eitaa logo
کودکانه
45.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
4.7هزار ویدیو
324 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"صبح" آمده☁❄ بر روی لبت خنده بکارد ☁❄ "باران محبت" ☁❄ به سرت باز ببارد☁❄ خورشید رسیده است☁❄ که با جوهر نورش☁❄ "نقشی ز خدا" ☁❄ بر دل پاکت بنگارد..☁❄ صبحتون بخیر✨❄ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر کودکانه: ایران 🌸خاک سرسبز دلیران 🌱کشور خوب من ایران 🌸مثل مادر مهربانی 🌱مثل پدر استواری 🌸تو امید قشنگی را 🌱در دل من می‌گذاری 🌸بیکران مثل کویری 🌱گرم مثل آفتابی 🌸مثل جنگل سبز سبزی 🌱مثل اقیانوس آبی 🌸قله‌ی مرد آفرینی 🌱بهترینی بهترینی 🌸خاک سرسبز دلیران 🌱نام زیبای تو ایران 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🦷 دندان لق من کی می‏افتد؟ 🦷 علی نگران و ناراحت بود که چرا دندان لق شده‏ اش نمی‏افتد. چند روزی بود که دندانش لق شده بود و خیلی تکان می‏خورد. هر وقت که می‏خندید، دندان شل و ولش پیدا می‏شد. هر وقت که در آینه خود را نگاه می‏کرد. شکل ناجور آن را می‏دید. و هر وقت که زبانش را در دهان می‏چرخاند، به دندانش می‏خورد. برادرش مهدی پرسید: «هنوز دندانت نیفتاده؟» علی با ناراحتی جواب داد: «هنوز نه، خیلی لق لق می‏خورد!» مهدی گفت: «من می‏دانم چه کار کنی تا دندانت بیفتد، یک سیب بزرگ بردار و گاز بزن، آن وقت دندانت کنده می‏شود و راحت می‏شوی.» علی جواب داد: «نه متشکرم، فکر می‏کنم کمی دیگر تحمل کنم بهتر باشد.» دختر همسایه‏ شان «زهرا» با دیدن علی گفت: «هنوزدندانت نیفتاده؟» علی جواب داد: «هنوز نه! آن‏قدر لق لق می‏خورد که فکر می‏کنم به یک مو بند است.» زهرا گفت: «من می‏دانم چه کار کنی تا دندانت بیفتد، یک تکه نخ دور آن بپیچ و سر دیگرش را محکم بکش. آن وقت دندانت کنده می‏شود و راحت می‏شوی.» علی جواب داد: «متشکرم؛ ولی فکر می‏کنم یک کمی دیگر صبر کنم بهتر است.» آرمین پسر همسایه‏ شان که در حیاط مشغول شیطنت و بازی بود، وقتی چشمش به علی افتاد. پرسید: «بالاخره دندانت افتاد؟» علی جواب داد: «نه، خیلی لق شده، ولی هنوز نیفتاده.» آرمین گفت: «من می‏دانم چه کار کنی تا دندانت بیفتد و راحت شوی. یک دعوا با «رضا» راه بینداز. او هفته پیش یک مشت به من زد و دندان جلویی‏ام که زیاد هم لق نبود، افتاد.» علی گفت: «نه،نه، متشکرم. فکر می‏کنم یک کمی دیگر با این وضع تحمل کنم، بهتر باشد.» آن شب علی از مادرش پرسید: «مادر! پس کی دندان من می‏افتد؟» مادر جواب داد: «هر وقت موقعش برسد. خودش می‏افتد. بدون آنکه تو اصلاً ناراحت شوی و دردت بیاید.» صبح روز بعد. دندان لق شده علی افتاد؛ ولی نه به خاطر آنکه سیب بزرگ و سفتی را گاز زده باشد. و نه به خاطر آنکه یک نخ دور آن پیچیده و سرش را کشیده باشد. و نه به خاطر این که رضا به دهان او مشت زده باشد. دندان لق علی افتاد. فقط به این علت که وقتش رسیده بود و آماده افتادن شده بود. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
تقویت کننده مغز: تحقیقات کاملی وجود دارد که خوردن بامیه را با کاهش ریسک آلزایمر و دیگر بیماری های عصبی مرتبط دانسته است. زمانی که شما به صورت مرتب این گیاه را مصرف کنید، آسیب هایی که به مغز وارد شده است را ترمیم می کند. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
