💕اینگونه نیکویش نما !
پيامبرخدا صلي الله عليه و آله:
🍃🌸 مِهر خداوندى از آنِ كسى باد كه فرزند خود را در نيكو شدنش يارى دهد.
روايتگر حديث مى گويد: به حضرت عرض كردم: چگونه مى تواند او را در نيكو شدنش يارى دهد؟
حضرت فرمودند:
🔸كارى را كه بآسانى انجام داده است از وى بپذيرد؛
🔹 از كارى كه انجام دادن آن برايش سخت است درگذرد؛
🔸او را به كارى بيش از توانش وا ندارد؛
🔹 و وى را نادان نپندارد
💠💠
#حسینجان
جامهی عزای تو، آرامِ جانِ ماست ؛
اما به حرمت حلول ربیع، جایش را به سپیدجامهای خواهد داد ...
فصلِ عاشقی تو برای ما تمام شدنی نیست...
ما منتظریم قلبِ عزادارمان،
به حلاوتِ قدمهایِ پسر فاطمه، رخت عزا از تن بدر کند.
این آرزو میماند و بدرقهی ماه عاشقی!
اول ماه سپردم گره ها را به حسین
نفس سینهزن ڪربُـبلا را به حسین
جورعشاقڪشیدن ،هنرمعشوقاسٺ
درد دادند به ما و دوا را به حسیـن..
#بدمالمظلومعجللولیکالفرج
#دلدادهحسینعلیهالسلام🌹••~°
نیم نگاه🔸
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهیام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند". تمام آدمهای دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم میتوانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود". شاه پیکهایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.... آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبهای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی میگوید. "شکر خدا که کارم را تمام کردهام. سیر و پر غذا خوردهام و میتوانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری میتوانم بخواهم؟"پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند. پیکها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!
واقعا اینجوری بلدیم شکر کنیم؟؟ چی بالاتر ازین🤔
⏳
@Patoghedoostanh
بنده ی ناخلف ِ حضرت پاییز منم
وارث کیف و کتاب و قلم و میز منم
شوقم این بود شوم میوه نوبر اما
چون کدو له شده در گوشه جالیز منم
مثل یک جوجه کلاغی که زمین افتاده
سمت او گربه گرفته همه سو خیز منم
همچو خشکیده درختی وسط یک جنگل
خورده از هرکس و ناکس تبر تیز منم
حرف ناحق به مذاقم نشده خوش هرگز
با همه بر سر حق گشته گلاویز منم
دائما بغض دلم را به درون ریخته ام
عمری از خنده و شادی شده پرهیز منم
فصل پاییز رسید و دلم آرام نشد
سینه از غصه و غم ها شده لبریز منم
خسته ام خسته از این زندگی تکراری
کودک نا تنی ِ مهرِ غم انگیز منم
#یوسف_محقق
5d43de7a87e0522ec1afc011_2313758070304346757.mp3
5.84M
💢 آهنگ بسیار زیبا از محمد #معتمدی
🎵 #کویر
#ترانه #صوتی #سنتی
.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👌 ابن سيرين مى گويد: در بازار به شغل بزازى اشتغال داشتم، زنى زيبا براى خريد به مغازه ام آمد، در حالى كه نمى دانستم به خاطر جوانى و زيباييم عاشق من است، مقدارى پارچه از من خريد و در ميان بغچه پيچيد، ناگهان گفت: اى مرد بزاز! فراموش كرده ام پول همراه خود بياورم، اين بغچه را به كمك من تا منزل من بياور و آنجا پولش را دريافت كن!
من به ناچار تا كنار خانه ى او رفتم، مرا به دهليز خانه خواست، چون قدم در آنجا گذاشتم در را بست و پوشش از جمال خود برگرفت و اظهار كرد: مدتى است شيفته ى جمال توام و راه رسيدن به وصالت را در اين طريق ديدم، اكنون در اين خانه تويى و من، بايد كام مرا برآورى، ورنه كارت را به رسوايى مى كشم.
به او گفتم: از خدا بترس، دامن به زنا آلوده مكن، زنا از گناهان كبيره و موجب ورود به آتش جهنم است. نصيحتم فايده نكرد، موعظه ام اثر نبخشيد، از او خواستم از رفتن من به دستشويى مانع نشود، به خيال اينكه قضاى حاجت دارم مرا آزاد گذاشت. به دستشويى رفتم، براى حفظ ايمان و آخرت و كرامت انسانى ام سراپاى خود را به نجاست آلوده كردم، چون با آن وضع از آن محل بيرون آمدم، درب منزل را گشود و مرا بيرون كرد، خود را به آب رساندم، بدن و لباسم را شستم.
❗️در عوض اينكه به خاطر دينم خود را ساعتى به بوى بد آلودم، خداوند بويم را همچون بوى عطر قرار داد و دانش تعبير خواب را به من مرحمت فرمود
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی اثر استاد حسین انصاریان