به مناسبت #روز_پدر
✍ کاری از #مجید_خسرو_انجم
#میلاد_امام_علی
#روز_پدر
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله
#یکی_از_حرفهای_نگو!
سرکشی از جانبازان و مجروحان و خیمه شهدا خیلی طول کشید. هر کدام از رزمندگان را که میدیدی، از لباس و سر و وضع و سلاحش گرد و خاک و خون میچکید. پیروز که چه عرض کنم، شکست نخوردیم. عرصه سختی بود. جوری تن به تن شدیم که گاهی فضا برای چرخاندن سلاح نداشتیم و هر کس هر جور بلد بود به جان طرف مقابلش افتاده بود.
کم کم اعلام کردند که رسول خدا فرموده همه جمع شوند. رسم حضرا بر این بود که بعد از هر نبرد، همه را جمع میکردند و ابتدا حاضر غیاب میکردند و سپس خطبه کوتاهی میخواندند.
شروع به خواندن اسم ها کردند. پیامبر روی جهاز مختصری نشسته بود و همه رزمندگان گرد ایشان بودند.
فلانی ، حاضر
فلانی ، حاضر
فلانی ، شهید شد
فلانی ، زنده است اما مجروح شده
فلانی ، شهید شد
و ...
تا اینکه پیامبر نگاهیبه جمعیت کردند و فرموند: علی کجاست؟
سکوت، جمعیت را فرا گرفت. هیچ کس حرفی نزد. پیامبر دو مرتبه فرمودند علی کجاست؟ باز هم همه ساکت و هاج و واج به اطرافشان نگاه میکردند!
پیامبر از سر جا برخواستند تا همه جمعیت را دقیق تر ببینند. شرق و غرب یاران و لشکر را دیدند. نگاهی به زمین و نگاهی به زمان کردند. با همان حالت خاص خودشان فرمودند: بروید ... همه بروند دنبال علی ... هر کس خبر سلامتیش را بیاورد، هر چه بخواهد به او میدهم! هر چه بخواهد!
تاکید پیامبر بر «هر چه بخواهد به او میدهم» خیلی وسوسه انگیز بود. چه برای طالبان معرفت و آخرت و چه برای طالبان دنیا و زر و سیم روزگار و چه برای پیاده هایی مثل من که عقلم نمیرسید پیامبر چه وعده نابی داده. فقط سه چهار نفر از اقوام و آشناها را صدا کردم و همین طور که همه جمعیت پراکنده شدند تا علی را بیابند، ما هم دنبالش رفتیم.
سه چهار نفری که دور هم جمع شدیم، هر کدام برای خودشان اعجوبه ای بودند. یک نفرشان از بوی هوا میتوانست مسیر پرواز پرنده را پیدا کند! یک نفر دیگر چشمش را اگر میبستیم، از شتر و جَک و جانورها دقیق تر مسیرش را پیدا میکرد. یک نفر دیگر اصلا در همین صحرا به دنیا آمده بود و از وقتی یادش بود با دانه های شن و سوز بیابان روزگار گذرانده بود. من هم که ... نه به اندازه آنها ... اما داشتم یک چیزهایی در خودم.
مثل بقیه شروع به دویدن به این ور و آن ور نکردیم. دقایقی دور هم ایستادیم و فکر کردیم. دیدیم علی مرد فرار و رو به عقب که نیست. مرد رفتن به طرف کوه و دامنه و پناه گرفتن و از بالا بلندی به دشمن زخم زدن هم نیست. یک طرف دیگر هم که لشکر خودمان بود و در این جمعیت انبوه و خیمه های شهدا و مجروحان هم نیست. پس از سه جهت فقط یک جهت میماند و آن هم جهتی است که دشمن قرار داشت!
برای لحظاتی هر چهار نفرمان به همان جهت چشم دوختیم. دروغ چرا؟ هیچ کداممان دلمان نمیخواست پیشنهاد بدهیم که به مسیر فرار و عقب نشینی دشمن برویم. چون هنوز آن مسیر امن نبود و گوشه به گوشه اش امکان تله و تیرانداز و هزار چیز خطرناک وجود داشت.
