ما خرابِ غم و خُمخانه ز می آباد است
ناصح، از باده سخن کُن که نصیحت باد است
یغمای جندقی.
نامهٔ شوق تو بر بالِ کبوتر بستم
میدود اشک که تا دانه به راهش ریزد
نعمت خان عالی.
گفتم ز بارِ دردِ تو عمری به سر برم؛
پشتم ز غم دوتا شد و حرفم دوتا نشد!
مخلص کاشانی.
من آن دیدن نمیخواهم که بینی سوی غیر اول
اگر آگَه نباشد او، نظر سوی من اندازی!
رفیعی.