eitaa logo
خودنویس
2.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
921 ویدیو
22 فایل
✒#زهراصادقی تخلص: هیام نویسنده سیاسی رمان نویس و تحلیلگر کارشناس ارشد جزا و جرم شناسی ارتباط با من @z_hiam کانال داستان ها http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهے به مرگ فکر ڪن؛! شاید از بعضے کارها منصرف شدے ..(:
و فرمود:« یا رسول الله! بعد از فاطمه... چطور بگم؟! اصلا قرار نبود چیزی بنویسم. قرار نبود حرف بزنم. « یارسول الله! أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ، وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ ا يَبْرَحْ الْحُزْنُ‏ مِنْ قَلْبِي أَوْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي فِيهَا أَنْتَ مُقِيمٌ.» ای رسول خدا! امّا اندوهم هميشگى گشته، و شبم به بيدارى كشيده، اندوه هرگز از دلم رخت نبندد تا آنگاه كه خداوند همان سرايى را كه تو در آن مقيم گشته‏اى برايم برگزيند...» «وَ اخْتُلِسَتِ‏ الزَّهْرَاءُ... و چه زود زهراء از دستم ربوده شد.» «عشق» را فقط در این دو موجود کامل خلقت می‌شود دید و تفسیر کرد. بقیه هیچ اند... @khoodneviss
al_yaseen.mp3
7.15M
🌸 زیارت آل یس زیبا دل ها را در عصر جمعه متصل کنیم به امام عصر ارواحناه فداه ‌در بيابان های تاريک و ظلمانی و صحراهای خشک و بی آب و علف كه دست تطاول زمان بدان نمیرسد، برای شما دعا میكنم. فرازی از نامه حضرت مهدی(عج) به جناب شیخ مفید🌱 |احتجاج طبرسی، ج۲، ص۴۸۹| @khoodneviss
از صبوری های ما در آخرالزمان ، صبر بر شهادت فرماندهان مقاومته ، در حالی که میدونیم اشکهای ما ، دشمن رو شاد میکنه، امشب ما قهرمانی از قهرمانان گمنام مقاومت رو در دنیای فانی از دست دادیم و شاید این راز ماندگاری مقاومته ، که خون پاک ترین افراد به دست رذل ترین موجودات عالم ، روی زمین جاری بشه ، تا مقاومت ادامه پیدا کنه و اینجاست که بهتر میفهمم حرف های شهید آوینی را که گفت: خون سرخ ما فلقی است که پیش از طلوع خورشید عدالت بر آسمان تقدیر نشسته است.... فلق = روشنایی صبح @markoo95
خودنویس
عجیب به یاد کریسمس سال قبل افتادم. در هر اتفاقی، حکمتی نهفته است که بنده از آن بی خبر است. هیچ چیزی اتفاقی نیست. همه چیز را خدا منظم و مرتب برای انسان چیده. حیف که بنده عجول و ناشکیباست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ حل مشکل آلودگی هوا را به مادران بسپارند! 📹 سخنان خانم فائضه غفارحدادی، مادر چهار فرزند و نویسنده کتاب‌هایی چون یک محسن عزیز زندگی‌نامه‌ی شهید وزوایی، در دیدار جمعی از اقشار مختلف بانوان انقلاب. ۱۴۰۲/۱۰/۰۶ 🖼 ❤️ @khamenei_reyhaneh
خودنویس
❤ حل مشکل آلودگی هوا را به مادران بسپارند! 📹 سخنان خانم فائضه غفارحدادی، مادر چهار فرزند و نویسنده
خیلی به جا بود. بنوعی حرف دل همه ما. مخصوصا اون قسمت پیامرسان و تاکید دوباره اش.😅 برای تبلیغ در فضای دنیا و شنیدن صدای زن مسلمانِ شیعه‌ی انقلابیِ ایران باید از مرزها گذشت.