هر چهار نفرمان برگشتیم و به هم نگاه کردیم. گفتیم نزدیک ترین رزمنده به صف اول دشمن علی بوده. خودمان را گول نزنیم. باید به همان مسیری میرفتیم که از آن میترسیدیم. راهی نبودا. شاید همه اش دو سه کیلومتر نبود. ولی فقط جبهه رفته ها میدانند دو سه کیلومتر در عمق دشمن رفتن بعنی چه؟
بسم الله گفتیم و رفتیم. از اینکه قدم به قدم که از وسط کشته های دوست و دشمن رد میشدیم و چه حالی داشتیم بگذریم. تا اینکه از جایی به بعد، دیگر جنازه خودی نمیدیدم. تکه پاره های دشمن بود که مشخص نبود به آنها صاعقه خورده یا تیر غیب به سر و گردن آنها فرود آمده که نَبُریده ... کاش بریده بود ... ریز ریزشان کرده! وقتی جلوتر رفتیم، یک نفرمان گفت «ابوالحسن اینجا بوده! شک نکنید.»
من گفتم «از اینکه ابوالحسن فقط میتواند اینجاها باشد شکی نیست اما تو چطور فهمیدی؟»
گفت «به جنازه ها نگاه کنید. همه از سینه به بالا لته پار شده اند و ندارند. معمولا ذوالفقار علی پایین نمی آید. از همان بالا که مثل صاعقه فرود می آید و مسیر را کوتاه کرده و همان سر و کول و گردن و سینه و اعضای رئیسه را میزند و از هم میپاشد و پیش میرود.»
یک نفرمان گفت «شیر مادر حلالش! نگاه کن ... اصلا جنازه خودی اینجا نیست. همه جا ... اِ ... آنجا ... نگا ...»
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
همه ما از سرِ اسب ها بلند شدیم تا دقیق تر ببینیم. دیدیم یک نفر نشسته کنار آب باریکه ای و به کاری مشغول است. لباسش از خودمان بود. به خاطر همین جرات کردیم اما با احتیاط به همان طرف رفتیم.
خودش بود. جمال نورانی حیدر در آنجا نشسته بود و در آب باریک، آستین و ذوالفقارش را میشست و طاهر میکرد. دل و جانمان روشن شد. از اسب پیاده شدیم و به طرفش دویدیم. به ایشان که نزدیک شدیم، سلام کردیم و به تماشایش نشستیم.
-علیکم السلام. شما کجا و اینجا کجا؟
- خدا قوت. ما حتی از وسط کشته ها هم جرات رد شدن نداشتیم. چه برسد به اینکه کیلومترها پشت جبهه دشمن نفوذ کنیم!
- از ترس فرار نکنید. ترس مانند سگی است که اگر از او فرار کردی، دنبالت می آید.
کیف کردیم از لحظاتی که کنارش بودیم. وضویی ساخت و رکعتی نماز خواند. ما سه چهار نفر پشت سرشان ایستاده بودیم و پچ پچ میکردیم. مانده بودیم از پیامبر چه بخواهیم که بعدا پشیمان نشویم و نگوییم کاش چیز بیشتری خواسته بودیم.
تا اینکه حیدر برگشت و ما را دید. میخواست سوار اسبش بشود که علت همهمه ما را پرسید!
گفتیم: آقا جان، رسول الله وعده داده که هر کس خبر سلامتی شما را بیاورد، هر چه خواست بدهد! مانده ایم چه بخواهیم که هم در شان رسول خدا باشد و هم چیز بزرگی باشد.
علی چیزی فرمود که آن لحظه ندانستیم یعنی چه و مثل کودکان و مجانین به هم نگاه کردیم. فرمود «از رسول خدا بخواهید یکی از آن حرفهای نگو را به شما یاد بدهد!»
ما که نفهمیدیم یعنی چه؟ اما میدانستیم که قطعا چیز با ارزشی است و پشیمان نخواهیم شد.
