eitaa logo
خودنویس
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
✒#زهراصادقی تخلص: هیام نویسنده سیاسی رمان نویس و تحلیلگر کارشناس ارشد جزا و جرم شناسی ارتباط با من @z_hiam
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋 : 💠💠💠💠 درحد خودت باش،😶 تابه چیز جدیدی رسیدی ،گذشته خودت رافراموش نکن‌.🙅🏻‍♂   😇☆▪☆ •┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈• @Khoodneviss •┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
برای انسان‌های موفق،😎 در هفته، هفت امروز وجود دارد،7⃣ و برای انسان‌های ناموفق، 😕😒 هفت فردا.↪️ تفاوت‌های کوچک، 🔹 نتیجه های بزرگی به بار می‌آورد.🔷 زندگی همین امروز است…😃 #پیش_به_سوی_موفقیت #باما_بروز_باشید✍ •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈• @Khoodneviss •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃💚 🍃💚🍃💚 💚🍃💚 🍃💚 💚 📖 می گویند عده اى مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید چه می کنید؟ گفتند مسجد می سازیم. گفت برای چه؟ پاسخ دادند برای چه ندارد، برای رضای خدا. بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد. سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟ بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند... ✅حكايت بعضى از ماست... كمكى يا خيرى كه ميكنيم بايد عالم و آدم از آن باخبر شوند، مبادا كه خدايى نكرده ريا نشود... 💚🍃💚🍃💚🍃💚 @Khoodneviss 🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️🍃 ❤️🍃❤️🍃 ❤️🍃❤️ «تو فقط بخند» قسمت 3⃣ روزها همینطور میگذشت و من وابسته تر میشدم به کسی که اصلا برایش اهمیت نداشتم . کسی جز خودم و خدا جانم نمیدانست . معمولا هر اتفاقی که می افتاد به آیه میگفتم اما حالا مهمترین کسی که نباید میفهمید آیه بود . با خدا قرار گذاشته بودم کمتر بهش فکر کنم و هر وقت دیدمش چشم هایم را درویش کنم . قرار شد کمتر گناه کنم تا خدا بهترینش را نصیبم کند . از خدا که پنهان نیست ، دلم فقط او را میخواست اما همه چیز را سپردم به خداجانم ! تقریبا هر روز صبح که میرفتم مدرسه میدیدمش . من منتظر سرویس بودم که او با موتورش رد میشد و میرفت دانشگاه . سوار موتو که میشد موهایش را باد بهم میریخت و چهره‌اش جذاب تر میشد . خیلی سخت بود که سرم را بالا نمی آوردم تا صدای موتورش کاملا دور شود ، اما کم کم عادت کردم . یکی از روزهای سرد زمستان بود و ما جلسه داشتیم در دفتر امام جمعه محترم . رأس ساعت پنج بعدازظهر باید دفتر حاضر می‌بودیم و من ده دقیقه به پنج رسیدم دفتر . وارد شدم و با راهنمایی آقای موسوی وارد اتاق جلسه شدم . هنوز یک نفر هم نیامده بود . نشستم روی صندلی و غرق درافکار خودم بودم که در با شدت باز شد و .... محمدحسین ، هادی رضایی ، علی احمدی با سر و صدا وارد شدند . صندلی که من انتخاب کرده بودم از در ورودی دید نداشت . و هر کس وارد میشد من را نمیدید . صدای هادی بود که بلند بلند میگفت : آره خلاصه ، محمدحسین گند زد به همه چی . یعنی ببین علی اون روز محمدحسین آبرو مونو برد با اون کارش ، لباساشو در اوورده بود و .... . و بعد صدای قهقهه‌ی هر سه تاشون بلند شد . محمدحسین گفت : حالا نکه خودش اصن سوتی نداده . اون روز که رفته بودیم .... صدای هادی آمد : هیس . ه‍ر سه لال شدند . نگاه هر سه شان روی من بود . سرم را پایین انداختم . محمدحسین که فهمید با توضیحات هادی آبرویش بد جور جلوی من رفته ، سر من خالی کرد و با عصبانیت گفت : شما تنها اینجا چیکار میکنید ؟ مگه جلسه شروع شده ؟ بعد هم با کنایه گفت : ببخشید که هادی فهمید شما اینجایی و بقیه‌ی ماجرا رو نفهمیدید . هنگ کرده بودم ، چه میگفت ؟ فکر کرده بود من از عمد انجا نشسته ام که گوش بدهم . دلم شکست . بغض بزرگی گلویم را گرفته بود . میخواستم گریه کنم . اما دلم نمیخواست جلوی اینها ضعیف جلوه کنم . میدانستم محمدحسین مغرور است اما نه اینقدر . دستم را گذاشم روی دهانم که صدایم بالا نیاید و کیفم را برداشتم و دوییدم بیرون . صدای هادی را میشنیدم که مدام صدایم میکرد : خانم مطهری . برگردین خانم مطهری و آن طرف صدای علی که به محمدحسین میگفت : چیکار اون بنده خدا داشتی ؟ صدای محمدحسین بدتر عصبی‌ام میکرد : آبروم جلوش رفت . آره تقصیر من بود ، دلشو شیکوندم . و .... دیگر صدایش را نشنیدم . از دفتر بیرون زدم و پیاده راه افتادم . اشک هایم مثل ابر بهاری میریختند . تقصیر خودته حوراء خانم ، خیلی ازش انتظار رفتار خوب داری . در طول راه دائم رفتار هایش را تجزیه تحلیل میکردم . بعد از آن اتفاق سعی کردم ازش متنفر بشوم . بعدها از آیه شنیدم که محمدحسین هم جلسه‌ی آن روز را ترک کرده و شب تا ساعت دو خانه نیامده . ارسالی از ❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ @Khoodneviss 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
خودنویس
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️🍃 ❤️🍃❤️🍃 ❤️🍃❤️ «تو فقط بخند» قسمت 3⃣ روزها همینطور میگذشت و من
اینم خاطره ی که منتظرش بودین😍🌸🍃🌸🍃 همه ی این خاطرات واقعی اند میتونید خاطرات خودتون رو به آی دی زیر بفرستید تا در کانال قرار بگیره و دیگران استفاده کنند. @royaye_vesal
🌀🌀🌀 دردایی هم هستند ؛ اینقدر مهلک و پیچیده ، هزاری هم که بگی و هی بگی ؛ مگه خالی میشه اون دل ! اونا رو باید بردای و بری ، سجادت رو باز کنی و بشینی .. اون وقت ، از تو یک آه و از اون ، هزار هزار اجابت دعا ... 💖💖💖💖 •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈• @Khoodneviss •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
💢برای هیچ چیز در زندگی، غمگین مباش💢 💠پوشیده ماندن گناهانت آرزوی هر کسی است که گناهش فاش شده است.😱 می گویند ای کاش گناهمان فاش نشده بود و دیگر انجامش نمی دادیم.😞 💟یا ستارالعیوب ... #پیش_به_سوی_آرامش #باما_بروز_باشید✍ •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈• @Khoodneviss •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
