ازش استفاده کن
🌸دوستان خوبم
🌸زندگیتون سرتاسر پراز عشق
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
سلام همگی خوبید؟
اینترنت قطع شد حال کردید؟😐
یکی به این آقای آذری جهرمی بگه آقا ما پَپه (پهباد پست هوایی) نمیخوایم.
همون دمپایی مامانمون هم میشه باهاش پهباد درست کرد.👡
سر جدت یه فکری به حال این اینترنت و سرعتش کنید. الان ظرف چند دقیقه اینترنت منطقه و کشورهای دیگه هم قطع شد .خب اگر این وسط ما اینترنت ملی داشتیم الان قطع نبودیم.
دهنمون سرویس شد .😩
✒️@khoodneviss✒️
من دیگه حرفی برای گفتن ندارم🤐
این گاز استریله ،باند ،گونیه چیه دقیقا؟😳😁🤣😭
اینه وضع فرهنگی کشور ما 😐
به کجا میخوایم بریم 😩
اگریه وقت فردا دیدید ملت تو خیابون با بدن باندپیچی شده دارن راه میرن تعجب نکنید.
آخه سرشون خورده به جایی و اختلال مشاعر پیدا کردند .
چنین مواقعی دوست دارم سرم رو بکوبم به دیوار
یکی منو بگیره 🤕
•┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
🧡🍃🧡🍃🧡🍃🧡🍃
#دلشکسته_فقط_خداخریداراست💔
دل سپردن راحت است بگمانم دل کندن هم راحت است اما نگهداشتن دلی که همسوی تو نیست غیر ممکن است .......
روزهای زندگی من به خوبی پیش میرفت .امین هم نصف راه را اومده بود اما هنوز ضعف های داشت ،توی جمع اصلا اهل اعمال های دینی رو کتمان میکرد واز گفتنش به دیگران امتناع میکرد ...ولی بازهم صبوری میکردم هنوز جای کار وامید داشت .توی مرخصیهاش که میومد ارومتر وبااخلاقتر شده حتی با اینکه ته ریشش هنوز کاملا پرنشده بود اما ریش میذاشت....ولی افسوس که همیشه روزگار بر وفق مراد پیش نمیرود... ماجرای مادر امین دوباره همه چیزرو بهم ریخت ...مادر امین توی هفت هشت سالگیش از پدرش جدا وحدود هشت سال ناپدید شد در صورتی که هنوز طلاقشون به اتمام نرسیده بود .هیچ کس ازش اطلاعی نداشت خیلی دنبالش گشتند چه خانوادش چه پدر وچه قانون اما پیدا نشد .خانواده مادرش از پدرش شکایت کردند به اتهام قتل دخترشون ولی چون مدرکی مبنی بر کشته شدنش پیدا نشد پرونده همین طور بازموند تا پیدا بشه. بعد سالها خبر پیداشدنش همه جا پیچیدتقریبا دو سه ماه بعد از نامزدی.اوایل امین نسبت بهش بی تفاوت بود ومیگفت به خاطرش یه عمر از اطرافیانش زخم هایی زیادی شنید وتحمل کرد وزندگیش وتحصیلش نابود شد .اما همیشه نگران وضعیتش بود که دوباره سر زبانها نیفتد چون هر چی هم باشه مادر وناموسش بود .چندماه بعدکه کاملا وقانونی از پدرامین جداشد خبر ازدواج دوبارش اومد .هیچ به اندازه ی این نمیتونست امین رو خوشحال کنه چون دیگه خیالش راحت شده بود مادرش سر سامان گرفته واواره و سر زبونها نیست. این وسط خاله امین حرف وتهمتهای زیادی درمورد من وخانوادم درست کرد که تمام پنبه هایی که بافته بودم ازدستم در رفت .سعی بر این داشتند بین مارو بهم بزنند وامین رو وادار به زندگی با مادرش کنند .واین یعنی مشکلات دوباره من، پدرش کم بود که حالا مادرش هم اضافه گشت ......
✍#درخشنده
🧡🍃🧡🍃🧡🍃🧡
@Khoodneviss
🧡🍃🧡🍃🧡🍃🧡
💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃
#داری_ازدست_میری_دلم
کاغذ رو باز کردم چیزی که دیدم حالم رو بقدری بد کرد که نفسم بند اومد.
