🌺حضرتصاحبالزمان(عج):
" به شیعیان ودوستان مابگوئید که
🍃خدارا بحق عمهام
زینب(سلام الله علیها)قسم دهندکه 🦋
🤲فرج مرا نزدیک گرداند."💔
🤲دعای فرجهدیه به
❤️✨آقاامام زمان.عج.
╭─┅🍃🌸🇮🇷🌸💐🌸🍃┅─╮
✨❤️ @Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸🌺🌸🦋🌸🍃┅─╯
Ali-Fani-Elahi-Azumal-Bala-320-1.mp3
9.08M
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ...
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
💐قرارهرشب
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِاَ وْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،
اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،
الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،
يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،
بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
❤️بَرثانیه ظهورمهدی صلوات❤️
🌱بَرقآمتِدِلرُباۍِمَھدےصلوات📿🌱
🌺دعای الهی عظم البلا
🎙مداحی علی فانی
#امام_زمان
╭─┅🍃🌸🍃🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸🦋🌸🌹🌸🍃┅─╯
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_شبانه🎥
☀️
زندگی زیباست......☺️
آفتاب زندگی زیباست
با ترانه های دلنوازش.......
طلوع زندگی زیباست
با خاطره هایشان......
غروب زندگی زیباست
با تلخیها و دردهایش.....
آری زندگی زیباست، زیرا خدای مهربانی چون الله داریم...
«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
اَللّهُمَّ اَصْلِحْ کُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمینَ
╭─┅🍃🌸🍃🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸🦋🌸🌹🌸🍃┅─╯
📚📏📚📏📚
💢احکام
✅پرسش:درنماز اگر فردی عجله برای کار مهمی داشته باشد می تواند سوره را نخواند⁉️
پاسخ: یکی از مواردی که نمازگزار می تواند سوره را برای نماز ترک کند در صورتی است که برای کار مهمی عجله دارد مثل این که اگر سوره را برای نماز بخواند قطار حرکت می کند و یا به هواپیما نمی رسد.البته انسان باید طوری برنامه ریزی کند که نماز خود را سر وقت و کامل بخواند و به زمانی موکول نکند که ناچار باشد سوره را ترک کند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📞 پاسخگویی تلفنی : 096400
مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
╭─┅🍃🌸🍃🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸🦋🌸🌹🌸🍃┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁صوت شهید محسن فخریزاده درباره 🥀شهیدحاجقاسـم سلیمانی
╭─┅🍃🌸🍃🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸🦋🌸🌹🌸🍃┅─╯
✨
#کلام_شهید🥀
«خداوند از مومن ادای تكليف را می خواهد، نه نوع کار و بزرگی و کوچکی آن را، فقط اخلاص، و با دید
تكليفي به وظیفه توجه کردن»
#شهید_مهدی_باکری
#قاسم_بن_الحسن
╭─┅🍃🌸🍃🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸🦋🌸🌹🌸🍃┅─╯
🌹﷽🌹
❤️ همراهان عزیز وبزرگوار
ان شاء الله از فردا با عاشقانهای متفاوت در دل جنگ ایران وعراق و با یادی از شهدای #مفقودالاثر در خدمت شما خوبان هستیم
🌹هر روز دو قسمت تقدیم خواهد شد.
🌹 رمان ٧٧ قسمته با نام #بی_تو_هرگز بر اساس حوادث حقیقی از زندگی طلبه شهید سید علی حسینی، از زبان همسر شهید که نمونه بارز ایثار یڪ همسر و صبر واستقامت یڪ زن به عنوان همسر ومادر ومتانت وحیا ووقار یڪ دختر مسلمان است می باشد.
این رمان با اشاره به گوشهای از عنایات شهید، در بستر داستانی #عاشقانه روایت شده است 🌺
❤️ هدیه به روح مطهر همه شهدا، شهدای گمنام و شهدای مفقودالاثر و همه پدران و مادران شهید پرور کشورم🇮🇷
امشب قسمت۱۵و۱۶داستان👇👇
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✅به کانال "اسماء " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/Labaykayahosin
🌹💫🌹💫🌹
#بی_تو_هرگز
#قسمت۱۵🍃
🌹قسمت پانزدهم: من شوهرش هستم
🍃ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد ... صورت سرخ با چشم های پف کرده ... از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی ...
🍃بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش ...
- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ ... به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ...
🍃از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ... بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ... علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... نازدونه علی بدجور ترسیده بود ...
🍃علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ...
🍃قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ...
🍃علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم ... دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ...
- این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده ...
- می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟...
🍃همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ...
🍃- و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ...
🍃از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ ...
🎯 ادامه دارد...
❣️
╭─┅🍃🌸🍃🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸🦋🌸🌹🌸🍃┅─╯
📔
#بی_تو_هرگز
#قسمت۱۶🌺
🌹قسمت شانزدهم: ایمان
🍃علی سکوت عمیقی کرد ...
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم ... اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم ...
🍃دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ...
- اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ...
🍃تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... حالت صورتش بدجور جدی شد ...
- ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ ... من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام ... چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ... آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ... ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ...
🍃این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما ... قدم تون روی چشم ماست ... عین پدر خودم براتون احترام قائلم ... اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ...
🍃پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ...
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری ...
در رو محکم بهم کوبید و رفت ...
🍃پی نوشت : راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ... یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ... بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند ... علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ...
🎯 ادامه دارد...
❣️
╭─┅🍃🌸🍃🌸🇮🇷🌸🍃┅─╮
💐@Labaykayahosin
╰─┅🍃🌸🦋🌸🌹🌸🍃┅─╯
اسماءبنتعُمَیس🇮🇷❤️🇵🇸
🌹﷽🌹 ❤️ همراهان عزیز وبزرگوار ان شاء الله از فردا با عاشقانهای متفاوت در دل جنگ ایران وعراق و با
🌹﷽🌹
❤️ همراهان عزیز وبزرگوار
ان شاء الله از فردا با عاشقانهای متفاوت در دل جنگ ایران وعراق و با یادی از شهدای #مفقودالاثر در خدمت شما خوبان هستیم
🌹هر روز دو قسمت تقدیم خواهد شد.
🌹 رمان ٧٧ قسمته با نام #بی_تو_هرگز بر اساس حوادث حقیقی از زندگی طلبه شهید سید علی حسینی، از زبان همسر شهید که نمونه بارز ایثار یڪ همسر و صبر واستقامت یڪ زن به عنوان همسر ومادر ومتانت وحیا ووقار یڪ دختر مسلمان است می باشد.
این رمان با اشاره به گوشهای از عنایات شهید، در بستر داستانی #عاشقانه روایت شده است 🌺
❤️ هدیه به روح مطهر همه شهدا، شهدای گمنام و شهدای مفقودالاثر و همه پدران و مادران شهید پرور کشورم🇮🇷
امشب قسمت۱۳و۱۴ داستان👇👇
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✅به کانال "اسماء " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/Labaykayahosin