خلاصه کنم. محضر رسول خدا رسیدیم. پیامبر به محض دیدن علی از جا برخواست و به استقبال آمدند و همدیگر را در آغوش کشیدند. خلائق جمع شده بودند و از خوشحالی پیامبر خوشحال بودند و تکبیر میگفتند.
رسول خدا رو به طرف ما کردند و فرمودند: الوعده وفا! هر چه میخواهید بگویید.
ما هم زمان گفتیم: لطفا یکی از جملات نگو را برای ما نقل کنید.
رسول خدا لبخندی زدند و یک «این هم از خودتان نیست و شکل این حرفها نیستید و عقلتان نمیرسد به این صحبت ها و این هم قطعا علی به شما آموخته!» خاصی در نگاهشان بود.
رسول خدا سوزنی را پیدا کردند و در آب زدند و رو به خورشید گرفتند و از جماعت پرسیدند «چه میبینید؟»
هر کسی چیزی گفت.🤔
پیامبر فرمودند «ذرات آبی را که روی تیزی این سوزن جمع شده میبینید؟»
خب دیدن آن ذرات کوچک آب روی نوک تیز یک سوزن باریک خیلی سخت بود. مخصوصا برای آنانی که دورتر ایستاده بودند و در جمعیت زیاد گرفتار شده بودند.
آن وقت، رسول الله جمله ای فرمودند آسمانی ... جمله ای که بساط عیش دنیا و حُسن عاقبت و بساط بهشت آخرت را هم جور میکرد.
فرمود: «ای مردم! هر کس به اندازه همین ذرات کوچک و ناچیز آب، روی این تیزی سوزن، محبت و مهر و عشق علی را در دل داشته باشد اهل نجات است!»
نقل به مضمون از سخنان ائمه اطهار علیهم السلام
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅فضایل امیرالمؤمنین علی السلام از کتابهای مهم اهل سنت
#رسانه_باشیم برای نشر فضایل مولا امیرالمومنین علی علیه السلام
فوق العاده اس.
#حتما_ببینید
#میلاد_امام_علی
#روز_پدر
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃
تازه این اول قصه است، حکایت باقیست
ماهمه زنده برآنیم که رَجعَت باقیست
🎙#سید_حمیدرضا_برقعی
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
#استوری
زمانی که رجب به نیمه ماه می رسد خداوند بر کاتبان اعمال خلایق امر مینماید:
به نامه ی اعمال بندگانم بنگرید و هر چه از سیئات در آن می بینید پاک کرده و به حسنه مبدل سازید.
اقبال الاعمال
@AlamdarGraphic
#ماه_رجب 🌙
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
#أم_المصائب🥀
زنی دیدم که در گودال می رفت
پریشان خاطر و احوال می رفت
گلی گم کرده بود اما بمیرم
به هر گل می رسید از حال میرفت...
#وفات_حضرت_زینب سلام الله علیها تسلیت باد
#ماه_رجب 🌙
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_زینب
زینبم و دختر شاه دینم....
#وفات_حضرت_زینب سلام الله علیها تسلیت باد
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
🍂🖤
نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من
که می آمد صدای ناله های پنج تن از من
✍#سید_حمیدرضا_برقعی
#وفات_حضرت_زینب سلام الله علیها
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
🍂🖤
در صبر تو، روح استقامت دیدند
آثار بزرگی و کرامت دیدند
آن دم که به پا خاستی ای روح بزرگ
در قامت خطبه ات، قیامت دیدند
✍#محمدعلی_مجاهدی
@joolideh
#وفات_حضرت_زینب سلام الله علیها
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂🖤
هم دستش زخمی بود،
هم سرش زخمی بود ...😔😭
🎙حاج #مهدی_رسولی
#وفات_حضرت_زینب سلام الله علیها تسلیت باد.
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂💔
ببار ای بارون ببار...
دل زارم در تبِ
گوشهٔ چادر زینبه....
