نامهٔ شوق تو بر بالِ کبوتر بستم
میدود اشک که تا دانه به راهش ریزد
نعمت خان عالی.
گفتم ز بارِ دردِ تو عمری به سر برم؛
پشتم ز غم دوتا شد و حرفم دوتا نشد!
مخلص کاشانی.
من آن دیدن نمیخواهم که بینی سوی غیر اول
اگر آگَه نباشد او، نظر سوی من اندازی!
رفیعی.
حرف دل بسیار اما شعر کوتاه اش خوش است
نه گُلی در باغ مانده نه دلی در پیکرم ..
صائب تبریزی.
در بزمِ جهان جز دلِ حسرت کشِ ما نیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد...
رهی معیری.
چون خروشم بشنود هر بی خبر گوید خموش
میتپد دل در برم میسوزدم جان چون کنم
عطار.