میگن تا درد رو نچشی متوجه نمیشی که کسی که درد می‌کشه چه حالی داره. امشب بخاطر یه اتفاق به درمانگاه رفتم و چندتا بخیه به دستم زدن. تو اون حین که گاهی درد داشتم بخاطر اینکه امپول بی حسی نزدیک مفصل اثر چندانی نداره، ‌یک لحظه یاد بچه های مظلوم غزه افتادم. کودکان و نوجوانانی که بدون بی‌حسی، عمل جراحی میشدن. ما با یه بخیه اونهم با وجود بی حسی اینقدر اذیت میشیم، وای به حال اون بچه ها. 😭 خدا بهشون کمک کنه. اونا دارن چه چیزهایی رو تحمل میکنن و ما چقدر ناشکریم... @khoodneviss
🟢«زمان شناسی» ویژگی مشترک مصباح و سلیمانی 🖊احمدحسین شریفی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از ویژگی‌های مشترک علامه مصباح یزدی و شهید حاج قاسم سلیمانی، «زمان‌شناسی» آنان بود. به همین دلیل: اولاً: در مسائل حوزه تخصصی خود هرگز «غافل‌گیر» نشدند. بلکه همواره جلوتر از زمانه، مقدمات و الزامات مواجهه معقول و اسلام‌پسند با «چالشها» و«مسأله‌ها» را فراهم می‌کردند. علیه‌السلام می‌فرماید: «مَنْ عَرَفَ الْأَيَّامَ لَمْ يَغْفُلْ عَنِ الِاسْتِعْدَاد؛ کسي که آگاه به زمانه باشد، از آمادگی غافل نمی‌شود.». ثانیاً: امور بر آنان مشتبه نمی‌شد و در جریان‌شناسی اندیشه‌ها و حتی عملکردها، منحصربه‌فرد بودند؛ «الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِسُ؛ کسی که به زمان خويش آگاه باشد، امور مشتبه بر او هجوم نمی‌آورند.» آنان با بصیرت و تیزبینی و تیزهوشی ریشه‌های جریان‌های فکری و سیاسی و فرهنگی عمده در کشور را به درستی می‌شناختند و در زمان مناسب و بدون لکنت زبان با آنها رویارو می‌شدند. این را می‌توان یکی از رازهای هجمه‌های سنگین داخلی و خارجی علیه آنان دانست. و ثالثاً: هرگز مورد سوءاستفاده افراد و جریان‌های سیاسی قدرت‌طلب قرار نگرفتند. آنان خوب می‌دانستند که پاره‌ای از سلام‌های سیاسیون و قدرت‌طلبان، بی‌طمع نیست! به همین دلیل گفتار و رفتار آنان به گونه‌ای بود که هرگز اجازه نمی‌داد دیگران در آنان طمع کنند و از همین روی به دیدارهای افراد سیاسی و گروه‌ها و احزاب قدرت‌طلب، دل‌خوش نبودند و حتی میلی به چنان دیدارهایی هم نداشتند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا حفظ کند حاج اقای فقیهی را🙏 شادی روح آیت الله مصباح صلواتی ختم بفرمایید.
در شب شهادت حاج قاسم جنایتی دیگر از سوی رژیم جنایتکار صهیونیستی شکل گرفت. یکی دیگر از بزرگ مردان مقاومت در برابر رژیم منحوس اسراییل در لبنان پر گشود. نایب رییس دفتر سیاسی حماس! شهادتت مبارک صالح العاروری! @khoodneviss
به نقل از محمد رحیمی: ۱۲ فوریه ۲۰۱۸، تهران، مراسم بزرگداشت حاج رضوان؛ حاج قاسم شیخ صالح را میبیند، بلند میشود، بسویش میرود، بر پیشانی اش بوسه میزند و او را کنار خود مینشاند. ۲ ژانویه ۲۰۲۴، شهید حاج قاسم باز هم میزبان شیخ صالح العاروری است، اما این بار در بهشت! شهدای راه قدس جمعشان جمع است..