🎙حاج محمود کریمی
#عاشورا
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂🖤
نون و قلم نبي است و مايسطرون حسين
طاق فلك علي است به عالم ستون حسين
خلقت تمام حضرت زهراست خون حسين
هستي تمام ظاهر و مافي البطون حسين
با يك قيامت است هم الغالبون حسين
در اين قيام نقطه پرگار زينب است...
🎙شعرخوانی سوزناک و فوقالعاده حاج #محمود_کریمی در رثای حضرت زینب سلام الله علیها
#وفات_حضرت_زینب سلام الله علیها
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
خِیــٰـالِ وَصـْــلْ✨
🍂🖤 نون و قلم نبي است و مايسطرون حسين طاق فلك علي است به عالم ستون حسين خلقت تمام حضرت زهراست خون حس
نون و قلم نبي است و مايسطرون حسين
طاق فلك علي است به عالم ستون حسين
خلقت تمام حضرت زهراست خون حسين
هستي تمام ظاهر و مافي البطون حسين
با يك قيامت است هم الغالبون حسين
در اين قيام نقطه پرگار زينب است
************
سردار سرسپرده جولان عشق كيست؟
تنها امير فاتح ميدان عشق كيست؟
عشق است حسين و گوش به فرمان عشق كيست؟
روح دميده در تن بيجان عشق كيست؟
علامه مفسر قرآن عشق كيست؟
تفسير آيهها همه اسرار زينب است
***********
ققنوس و هم از پي او در توهم است
فانوس وصف در صفت وصف او گم است
قاموس اقتدار و وقار و تلاطم است
پابوس او تمامي افلاك و انجم است
كابوس شام و دولت نامرد مردم است
بر فرق ظلم تيغ شرربار زينب است
***********
پيداترين ستاره ديباي خلقت است
زيباترين سروده لبهاي خلقت است
زهراترين زهره زهراي خلقت است
ليلاترين ليلي ليلاي خلقت است
شيواترين سوال معماي خلقت است
گنجينه جزيره اسرار زينب است
**********
ذرات و كائنات همه مرده يا خموش
در احتجاج بود زني يك علم به دوش
قلب جهان به عمق زمين غرق جنب و جوش
آتشفشان قهر خداوند در خروش
هوهوي ذوالفقار علي ميرسد به گوش
اين رعد و برق نيست كه انگار زينب است
***********
خورشيد روي قله ني آشكار شد
كوچكترين ستاره سر شيرخوار شد
ناموس حق به ناقه عريان سوار شد
هشتاد و چهار خسته به هم همقطار شد
زيباترين ستاره دنبالهدار شد
در اين مسير نور جلودار زينب است
*********
چشم ستاره در به در جستجوي ماه
بر روي نيزه ديده زينب گرفت راه
مبهوت مينمود به سرنيزهاي نگاه
آتش كشيد شعله ز دل تا كشيد آه
كاي جان پناه زينب و اطفال بيپناه
راحت بخواب چونكه پرستار زينب است
*************
پشتش شكست، بس كه بر او، آسمان! گريست
حتي به حال و روز دلش كاروان گريست
از خندههاي حرمله و ساربان گريست
بر گيسوان شعله ور كودكان گريست
از ضربههاي دم به دم خيزران گريست
بر خيل اشك قافله سالار زينب است
**********
آن شانه صبور صبوري زما ربود
آن قامت غيور قيامت بپا نمود
آن شيرزن حماسه عباس را سرود
با دست خويش بيرق كرببلا گشود
بر بالهاي زخمياش اي واي جا نبود
غم را بگو بيا كه خريدار زينب است
***********
زينب اگر نبود اثر كربلا نبود
شيرازهاي براي كتاب خدا نبود
زينب اگر نبود علم حق بپا نبود
اين خيمهها و پرچم و رخت عزا نبود
يك يا حسين بر لب ما و شما نبود
در كار عشق گرمي بازار زينب است
**********
با اين كه قد خميدهام و داغ ديدهام
فتح الفتوح كردهام هرجا رسيدهام
گر نيش كعب ني به وجودم خريدهام
گر طعم تازيانه چو مادر چشيدهام