🍃💜🍃💜🍃💜 💜🍃💜🍃💜 🍃💜🍃💜 💜🍃💜 🍃💜 💜 کوثر کوچولو تحت معالجه بود. زیر نظر دکتر در رفت و آمد بودیم. خیلی ضعیف تر از اونی که فکر میکردیم بود. مادر و بقیه بهم میگفتن برید بدیدش به بهزیستی ، اونها باید تعهد میدادند که بچه سالم بهتون تحویل بدهند. منم بهشون میگفتم:بیماری قلبی کوثر مشخص نبوده ، به مرور متوجه شدیم.اون ها هم احتمالا کاملا بی اطلاع بودند. مادر شوهرم و مادر خودم میگفتند بچه مریض چه فایده داره نگهش داشتید برید تحویلشون بدید ولی من دلم نمیومد. بچه گناه داشت و نیاز به مراقبت داشت. من از تمام وجودم براش مایه میذاشتم.میگفتن اگر عمل کنیم احتمال خطرش بسیار بسیار زیاد هست و باید بزرگ بشه تا بشه عملش کرد. مشکل قلبیش طوری شده بود که پمپاژ خون به مغزش به مشکل میخورد و روی سیستم مغزیش اثر گذاشته بود. یه شب تا صبح بالا سرش نشستم و گریه کردم و دعا خوندم .واقعا دلم نمیومد این بچه این طوری سختی بکشه دو سه روز بعد تو آشپزخونه بودم که متوجه شدم خوابش خیلی طولانی شده اومدم بالا سرش .دیدم صورتش کبوده ، هرچی تکونش دادم بیدار نشد. کوثر بیچاره دووم نیاورد. خدا نمیخواست این بچه سختی بکشه . اون روزها کارم فقط گریه بود حال روحیم خیلی بد بود. ولی آدم مجبوره به زندگی کردن.دو سه ماهی گذشت و من داشتم زندگیمو میکردم که متوجه شدم وضعیتم تغییر کرده. اکل باور نکردم ، بدون اینکه علی متوجه بشه رفتم و آزمایش دادم نتیجه آزمایش مثبت بود. باور نمی کردم .هیچکس باور نمیکرد به علی که گفتم ،اونهم باور نکرد ولی گفت از خدا دور نیست. مجددا برای اطمینان رفتم ازمایش و بعد سونوگرافی کاملا درست بود. ما صاحب اولاد شده بودیم. روزهای سختی پشت سر گذاشته بودیم میدونم که خدا بعد از هر سختی یه راحتی و دشواری به آدم ها هدیه میده. گاهی باخودم فکر میکنم شاید خدا میخواست مارو امتحان کنه که ایا حاضر هستیم این بچه مریض رو نگه داری کنیم یا نه و اینجوری امتحانمون کرد. شاید اگر علی نبود من هیچوقت دووم نمیاوردم. الان فاطمه ما یک سالشه . دعا میکنم همه ی اونهایی که صاحب فرزند نمیشن ، صاحب اولاد سالم بشن بحق محمد و آل محمد ارسالی از بهترین دوستم ❤️ 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
یک جمله زیبا از طرف #خدا: قبل از خوابیدن ؛ دیگران را ببخش... ومن قبل از اینکه بیدار شوید شما را #بخشیده ام...!! 🌟شبتون خدایی •┈••✾•✨🌟✨•✾•┈• @Khoodneviss •┈••✾•✨🌟✨•✾•┈•
امـروز جـوری خـوشحـال بـاش که وقتی بـقیـه بـهـت نـگاه میـکنن اونـا هم خـوشحـال بشـن🌿☀️ #روزتون_به_شادی😍😄 #پیش_به_سوی_موفقیت #باما_بروز_باشید✍ •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈• @Khoodneviss •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
🖋 : 💠💠💠💠 ❌هیچ وقت لهجه دیگران را مسخره نکنیم . ✅قابل توجه تهرونی ها : هرکسی لهجه داشت شهرستانی و امل نیست. یادبگیریم به تفاوت های نژادی و زبانی همدیگه احترام بگذاریم. 😇☆▪☆ •┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈• @Khoodneviss •┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
3.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نظربلند باشین لطفا🙏 و تو خیلی چیزها داری که مردم آرزویش را دارند !! بیشتر به داشته هایت بیندیش تا نداشته هایت و بخاطرشان خدا را شکر کن. خدایا شکرت 🙏 #پیش_به_سوی_آرامش #باما_بروز_باشید✍ •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈• @Khoodneviss •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•