eitaa logo
سواد پلاس+
179 دنبال‌کننده
575 عکس
872 ویدیو
0 فایل
+سواد پلاس
مشاهده در ایتا
دانلود
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رهبر معظم انقلاب: مبارزه هیچ‌وقت تمام نمی‌شود 📎 📎
♨️ توانایی‌های سوریه را ویران کردیم 🔹سوریه برای چند دهه دشمن فعالی علیه اسرائیل بود. طی روزهای اخیر توانایی‌هایی که نظام اسد طی سال‌ها ایجاد کرده بود را ویران کردیم و مسیرهای انتقال سلاح به حزب‌الله را هدف گرفتیم. 📎 📎 📎
9.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 | ببینید؛ 🔸کسب تکلیف خواهر دباغ از امام خمینی (ره) برای کمک به فلسطین... 🎙با بیان سرکار خانم حکیمه دباغ فرزند‌ پنجم مرحومه مرضیه حدیدچی دباغ 🔰رسانه‌ روایت امید سایت | ایتا
10.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 بابای ناتنی سگ ها😂 🔸طنز عروسکی آددای با گویش شیرین همدانی
هدایت شده از 🌱روایتِ اُمید🌱
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 | آفتاب شب یلدای همه 🔸مهدی جان! آفتاب شب یلدای همه گریه ی پشت تمنای همه همه ی شهر به چاه افتادند مددی یوسف زهرای همه ▪️تصویرسازی و پویانمایی با هوش مصنوعی 🔰رسانه‌ روایت امید سایت | ایتا
💢 ترس 🔰 زنبور و مار در گوشه‌ای از مزرعه مشغول بحث بودند. مار می‌گفت: آدم‌ها از ظاهر ترسناک من می‌میرند، نه نیش زدنم! زنبور مخالف بود و می‌گفت: مرگ به خاطر نیش و زهر است، نه ظاهر. 🔸مار روی زمین خزید و گفت: چوپان زیر درخت را یک بار من نیش می زنم، یک بار تو، ببین چوپان از نیش کدام می‌میرد . 🔹مار به آرامی چوپان را نیشی زد و با سرعت در میان علف‌ها پنهان شد. زنبور بالای سر چوپان شروع به پرواز کرد. چوپان از خواب پرید، دستش را به محل نیش برد و گفت: ای زنبور لعنتی! او جای نیش را مکید، زهر را تخلیه کرد و مرهمی روی زخم گذاشت. 🔸چند روزی گذشت، چوپان که زخم پایش بهتر شده بود، دوباره به مزرعه آمده و زیر همان درخت دراز کشید. 🔹این بار نوبت زنبور بود، به سراغ چوپان رفت و او را نیش زد و فرار کرد، مار با ظاهر ترسناکش نمایان شد. چوپان با دیدن مار از خواب پرید، وحشت‌زده پا به فرار گذاشت و توجهی به نیش زنبور نکرد. 🔸چند روز بعد، چوپان به خاطر ترسش از مار و اثر زهر نیش زنبور جان خود را از دست داد. 🔹مار با نگاهی پیروزمندانه به زنبور گفت: دیدی؟ گاهی ترس از چیزی، از خود آن چیز کشنده‌تر است! 📎 📎 📎 📎
💢 درس از الاغ 🔰 مرد ساده‌لوحی در گوشه‌ای از روستا روبروی الاغ خود نشسته بود و با شوق میگفت: بگو سلام، به امید این که الاغ نیز با همان اشتیاق سلام را تکرار کند. 🔸با خوشحالی گاه به الاغ لبخند می‌زد و گاه او را تشویق می‌کرد که بلندتر بگو! 🔹حکیمی با تعجب از او پرسید: چه میکنی؟ 🔸مرد ابرو در هم کرد و گفت: نمی‌بینی؟ دارم به این الاغ، سخن گفتن یاد می‌دهم. 🔹حکیم خندید و سرش را تکان داد و گفت: پیش از آن که مردم تو را به خاطر این کار مسخره کنند، دست بردار. 🔸مرد با ناراحتی گفت: چرا؟ مگر الاغ من یاد نمی‌گیرد؟ 🔹حکیم نگاه عمیقی به مرد انداخت و گفت: الاغ هرگز از تو سخن گفتن یاد نمی‌گیرد، اما تو می‌توانی از او خاموشی و سکوت بیاموزی. 📎 📎 📎 📎