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم"
"همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم"
خاطراتت همه طی شد ، به ته کوچه رسیدم
در مه آلودگی شهر تو را دلشده دیدم
دیدمت باز همانجا با همان اخم قدیمی
لذت کندن صدباره یک زخم قدیمی
باورم نیست چه دیدم آن شب سرد و مه الود
توی دست تو کتاب غزل و شعر خودم بود
آن کتاب غزلی که خون دل رفته به پایش
چقدر خوب که آرام نشسته سر جایش
بعد از ان لحظه که چشمان من افتاد به دستت
یک نفر آمد و یک شاخه گل داد به دستت
یک نفر امد و لبخند به لب های تو آمد
با کتاب غزلم بود که دستت جلو آمد
من به عشق تو غزل گفتم و آخر سرش این شد
قلبم از جای خودش کنده شد و نقش زمین شد
____
امیدوارم خوشبخت بشی ولی من نبینم، امروز که دیدم فهمیدم ظرفیتش رو ندارم.
دلیل اومدنِ امروزم این بود که مطمئن شم خوشبختی، و بعد از اون برای همیشه برم.
خداحافظ برای همیشه.
تاریخ، امضا
با ورم نمی شد، خدایا یعنی داری باهام شوخی می کنی؟
وای خدایا نه! این رو دیگه نمیتونم!
یعنی چی؟ این چیه؟ خدایا این کارو با من نکن!
خدایاااا
مثل مار گزیده ها به خودم می پیچیدم، از استرس و ترس نمی دونستم چیکار کنم.
فقط می گفتم خدایا چیکار کنم؟!
شمارش رو گرفتم فاید نداشت.
پیام دادم ایوب تورو به خدایی که می پرستی جواب بده. برات توضیح میدم ایوب تو رو به روح مادرت قسم میدم جواب بده. داری اشتباه فکر می کنی!
چند دقیقه بعد جواب داد: اسم مادر من رو نیار با اون زبونت.
تا پنج دقیقه دیگه دم در باش.
سریع لباس و چادرم رو پوشیدم، اشکام رو پاک کردم و رفتم دم در ، تپش قلبم به شدت بالا رفته بود کف دستم خیس عرق بود ترس و نا امیدیم به حدی بود که مرگ رو آرزو می کردم.
اومد، سوار ماشین شدم در رو هنوز نبسته بودم پاش رو روی پدال گاز تا آخر فشار داد. از ترس نزدیک بود قالب تهی کنم.
شروع کرد به داد زدن و فقط می رفت اونقدر با سرعت می رفت که فکر می کردم میخواد جفتمون رو بکشتن بده
_عوضی تر از تو ندیدم . من احمق من دیوونه چرا همون روز نفهمیدم چرا نفهمیدم که شما دوتا سر و سری دارین باهم
+مواظب حرف زدنت باش
_خفه شو دختره ی آشغال!چندتا چندتا می پری؟
داشتیم از شهر خارج می شدیم
گریه می کردم گفتم:
+ ایوب تو رو خدا اینجوری نگو بخدا تو نمی فهمی من ... من...
_تو چی تو چی هاان بگو بگو تا بفهمم با چه آشغالی میخوام برم زیر یه سقف
کیه اون پسره کیه که باید برای تو نامه عاشقانه بنویسه ؟! بقیه نامه ها کو ها
+ایوب تو رو خدا ایوب به روح مادرت !
(با پشت دست زد تو دهنم)
_مگه نگفتم اسم مادر من رو نیار هااان
ـــــــــــــــــ
*سید تقی سیدی
خاطره ارسالی اعضا 👆👆
💠شما هم دوست داشتید میتونید خاطراتتون رو بنویسید و برامون بفرستید. با قلم خودتون در کانال قرار میگیره.
💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃
@Khoodneviss
💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃
🖋 #فرهنگ_نوشت:
💠💠💠💠
دلـیـل خــنـده هـامـون😂
نـبـایـد ❌
گــریـه دیـگــران😭
بـاشـه.😏
#زندگی_رازیبابسازیم_وازلحظاتمان_لذت_ببریم😇☆▪☆
•┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•