💈🔮 سنجاق قفلی نگران🔮💈 جعبه، تاریک تاریک بود. همه دور تا دور جعبه نشسته بودند. فقط سنجاق قفلی بود که دستانش را زده بود پشت کمرش و تندتند راه می‏رفت و فکر می‏کرد. سوزن ته گرد، سرش را بلند کرد و در آن تاریکی به دنبال سنجاق گشت تا او را ببیند؛ اما نتوانست و گفت: «بس کن دیگر، چقدر راه می‏روی! صدای پایت نمی‏گذارد یک دقیقه خواب‏مان ببرد.» دکمه که گوشه‏‌ی جعبه دراز کشیده بود، به زور خودش‏ را به دیوار جعبه تکیه داد و گفت: «سنجاق جان! این قدر ناراحت نباش! هر جا باشد بالاخره پیدایش می‏شود.» سنجاق ناراحت بود. کم مانده بود گریه‏ اش بگیرد. گفت: «من می‏ترسم... اگر برای برادرم اتفاقی افتاده باشد چی؟» انگشتانه که تا حالا صدای خروپفش جعبه را پر کرده بود، بالاخره تکانی به خودش داد و گفت: «چیه؟ چی شده؟» همه خندیدند؛ حتی سنجاق هم خندید. سوزن ته‏ گرد گفت: «برادر سنجاق از صبح تا حالا پیدایش نیست. سنجاق نگرانش شده!» انگشتانه خنده‏اش گرفت و گفت: «اینکه این همه ناراحتی ندارد. بالاخره می‏آید.» دکمه گفت: «آره، انگشتانه راست می‏گوید.» سنجاق نشست. خودش هم خسته شده بود. گفت: «خدا کند زود پیدایش بشود!» یک دفعه همه جا روشن شد. همه‏ی سرها به طرف در جعبه چرخید. در باز شده بود و یک دست آمده بود توی جعبه و انگار دنبال چیزی می‏گشت. همین که دست رسید بغل سنجاق، آن را برداشت. سنجاق اصلاً حوصله‏ ی کار کردن نداشت؛ اما ناچار شد. از دوستانش خداحافظی کرد و رفت. دلش می‏خواست الان فرار می‏کرد و می‏رفت توی جعبه و منتظر برادرش می‏شد. در همین فکرها بود که دید روی یک پارچه آویزان شده است. دوروبرش را نگاه کرد. از دور یک چیزی، هی بالا و پایین می‏رفت و به او نزدیک می‏شد. سنجاق چند بار نگاه کرد اما نتوانست درست ببیند. منتظر شد تا آن چیز به او نزدیک‏تر شد. تا اینکه... برق خوشحالی در چشمان سنجاق دیده شد. گفت: «سلام برادر عزیزم! کجا بودی؟ دلم خیلی برایت تنگ شده بود.» سوزن که هنوز هم روی پارچه بالا و پایین می‏رفت، گفت: «وقتی من آمدم تو خواب بودی، بیدارت نکردم.» سوزن جلوتر آمد. سنجاق دیگر تحمل نکرد پرید توی بغل سوزن و گفت: « خدا را شکر! من خیلی خوشحال هستم.» سوزن خندید و گفت: «من هم‏ همین‏طور!» آن وقت صبر کردند تا کارشان تمام شود تا بروند توی جعبه و بقیه را خوشحال کنند. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅️ بازی با دست‌ها 🖐🏻 چقدر جذابه و چقدر فایده داره😍 مناسب‌ برای بالای 5 سال 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با خرده های کاغذ رنگی این منظره زیبا رو درست کنیم🥰 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
‌ ✅ بگذارید کودک مشکل خود را حل کند. برخی از والدین عادت دارند که مشکلات کودکشان را خود حل کنند. این والدین شاید برای راحتی و رفاه بیشتر کودک این کار را انجام می دهند اما در واقع این کار باعث می شود تا کودک نتواند روی توانایی های خود تکیه کند و در آینده هم ممکن است نتواند مشکلات خود را حل کند، زیرا مطمئن است کسی هست که او را از این وضعیت نجات دهد. این عادت تا ابد با او همراه خواهد بود و او فردی می شود که در مقابل مشکلات تلاشی نمی کند و منتظر یک ناجی است تا او را نجات دهد. 🔴 از تحسین و تمجید زیاد خودداری کنید. درست است که کودکان نیاز دارند تا از آنجا تحسین و تمجید شود اما این تحسین و تمجید همیشه به صورت مثبت جواب نمی دهد. کودک شما باید خودش به توانایی های خود ایمان داشته باشد تا بتواند عزت نفسش را تقویت کند و بتواند مدیر و مدبر باشد. کودکان را باید به خاطر تلاش ها و توانایی هایشان تشویق کنید نه اینکه بیهوده آنها را یک فرد موفق تلقی کنی در صورتی در حقیقت این گونه نیست.‌ ‌ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