چهارسال قبل در چنین شبی و در این لحظه ها زمان می ایستد و ققنوس از برای ایران خاکستر می‌شود و خاکسترش در تمام دنیا پراکنده می‌شود تا قاسم های بعد او متولد شوند. بعد از آن شب لعنتی هیچ کدام از ما آدم های سابق نشدیم و دنیا هم دنیای سابق نشد. نمی‌دانم تو که بودی که همه چیز ما به رفتن تو بند شد. انسانی معمولی اینگونه دل میلیون ها نفر را لرزاند و وای به حال امام معصومی که برای لحظه لحظه دیدنش مضطر و مغمومیم! یادت تا ابد در دل های ما خواهد ماند حاج قاسم عزیز! «به یادت داغ بر دل می‌نشانم ز دیده خون به جیحون می‌فشانم چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی نیستان را به آتش می کشانم» ۱:۲٠ بامداد روز ۱۳ دی ماه ۱۴۰۲ @khoodneviss
روز مادر و روز زن را به همه زنان سرزمینم تبریک عرض میکنم. شاید با متنی که دلنوشته‌ی این روزهای خواهر بیمارم هست، معنای وجود مادر و برکت بودنش را بهتر متوجه شویم. لطفا در بین دعاهایتان، یادش کنید. «فاطمه» 👇👇👇
خودنویس
#مهمان‌برایت‌آمده... توی صحن آزادی روبه روی گنبد می‌ایستم و سلام می‌دهم. خُرد و خسته ام. اما یادت ن
❇️به دنبال دلیل( ۱) چند هفته است که از درد فقط روزی یکی دو ساعت می خوابم. بعضی وقت ها هم همان یکی دو ساعت هم نمی شود؛ امروز هم مثل هر روزتنها نیستم؛ درد کنار من است. همین طور خدا. البته که او نزدیک تر است. ولی یک لحظه هایی درد بدجنس می شود و همه ی حواسم را می گیرد. جوری درگیرش می شوم که به هیچ چیز فکر نمی کنم. هیچ چیز هم دلم را خوش نمی کند. همان وقت است که دنبال دلیل می گردم.دلیلی برای تحملش برای خوشحالی.ولی خدا که مثل من نیست. با معرفت است. قبل از اینکه کار دست دلم بدهم صدایم می‌زند. خوب می داند که همه دارایی من است. و من چقدر نمک نشناسم که چند شب و روز درد ، بی وفایم می کند وهمه دارایی ام یادم می رود.بعضی روزها این جوری است دیگر.مثل همین روزها. مثل صبح امروز که با درد بیدار شدم. گوشی را برداشتم و کانال مدرسه دخترم را باز کردم. دنبال پیامی بودم که چند روز قبل گذاشته بودند.چند روز قبل هدی به من گفته بود.همان لحظه ای که انگار کمرم را می تراشیدند. روی تخت دراز کشیده بودم و لحظه ها را می شمردم. درد که مدام با من است.این جور وقت ها به رفتنش فکر نمی کنم. عوضش به آمدن لحظه خستگی فکر می کنم. این جوری بعد از یکی دو روز بی خوابی ،دو ساعت از همه چیز فارغ می شوم. هدی آمد به اتاقم. چشمهایش را درشت کرد، دستش را نزدیک صورتش بالا آورد وانگشت شصتش را تکان داد. با هیجان گفت: _"مامان چهارشنبه مراسم داریما،گفتن شما هم باید بیاید." حال حرف زدن نداشتم.نمی خواستم دردم را بببند. کمی لبخند زدم. با بی حالی گفتم: "عزیزم.ممکنه نتونم بیام." تا حرفم را شنید حالت صورتش عوض شد. توی چشمش کمی تری دیدم. اشک نریخت، ولی بغض کرد و گفت: "آخه گفتن همه مامانا باید بیان". جوابی نداشتم. سرم را با شرمندگی تکان دادم. از اتاق رفت بیرون. فردایش معلمش به من پیام داد.نوشته بود: _"چهارشنبه می تونید بیاید؟ من نگران هدی ام.البته خودم هستم پیشش ولی گفتم بپرسم برنامه تون چیه؟" بهش گفتم که بعید است. بازهم توکل به خدا. معلم خوبی است.دو ماه قبل برای جشن تکلیف از قبلش نگران هدی بود. با مادر یکی از هم کلاسی هایش که همکارم بوده مرتب حرف می زدند. این را همکارم بعدا برایم تعریف کرد. روز جشن شان برنامه که به آخرش رسیده بود، مجری از بچه ها خواست بروند مادرشان را لای جمعیت پیدا کنند ودستش را ببوسند. شلوغ تر شد.