#حدیث🎈|#دورانغـیـبـت🕊
-پیامبر خدا (ص) فرمود:روزگاری خواهد آمد که دین خدا تکه تکه خواهد شد. سنت من در نزد آنان بدعت و بدعت در نزد آنان سنت باشد ، شخصیت های بزرگ در نزد آنها حیله گر خوانده می شوند و اشخاص حیله گر در نزد مردم، با شخصیت و وزین خوانده شوند . مومن در نزد آنان حقیر و بی مقدار می شود و فاسق به پیش آنها محترم و ارجمند باشد ، کودکانشان پلید و گستاخ و بی ادب و زنانشان بی باک و بی شرم و بی حیا شوند، پناه بردن به آنها خواری و اعتماد به آنان ذلت و درخواست چیزی از آنها نمودن، جامه درویشی به تن کردن و مایه بیچارگی و ننگ است . در آن هنگام خداوند ، آنان را از باران به هنگام، محروم سازد و در وقت نامناسب بر آنها ببارد . 《 #اَلْلٰــهُمَعَـجِـللــِوَلیِڪَاَلْفَرَجْ ♥️🌱》 ᴍᴀʜᴅɪ
---|♥️|---
#دعاۍ_فࢪج🌱 | #التماس_دعا🍃
#قرار_هر_روز_مون✌️🦋
صوت دعا رو براتون میذارم↯
#اَلْلٰــهُمَعَـجِـللــِوَلیِڪَاَلْفَرَجْ
#شهیدانہ🦋
*خاطرهای از شهید حسنعلی احمدپور
-روزهای اول ماه مبارک رمضان بود، من هم از جمع گردان همیشه پیروز مسلمابنعقیل از لشکر ویژه ۲۵ کربلا بودم، تازه چند صباحی بود شلمچه، خط تحویل گرفته بودیم، بچههای بابل، گرگان و بهشهر زیاد بودیم، فرمانده گردان حاج تقی ایزد بود، همیشه تو سنگر از شجاعتهای حاج تقی و سردار شهید سیدعلی دوامی میگفتیم و افتخار میکردیم، دنیا، دنیای دیگری بود. سیدعلی از گشت آمده بود، وقت رفتن به یکی از بچهها سپرده بود که موقع برگشت هوایش را داشته باشد، خیلی راحت برخورد میکرد، اما در شلمچه حتی اگر برای چند ثانیه سرت را از خاکریز بالا میگرفتی خطرناک بود، وقتی برگشت تو سنگر نگهبانی با چند تا از دوستان و رزمندهها گرم صحبت شد تا اذان شود و نماز اول وقت رو بخواند، روی گونیهای سنگر نشسته بود که یکی از بچهها گفت: «سید! ببخشید خطرناک است». اما سید گفت: «شما سرتان را بیارید پایین، من الان چیزیم نمیشود». همه تعجب کردند، سید گفت: «من ۲۱ رمضان به دنیا آمدم و ۲۱ رمضان هم شهید میشوم. راست میگفت، ۲۱ رمضان بر اثر جراحات خمپاره ۶۰ به شهادت رسید. تو سنگر بودیم، شهید مصطفی کلاهدوز سراسیمه آمد، بچهها دعا کنید، سیدعلی مجروح شده، واقعاً چه سِرّی را سیدعلی میدانست؟ سیدعلی مگر چه کسی بود؟ به چه درجهای رسید که حتی تاریخ شهادتش را میدانست، اما قبل شهادت به خودش نگفت حالا زوده! باشه کمی پیرتر بشوم و ماند و جاودان شد،ای کاش کمی بیشتر حواسمان بود. یادباد خاطرات همه شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا و شهدای گردان مسلم که تا آخرین روزهای جنگ حماسهها آفریدند و جزیره مجنون را برای همیشه باخونشان رنگین کردند.
💌|#اَلْلٰــهُمَعَـجِـللــِوَلیِڪَاَلْفَرَجْ
ᴍᴀʜᴅɪ
#حدیث🎈| #دورانغـیـبـت🕊
-پیامبر خدا فرمودند :
زمانی بر مردم بیاید که شکم هاشان خدایان آنها شود، و زنانشان قبله گاهشان و پول شان دین شان شود و کالاهای دنیوی را مایه شرف و اعتبار و ارزش خویش دانند .
