#قصه_های_کلیله_و_دمنه
🌸پیری مار و تدبیر او
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود.
آورده اند که ماری پیر شد و توان شکار کردن را از دست داد. از سرنوشت خود اندوهگین شد که بدون توان شکار کردن چگونه می تواند زندگی کنم؟
با آن که میدید که جوانی را نمی توان به دست آورد اما آرزو می کرد که ای کاش همین پیری نیز ماندنی بود. پس به کنار چشمه ای که در آن قورباغه های بسیاری زندگی می کردند و یک سلطان کامکار داشتند رفت و خود را مانند افسردگان و اندوه زدگان نشان داد .
قورباغه ای از او دلیل اندوهش را پرسید مار گفت: «چرا اندوهگین نباشم که
زنده بودن من در شکار کردن قورباغه بود اما امروز به یک بیماری دچار شده ام که اگر هم قورباغه ای شکار کنم نمی توانم آن را نگه داشته و بخورم.
قورباغه پس از شنیدن این سخن به نزد حاکم رفت و مژده ی این کار را به او داد.
سلطان مار را به نزد خود خواند و از او پرسید که چرا دچار این بیماری شده ایی؟ مار گفت: روزی میخواستم که یک قورباغه را شکار کنم ، قورباغه گریخت و خود را به خانه ی زاهدی انداخت. من او را تا خانه ی زاهد دنبال کردم .خانه تاریک بود و پس زاهد هم در خانه نشسته بود. من انگشت پسر را به گمان این که قورباغه است نیش زدم و او مرد. زاهد نیز مرا نفرین کرد و از خدا خواست تا خوار و کوچک شوم، به گونه ای که سلطان قورباغه ها بر پشت من نشیند و من توان خوردن هیچ قورباغه ای را نداشته باشم.
سلطان قورباغه ها با شنیدن این سخن خوشحال شد و بر پشت مار نشست. سلطان با آن کار خود را بزرگ و نیرومند می پنداشت و بر دیگران فخر می فروخت .
پس از گذشت چند روز مار به سلطان گفت: زندگانی سلطان دراز باد مرا نیرویی نیاز است که با آن زنده بمانم و در خدمت به تو روزگار را سپری کنم.
سلطان گفت: درست می گویی هر روز دو قورباغه برایت آماده میکنم که بخوری» پس مار هر روز دو قورباغه میخورد و چون در این کاری که انجام میداد سودی میشناخت آن را دلیل خواری خود نمی پنداشت.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تغذیه
توصیه ای برای افزایش وزن لاغرها
☕️چای خود را به همراه خرما و انجیر میل کنید. می توانید به جاي چای بیشتر آب ميوه استفاده نماييد
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دفترمون رو زیبا کنیم☁️🌈
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تربیت_کودک
✅ تشویق کودک بایستی متناسب با سن و سطح تواناییهای او باشد.
زمانی که به یک کودک کم سن می گویید میبینم که کفشهایت را درست پوشیدی؛ این برای کودک تشویق تلقی میشود، اما برای یک نوجوان این حرف یک توهین پنداشته میشود.
♨️ تشویق کودک نباید به گونهای باشد که شکستهای گذشته را نیز به او یادآوری کند:
"فکر نمیکردم در ریاضی نمره خوبی بگیری ولی گرفتی! "
شور و شوق فراوان از طرف والدین میتواند مانعی برای کودک محسوب شود گاهی اوقات شور و شوق بیش از حد والدین فشار زیادی به کودک میآورد:
" تو بالاخره یک دانشمند بزرگ میشوی "
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚽️بازی هوش و ذکاوت 🤓
چقدر بلدی بدون خطا انجامش بدی❓
#بازی
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
گاو دانا - @mer30tv.mp3
زمان:
حجم:
4.15M
#قصه_شب
گاو دانا
🥱😴🥱😴🥱🥱🥱😴🥱😴🥱
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌸🌼سلام صبحتون بخیردوستان
🌷🌼ان شاءالله امروز
🌷🌼برای تک تک دوستانم
🌼🌷همون روزی بشه که
🌼🌷آرزوشودارید🤲🤲🤲
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر نماز پرنده
🌸خروس داره رو دیوار
🌱 اذون میگه دوباره
🌸سرخ و طلایی شدن
🌱 ابرای پاره پاره
🌸 پیش از طلوع خورشید
🌱 مامان جونم بیداره
🌸عطر گل و تو خونه
🌱نسیم با خود میاره
🌸پرندههای زیبا دارن
🌱آواز میخونن
🌸تو لونههاشون انگار
🌱دارن نماز میخونن
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#داستان
#جشن_تولد_پروانه
گوشه ی یک باغچه ی زیبا، مراسم جشن تولد به پا شده بود. گل سرخ، گل یاس ، شاپرک، زنبور عسل و سنجاقک... مهمون های این جشن تولد بودند. جشن تولد برای یک پروانه ی کوچولو بود که یک ساعت پیش از پیله ی خودش بیرون آمده بود.
پروانه تازه چشماشو باز کرده بود و داشت دنیای زیبا را تماشا می کرد. و با دوستانش آشنا می شد. دنیای پروانه از همان اول پر از کادو های قشنگ شده بود.
گل سرخ برای پروانه یک گلبرگ زیبا هدیه آورده بود. تا پروانه هر وقت دوست داشت روی آن بخوابد. گل یاس هم یک شیشه عطر یاس آورده بود. شاپرک یک لاک طلایی برای رنگ کردن دایره های زیبای روی بالهای پروانه تهیه کرده بود. زنبور عسل هم با بهترین عسلش از پروانه و همه ی مهمانها پذیرایی می کرد. سنجاقک هم برای پروانه بهترین آوازش را می خواند.
خلاصه جشن تولد پروانه خیلی قشنگ بود. تا اینکه ...
یک دفعه دود علیظی همه چیز را خراب کرد. همه شروع به سرفه کردند. پروانه حالش بد شد.گل سرخ نفسش گرفته بود. سنجاقک رفت تا ببیند چه خبر شده. اما زود سرش گیج رفت و افتاد. زنبور عسل فقط توانست پروانه کوچولو را کمی از وسط دودها کنار ببرد...
جشن تولد حسابی به هم ریخت و همه چیز خراب شد. دل نازنازی ها، پر از ترس و نگرانی شده بود. اما بعد از نیم ساعت دود کم شد. و مهمانها توانستند نفس راحتی بکشند.
اما چه کسی مسئول این همه خراب کاری بود. واقعا چه کسی می توانست این همه بی انصاف باشد و شادی ذیگران را اینطوری خراب کند؟
طفلکی ها بعدا متوجه شدند که این همه خراب کاری فقط به خاطر یک ته سیگار بوده که کاملا خاموش نشده و نزدیک آنها روی زمین افتاده بود.
باور کنید این نازنازی ها، نه تنها هیچ حرف بدی نزدند و آرزوی بدی برای آن سیگاری بی انصاف نکردند، بلکه خیلی هم خدا را شکر کردند . آنها خدا را شکر کردند که این ته سیگار روی سر کسی نیفتاد و باعث سوختن کسی نشد. آخه گلها، پروانه ها و شاپرکها دلهای مهربانی دارند. اما بعضی ها که فکر می کنند از همه بزرگتر و مهمترند چقدر ... کارهای بد می کنند.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