همه رفتند پیش مادرشان.آن هایی هم که مادرشان نبود لابد مادربزرگ یا فامیل شان آمده بوده.یکی از دخترها وسط سالن تنها ایستاده بود وهی سرش را می چرخاند این طرف و آن طرف.مجری گفت:دخترم زودتر برو پیش مادرت.یکی از جایگاه معلمها صدا زد که مادرش نیست من هستم.مجری گفت: خب پس دخترم برو پیش معلمت.من از کمردرد نمی توانستم بنشینم.رفته بودم آخر حسینیه و مدام راه می رفتم.با شنیدن جمله (مادرش نیست) دلم برایش سوخت. بغضم گرفت.تا از وسط آن جمعیت خودم را رساندم به صف های جلو کمی طول کشید.یکدفعه دیدم هدی است که دست معلمش را گرفته و دارد به من اشاره می کند.تازه فهمیدم آن دختر تنها دختر من بوده. معلمش نمی دانست که من از شیراز برگشتم.هدی که دست معلمش را گرفته بود دوید به سمتم.تا رسیدند به من، معلمش بغلم کرد. اشکهایش ریختند .بغض داشت . نتوانست حرف بزند. با دست معذرت خواهی اش را نشان داد و رفت. 👇👇
❇️به دنبال دلیل( ۲) از پیامش فهمیدم که دوباره نگران مراسم چهارشنبه است.دیروز خداخدا می کردم حداقل شب ،چند ساعت خوابم ببرد که شرمنده دخترم نشوم. عصر رفتیم دکتر؛ ولی تا شب کارمان طول کشید. هشت و نیم بود که برگشتیم. دیگر تلو تلو می خوردم.داروی سرماخوردگی بچه ها را دادم بهشان.شام،فیله مرغ را گذاشته بودم که با آب پرتقال و زعفران بپزد.آبجی ام پیشنهادش را داده بود.چند روزی است کم اشتها شده ام؛البته غذاهای تکراری هم بی تاثیر نبوده.رفتم سراغ غذا.عصر خاموشش کرده بودیم.زیر قابلمه را روشن کردم.همسرم داشت غذای بچه ها را آماده می کرد.تلویزیون روشن بود.دخترها داشتند با هم حرف می زدند.سرم دیگر سنگین شده بود .رفتم یک کم روی تخت دراز بکشم که بعدا شام بخورم.در اتاق خواب را نبستم.کمتر پیش آمده که با این سروصداها خوابم ببرد.حتی با وجود بی خوابی. سرم را گذاشتم روی بالش. کمردردم بیشتر شد.مثل کمردرد قبل از زایمان شده؛پتو را کشیدم روی خودم.باز درد دل و فکرم را دریگر کرد.به فکر دلیلی بودم برای تحملش.برای خوشحالی.چشمم را روی هم گذاشتم تا دست کم خستگی ام برود.یکدفعه ازدرد چشمهایم باز شد.لامپ ها خاموش بود.صدای بچه ها نمی اومد.بلند شدم ساعت را نگاه کردم ؛دو بود.نفهمیدم کی خوابم برده.در این یکی دو هفته بی خوابی، اولین بار بود که از بیدارشدن بخاطر درد بدم نیامد. بعد از این همه شب وروز زنده داری ،این بار پنج ساعت در شب خوابم برده بود.صبح با همسرم رفتیم بیرون.رسیدم به مدرسه دخترم.حسینیه روبروی مدرسه است.جشن شدوع شده بود.بچه ها با مولودی خوانی یکی از معلم ها داشتند دست می زدند.مثل دفعه قبل، آخر حسینیه، مُسکّن راه رفتن را امتحان می کردم.وقتی جشن تمام شد بین بچه ها دنبال هدی گشتم ؛می خواستم ببیند که آمده ام.چشمم به یکی از هم کلاسی هایش افتاد. تا خواستم بروم از او بپرسم هم کلاسی هایش کجا هستند که یکدفعه هدی جلوی چشمم سبز شد.پرید توی بغلم. بوسیدمش.نمی خواست جدا شود.مجری گفت: بچه ها دیگه برید به کلاس تان." هی خودش را می انداخت توی بغلم، سرش را می آورد بالا و می گفت: "دوستت دارم مامان". چقدر دوستش دارم. وقتی خواستم برگردم خانه دستش را برد زیر چادرش و یک پاکت درآورد.پرسیدم: _ "چیه؟" گفت: _"نامه است ،برای شما." بوسیدمش. معلم ها بچه ها را بردند به مدرسه شان.به سختی راه می رفتم و درگیر دردم بودم. تسبیحی همراهم بود؛ از کیفم درش آوردم وصلوات فرستادم.