چون كوه ايستادهام اي سر بريدهام
در اوج اقتدار جهاندار زينب است
*********
زينب كجا و خنده اشرار يا حسين
زينب كجا و كوچه و بازار يا حسين
زينب كجا و مجلس اغيار يا حسين
زينب كجا و اين همه آزار يا حسين
زينب كجا و طشت و سر يار يا حسين
در پنجههاي بغض گرفتار زينب است
*********
از ناي من به ناله چو افتاد ناي ني
عالم شنيد از پس آن هايهاي ني
تو بر فراز نيزه و من در قفاي ني
آنقدر سنگ خوردهام از لابهلاي ني
تا اينكه يافتم سرت از رد پاي ني
عشق تو هست آتش و نيزار زينب است
✍حاج #محمود_کریمی
#وفات_حضرت_زینب سلام الله علیها
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
زینب از معرکهها دید تو را
خوش به حالت که پسندید تو را
#حاج_قاسم
#وفات_حضرت_زینب سلام الله علیها
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
خدا دیوانِ شعرش را نشان داده است با زینب
ألَم نَشرَح لَڪَ زینب وَ ما أدراڪَ ما زینب...
#حاج_قاسم
#وفات_حضرت_زینب سلام الله علیها
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
خِیــٰـالِ وَصـْــلْ✨
توصیه رهبر انقلاب برای مشتاقان محروم از مراسم اعتکاف 🔹به دلیل شیوع ویروس کرونا و دستورالعملهای به
چند ساعتی فرصت باقی است
غنیمت بشماریم...
🔴تکفیریها و معجزه امام رضا
✍️همسر سرلشکر پاسدار شهید حسین همدانی: گفت: قراره 48 اسیر ایرانی معاوضه بشن، باید برم. اسرا رو که آوردن همهشان نحیف و لاغر شده بودند. قیافه اسرای ایرانی رو داشتن که بعد 8 سال اسارت از زندانهای صدام آزاد شدن اما اینا فقط چندماه تو اسارت تکفیریها بودن. اسرا از آنچه به اونا گذشته بود گفتن. از اینکه هرروز شکنجه میشدن و از غذایی که بهاندازه زنده نگه داشتنشون به اونا میدادن.
یکی تعریف کرد: وقتی اسیر شدیم توی لباسهام کارت عضویت سپاه رو پیدا کردن. چندبار لب حوض درازم کردن و تبر روی گردنم گذاشتن و گفتن بگو غیر از تو کی نظامیه. به حضرت زینب متوسل شدم و شهادتین رو گفتم. برای تکفیریها گردن زدن یه کار عادی بود اما میخواستن من بقیه رو لو بدم. یکیشون که سرکرده بود و فحش میداد برای آخرین بار از من خواست اقرار کنم. حرف نزدم.
منتظر بودم با تبر گردنم رو بزنه که خمپارهای نزدیکش منفجر شد. ترکش به سرش خورد و افتاد. تکفیریها عصبی شدن و جنازه فرماندهشون رو از جلوی ما دور کردن و از اون به بعد روزانه فقط سهمیه کتک خوردن داشتیم تا یه شب تو خواب امام رضا علیه السلام رو جایی دیدم که برف سنگینی میاومد. حضرت اومد و گذرنامه ما رو امضا کرد و فرمود شما آزاد خواهید شد. فردا از خواب بیدار شدم، خبر آزادی رو شنیدم؛ در حالی که همون برفی که تو خواب دیدم میاومد.
📚 کتاب خداحافظ سالار
@sardaredeLhaman
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
وقتی پیر بشم و آلزایمر بگیرم
همه رو به اسم تو صدا میزنم 💗
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
🍃
نیست نشآن زندگے،
تا نرسد نشان تو ... :)
#عشق
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl
🍃
گفتی؛ چه کسی؟ در چه خیالی؟ به کجایی؟
بیتاب توام، محو توام، خانهخرابم
#حاج_قاسم
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl