#تربیتی
🏮سعی کنید به کودکان حتما عیدی بدهید، زیرا شادی وصف ناپذیری برایشان در پی دارد!🥰
●برای عیدی دادن به نکات زیر حتما توجه داشته باشید👇🏼
🔹از تعداد اسکناس خردتر برای عیدی کودکان استفاده کنید!
چون برایکودکان تعداد بیشتر اسکناس یعنیارزش بیشتر پول و ذوق می کنند مثلاً به جای اینکه ۵۰,۰۰۰ تومان بدهید 5تا ده هزار تومانی عیدی بدهید.
🔸مبلغ عیدی کودکان را نپرسید.
هیچگاه ازکودکان فامیل یا دوستان، نخواهید مبلغ عیدی خود را به شما بگویند؛ چون احتمال دارد در چنین موقعی، کودک به دروغ متوسل شود. یا بخاطر کم بودن خجالت و یا بخاطر زیاد بودن فخر فروشی کند.
🔹عیدی مشترک ندهید
سعیکنید عیدی دو یا چند کودک را با یک اسکناس هدیه نکنید چرا که اینکار برای آنان، مشکل و مشاجره ایجاد میکند.
🔸زمان عیدی دادن بین بچه ها تبعیض قاعل نشوید!
سعی کنید خاطرات بدی در ذهنشون از عیدی دادن ها بجا نگذارید خاطرات عیدی در حافظه بلند مدت بچه ها برای همیشه باقی میماند
🔹عیدی را با لبخند و مهربانی همراه کنید!
نباید کودکان احساس کنند از سر ناچاری یا رودربایستی عیدی میدهید.
❤️سالنومبارک❤️
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قرآنی
🔸️رسول خدا صل الله علیه و آله فرمودند:
🔹️دینی که در آن رکوع و سجود نباشد خیری در آن نیست.
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#داستان
🔹️روباه_دم_بریده
قسمت اول
یکی بود یکی نبود؛ زیر گنبد کبود، توی یک جنگل سبز، حیوانهای زیادی با هم زندگی میکردند. میدونی چه حیوانهایی تو جنگل زندگی می کنن؟
آره درست فهمیدی! شیر، پلنگ، گرگ، آهو، روباه، خرگوش، زرّافه... نمی دونم، خیلی زیاده دیگه، از مورچه ریزه میزه بگیر تا فیل گنده.
حالا بچهها، شما حدس میزنید داستان ما در مورد کدوم حیوونه؟ فکر کنم از اسم کتاب فهمیده باشید که داستان ما درمورد روباهه.
یه خونوادهی سه نفری روباه، توی جنگل باهم زندگی میکردند:«آقا روباه، مامان روباه و بچه روباه.»
این بچه روباه از بس تو جنگل فضول بود و فسقلی، بهش میگفتن «فلفل بلا» این فلفل بلا، خیلی شیطون بود واکثر بچههای حیوانها را تو بازی اذیت میکرد؛ یا اگر زورش میرسید، کتک میزد. وهمیشه دعوا راه میانداخت. هر چه باباش اونو نصیحت میکرد، فایدهای نداشت که نداشت.
آقا روباهه، به فلفل بلا گفته بود، بدون اجازه از خانه و جنگل خارج نشود؛ اما این فلفل بلا، یه روز با بچه گرگه که بهش تو جنگل «پشمالو» میگفتند، یواش یواش از جنگل خارج شدند.
هرچه پشمالو گفت، اگه از جنگل خارج بشیم، خطرناکه! نباید به روستا نزدیک بشیم. آدمها دشمن ما هستند وما را میکشند، اما این حرفها تو گوش فلفل بلا نرفت که نرفت.
هردو شنیده بودند که یه دِه کوچک، کنار جنگل است و پدر فلفل بلا، بارها از مزرعهی کنار روستا و خانه بی بی کوکب، مرغ دزدیده بود و برای فلفل بلا تعریف کرده بود. فلفل بلا از پدرش شنیده که خانه بی بی کوکب از خانه های اهالی روستا کمی جدا بود. بیچاره پیره زن، تنها زندگی میکرد واز همه مهمتر، سگ هم نداشت!
فلفل بلا به پشمالو گفت، با اون آدرسی که توی ذهنم دارم، فکر کنم اون خونه که از ده کمی فاصله داره، شاید خانه بی بی کوکب باشه.
آره، درست حدس زده بود؛ خانه بی بی کوکب بود. همون پیره زنی که از دست آقا روباهه به ستوه آمده بود، رفته بود شهر و یه تله خریده بود.
نمیدونم میفهمید تله چیه یا نه؟ تله از یک آهن بزرگ و فنردار که مقداری غذا روی آن می گذارند، ساخته شدهاست تا حیوانها بخواهند غذا را بردارند، فنر آزاد میشود؛ خلاصه حیوان، در دام تله گیر میافتد.
بچه روباه فضول قصهی ما، همراه با بچه گرگ بیخبر از همه جا، به مزرعه بی بی کوکب نزدیک و نزدیکتر شدند. بی بی کوکب هم تله را در مسیر راه گذاشته بود و مقداری گوشت تازه هم روی تله قرار داده بود. از مسافتی، بوی گوشت تازه به مشام هر دوشان رسید.
فوری نزدیک شدند. چشمشان که به گوشت افتاد، فلفلبلا فکری کرد و پیش خودش گفت: حقّهای به کار بگیرم تا همهی گوشتها مال خودم بشه و تنهایی اونو بخورم! الکی با صدای بلند فریاد زد: سگ، سگ، سگ! چندتا سگ دارن میان!
بیچاره پشمالو که ترسیده بود، پا به فرار گذاشت و بچه روباه خودش را سریع به گوشت رساند؛ اما موقعی که گوشت را روی یک تکه آهن با اون شکل و شمایل دید، براش عجیب بود. پشمالو که بیخبر از همه جا بود، مانند برق و باد داشت فرار می کرد.
فلفل بلا نزدیک شد، میخواست گوشت را با دندان بگیرد و فرار کند، اما یک دفعه ناقلا فهمید که کاسهای زیر نیم کاسه هست و حس ششم او اعلان خطر میکرد!
خلاصه از یک طرف چشمش به گوشت تازه افتاد، آب دهانش سرازیر شده بود و زبان دور دهان می چرخاند، از طرف دیگر اون حقه باز کوچولو، احساس خطر میکرد. کمی فکر کرد، خودش را عقب کشید تا با دم بلندش گوشت را لمس کند؛ اگراحساس خطر نکرد ومشکلی پیش نیامد، گوشت را به دهان بگیرد و فرار کند. با دمش، یواش گوشت را لمس کرد. انگار خبری نبود. سریع برگشت تا گوشت را به دندان بگیرد؛ اما بازهم تا چشمش به فنر افتاد احساس خطر کرد و گفت این بار با دم خودم محکم به گوشت می کوبم! بچه گرگ یا همان پشمالو که دور شده بود، داشت از پشت درختی تماشا می کرد و برایش عجیب بود که بچه روباه چرا فرار نمیکنه و تازه فهمیده بود که فلفل بلااو را فریب داده است. ویواش یواش داشت به سوی فلفل بلا بر میگشت.
ادامه قصه_فردا ☺️
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#درمانی
با دادن شکلات به کودکان به آنها لطف نمی کنید ❌
آنها را در آینده با بیماریهای قلبی، افسردگی و کوتاهی قد که ازعوارض مصرف همین شکلات هاست مواجه میکنید.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لبخند
🔹️چیکارش داری؟بزار بخوابه 😄😍
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#آموزشی
ازپوشک_گرفتن
🛑بهترین روش برای از پوشک گرفتن بچه
✅بهترین فصل برای از پوشک گرفتن بچه فصل بهار و تابستان است .کودک را تشویق کنید اگر ادرار یا مدفوع دارد، بگوید و چند ساعت در روز او را باز بگذارید.
برای شروع پوشک تو پاش باشه ( صرف اطمینانتون ) و موقع دستشویی کودک باز کنید.
✴️او را در این مدت در خانه حبس نکنید و بهتر است مواقعی که بیرون از خانه هستید بیشتر مراقب باشید و یادآوری کنید که در مواقع لازم به شما بگوید تا او را به توالت ببرید.
✳️اگر از کودکتان خواستید روی صندلی توالت بنشیند، اما 10 دقیقه گذشت و او کاری نکرد او را از توالت بیرون ببرید و بعد از چند دقیقه دوباره او را به توات بازگردانید.
☸برخی کودکان از مدفوع یا ادرارکردن می ترسند که برای حل این مشکل بهترین راه این است که به او توضیح دهید که این کار بدن او برای دفع مواد مضر است و برای سلامتی او مهم است.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
آموزش درست کردن کیف های خوشگل
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