نامه را باز کردم وخواندمش؛تا اینکه رسیدم به یک جمله؛ نوشته بود ((ما اگر مادر نداشتیم هیچ وقت نمی توانستیم خوشحال باشیم.)) بغضم گرفت .اشک،اعتراضِ دلم بود.حق داشت.دوباره با وجود بی معرفتی من، خدا بود که مهربانی کرد.باز هم او زودتر از من رسید به دلم.دوباره وقتش بود که درد از فکرم کنار برود.آخر نزدیکترین جا به فکر و دلم فقط برای خداست.باید روی دلم بنویسم اینجا قبلا رزرو شده است. چیزی درونم گفت: دنبال دلیل بودی برای تحمل؟ برای خوشحالی؟ این هم دلیل. 🔹🔹🔹 دلیل خوشحالی فرشته ها روزتون مبارک🌹🌸❤️ @khoodneviss
برای سلامتی همه‌ی هموطنامون درکرمان در پی انفجاری که منشاء اش هنوز مشخص نیست لطفا چهارده صلوات هدیه به حضرت زهرا (س) کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انا لله و انا الیه راجعون دی ماه پر حادثه 😔 شهادت عده ای از هموطنانمون در کرمان در سالگرد شهادت حاج قاسم عزیز را به همه تسلیت عرض می‌کنم. خوشا به حال آنان که مرگشان با شهادت همراه بود. خداوند به بازماندگان صبر عنایت فرماید. «اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک» @khoodneviss
اینا به شروین‌شون هم رحم نمی‌کنن... @khoodneviss
امشب بالاخره بعد چند روز قسمت جدید رو نوشتم. رسیدیم به سالگرد شهادت سردار عزیزمون، دقیقا سیزدهم دی ماه 1398 می‌تونید از این لینک بخونید👇👇 https://eitaa.com/koocheyEhsas/66962
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوچه پر از رد قدم های توست... مربوط به قسمت امشب رمان 👆👆👆 •┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
al_yaseen.mp3
7.15M
🌸 زیارت آل یس زیبا دل ها را در عصر جمعه متصل کنیم به امام عصر ارواحناه فداه ‌در بيابان های تاريک و ظلمانی و صحراهای خشک و بی آب و علف كه دست تطاول زمان بدان نمیرسد، برای شما دعا میكنم. فرازی از نامه حضرت مهدی(عج) به جناب شیخ مفید🌱 |احتجاج طبرسی، ج۲، ص۴۸۹| @khoodneviss
M-ah-sabokbalan-1.mp3
3.29M
نمیدونم کیا دلشون تنگ شده. حس می‌کنن جا موندن. امشب دلم این نوحه رو خواست. در باغ شهادت را نبندید زما بیچارگان زان سو نخندید در باغ شهادت باز باز است... @khoodneviss
یه دردی هست که شبا سراغ آدم میاد. روزا خبری ازش نیست. حس خلاء و تنهایی و دلتنگی... این حسی که به مبداء و جایی که بهش تعلق داریم، هست. در واقع چون ما ذاتا روحمون متعلق به این دنیا نیست خیلی وقتا بال بال میزنه برای رفتن. وقتایی که دلت بشدت می‌گیره، حس می‌کنی قفسه سینه ات سنگین شده. حس می‌کنی تمام غم های دنیا رو سرت آوار شده، دقیقا همون زمان روحت داره بال بال می‌زنه برای رفتن به سمت مسکن خودش! و شب اوج همین حس و حاله! خلاصه که هرچی ترواشات خاص هست از دل «شب» نشأت گرفته. برای همینه که شاعران و نویسندگان شب ها مجنون تر می‌شوند. @khoodneviss
📷تصویر ریحانه با کاپشن صورتی روی ناو ابومهدی سپاه 🔹ریحانه سلطانی‌نژاد یکی از خردسال‌ترین شهدای جنایت تروریستی کرمان بود. @AkhbareFori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ نوستالوژیه ولی خدایی این روزا سرعت اینترنت منو یاد دیال آپ میندازه. الان اینترنت طوریه که آدم دلش میخواد گوشی رو بکوبونه تو دیوار.😐 یکی نیست بگه اینترنت رو که گرون می‌کنید حداقل کیفیتش رو ببرید بالا، نه از اونی هم که بوده بدتر بشه. آخه این کجای دین و شرع و قانونه؟! چرا دولت روی اپراتورهای همراه اول نظارت نداره؟! @khoodneviss