سرشارم از برف،
از ترنمِ انگور...نور...
و در انتظارم
از بُن تاریکی آفاقم را
روشن کنی
من برخیزم
و در درخششِ روزی دیگر،
باقی زندگی را
پیگیرم
.بنام هستی عالم
مرا ...
بہ خورشیدِ میانِ
آسمان چڪار؟
#تـوღ
طلوع ڪن
#تاصبحم_آغازشود..
33 ࿐
رنگ ها را تو بہ جهان بخشیدھای!
اگر نبودی تو،
بیگمان سیاھ و سفید میماند این جهان🎡..
گفتم بھ خود یا که خبر از ما نداری
یا ڪه خیال دیدن ما را نداری....
حالا ڪه با سر آمدی فهمیدھام که
هر شب تو میخواهے بیایی، پا نداری!
چنان یادت بہ یادم هست
ڪه یــــادم را نمی دانم !
همی دانــــم ڪہ نامم را ...
گهی "دیــوانه "می نامند !
آرزو میکنم ناخواسته به دست آوری، آنچه را كه بیصدا از قلبت گذر كرده است، و آنگاه شگفت زده با خود بيانديشی، كسی برايم دعا كرده بود؟ …