از ایمان جز نامی و از اسلام جز آثاری و از قرآن جز درس نماند. ساختمان های مسجدهایشان آباد باشد ولی دلهایشان از جهت هدایت خدا خراب شود .
《 #اَلْلٰــهُمَعَـجِـللــِوَلیِڪَاَلْفَرَجْ ♥️🌱》
ᴍᴀʜᴅɪ
[ اَلْلٰــهُمَعَـجِـللــِوَلیِکَاَلْفَرَجْ ]
-♥️🦋-
#ولادتحضرتفاطمهزهرا ۜ
-مادر♥️! تو جانانه جام بلای ما را نوشیدی و لباس رنج و محنت ما را پوشیدی..
اینک، حریر محبت فرزندانت را بپوش و شربت شهد عشق آنان را بنوش..
مادرم، در گرامیداشت روزت زیباترین ستاره سپاس را به پاس پاسداری بی کرانت از ما، بر آسمان پرمهرت می آویزیم..!💌
#اَلْلٰــهُمَعَـجِـللــِوَلیِڪَاَلْفَرَجْ
#یهصحبتکوچیکدارم(:
شب تون بخیࢪ باشہ، انشاءالله سالم و سلامت باشید . .
میخواستم یه مطلبی رو خدمت تون عرض کنم اونم اینکه بعضی از بزرگواران گفتند که داخل کانال رمان نذارین و یه سری دلایل.. میخواستم نظرتون رو بدونم که:
¹.رمان از کانال حذف بشه و دیگه رمانی گذاشته نشه.
².ادامه رمان داخل کانال پارتگذاری بشه.
³.یه کانال دیگه برای پارتگذاری رمان ها زده بشه.
نظرات تون رو برامون بفرستید🌿☁️
https://harfeto.timefriend.net/16688690966088
#شهیدانہ🦋
*خاطرهای از شهید فریدون کریمی
-تقریباً دو روز بود که هیچ آب و غذایی به من نرسیده بود، هر چی با کد و رمز اعلام میکردم فایدهای نداشت، ما تو خط بودیم، چند تا از دوستانم شهید شده بودند و مجروح، آتش جنگ دشمن هم خیلی سنگین بود، کسی اجازه تردد به خط را نداشت، الا در مواقع ضروری مثلاً برای بردن مجروح و انتقال مهمات، دیگر نتوانستم تحمل کنم و پشت بیسیم بیرمز و به زبان مازندرانی گفتم: از گشنگی و تشنگی بَمِردِمِه، کسی دَنیِه مِه وِسِه آذوقه بیاره؟
شهید غلام فضلی این دلاور و چشم و دیدهبان باتجربه بهشهری با اینکه مشغله زیادی داشت از پشت بیسیم متوجه سن و سال کم من شد و با آن وضعیت برایم آب، بیسکوئیت و آبمیوه با کلی وسایل خوراکی آورد، از شدت صدای مهیب مهمات جنگی، متوجه اطرافم نشدم به خودم آمدم دیدم یکی مرا صدامیزند. یک جیپ جلوی سنگرم بود، وسایل را ریخت توی سنگرم، برنج را داد دستم و به شوخی به زبان مازندارنی گفت: بَییر، وِشنامِه وِشنامِه! اینم غذا، اَمه آبرو رِه بَوِردی. باورم نمیشد، وقتی جیپ را دیدم، تمام بدنه ماشین، سوراخ سوراخ شده بود، از چادر جیپ فقط تکه پارچهای مانده بود، هر چی اصرار کردم صبر کن کمی خط آرام شود، بعد برو، قبول نکرد و برگشت و رفت سر پست. شهید غلام فضلی بهعلت جراحات جنگ و خیلی غریبانه و مظلومانه بعد از مدت کوتاهی بعد از جنگ به درجه والای شهادت نائل شد. یاد و خاطره شهید فضلی و همه دیدهبانان لشکر ویژه ۲۵ کربلا و شهدای گرانقدر ادوات گرامی باد.
💌|#اَلْلٰــهُمَعَـجِـللــِوَلیِڪَاَلْفَرَجْ
ᴍᴀʜᴅɪ