دل از دردِ جدايى میکشد آهى و
میگويد:
که تنهايى عجب درديست!
داد از دستِ تنهايى!
@Loveyoub
#یا_باقر_العلوم_ع💔
یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده
قلمش نه،دم تیغ دو دمش افتاده
مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان
درشب حجره به روی شکمش افتاده
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان💔
#شهادت_امام_محمد_باقر(ع)🥀
#تسلیت_باد🥀
@Loveyoub
♥️ℒℴνℯ♥️
تو زبان فرانسوی به جای اینکه بگن من
دلتنگ توام میگن : «Te me manques»
یعنی تو از من گم شدی... چقد قشنگ :)
❤️@Loveyoub
- زندگی هنوزم :)
قشنگیای خودشو داره، مثل تو 🥰🤍
❤️💙 💙❤️
♥️⃟━━━✿━━━⃟♥️
@Loveyoub
♥️⃟━━━✿━━━⃟♥️
امـروزو میگـذرُونَم
بہ اُمـیدِفـــردام
ولــے هرچـے میگذره
بیـشتـر میشــہ دردام...💔
.-🖤
🖤⃟ೄྀ @Loveyoub
من در میان هیاهوی شهر گمشده ام کاش کسی از آن طرف دریاها پیدایم کند...
🖤@Loveyoub🖤
عمر
با ارزش ترین داراییِ آدمه
اگه کسی برات وقت
گذاشت یعنی داره
از ارزشمندترین
و غیرقابل تکرارترین چیزی که
داره خرجت می کنه
╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
@Loveyoub
╚══•ೋ🍃 ══ ☂ ╝
به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد
اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد
پریشان است گیسویی در این باد و پریشانتر
مسلمانی که میخواهد نگاهش را نگه دارد
عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار
که این دیوانه تنها تکیهگاهش را نگه دارد
به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم
خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد
دلم را چشمهایش تیرباران کرد ، تسلیمم
بگویید آن کمانابرو سپاهش را نگه دارد...!
@Loveyoub
چه خبر از دل تو .... ؟
نفسش مثل نفسهای دل کوچک من می گیرد؟
یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی می میرد !
تو هم از غصه این قهر کمی دلگیری؟
لحظه ای هم خبر از حالِ دل خسته ی من می گیری؟
شود آیا که شبی،
دل مغرور تو هم،
فکر چشمانِ سیاهِ دگری خاک کند
دستِ خالی ز وفایت روزی،
قطره ای اشک ز چشمان ترم پاک کند
چه خبر از دل تو .... ؟
دانی آیا که در این کلبه ی درد،
اندکی مهر تو بس بود ولی
دل بیرحم تو با این دل دیوانه چه کرد؟
راستی چه خبر از دل تو.....
@Loveyoub
گفتی مرا به عشق
که باید زِ جان گذشت!
جانم تویی؛
چگونه توانم از آن گذشت....؟!
🖤@Loveyoub🖤
.
از چشٖم و دل مپرس که در "اولین نگاه"
شد چشم من خرابِ دل و دل خراب چشم
@Loveyoub
#پندانه
📚 #حکایت
روزی روزگاری، بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالاهای گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است.
فکر می کنید آن مرد چه کرد؟ خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟
و یا اشک ریخت؟
نه...
او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : خدایا می خواهی که اکنون چه کنم؟
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود:
مغازه ام سوخت، اما ایمانم نسوخته است.
فردا باز هم شروع به کار خواهم کرد
@Loveyoub
اینگونہ ڪُند چشم مرا عشق تو بیدار
شاید ڪہ در این صبح شود قسمت دیدار
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Loveyoub
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