🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#ڪلام_شهید
#شهید_والامقام
#محمدامین_کریمیان
من از این دنیـا ...
با همه زیباییهایش میروم
و همه آرزوهایم را رها میکنم اما
به ولایت وحقانیت علیابنابیطالب(؏)
و خداوندی خدا یقهتان را میگیرم
اگر امام خامنهای را تنها بگذارید
خواهش آخر من این است که
سلام مرا به امام خامنهای برسانید
و بگویید اگر دوباره زنده شوم
از تکهتکه شدن در راه تو ابایی ندارم.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#تنها_گریه_کن #قسمت_هفتاد_شش از خدایم بود بماند. نگهاش داشتم، ولی پیرمرد خیلی زود همان توانِ کم ر
#تنها_گریه_کن
#قسمت_هفتاد_هفت
روز بعدش رفته بود عکاسی و وقتی آمد خانه، همان محمد بود؛ با موهای کوتاه همیشگی. یک کاغذ داد دستم و نگاهش را دزدید. گفت:《 تاریخش برای هفته دیگهاس، زحمتش با شما. خودم نیستم تحویل بگیرم.》تا آمدم حرفی بزنم، کاغذ کف دستم بود و صدای محمد پیچیده بود توی گوشم که داشت با پدربزرگش حال و احوال میکرد. تا لای کاغذ را باز کردم و دیدم قبض عکاسی است. لابد خودش خیلی دلش میخواست ببیند با آن موهای بلند عکسش خوب شده یا نه، چه میدانم!
محمد بیقرار بود و نمیتوانست پنهانش کند؛ مثل یک آدم ناشی سعی میکرد عادی باشد، ولی نمیتوانست. فکر کردم وقتش بشود، خودش زبان باز میکند؛ من و محمد حرف نگفتنی نداشتیم. زیرچشمی حواسم به رفتارش بود و به روی خودم نمیآوردم. میان حرفهایش گفت این بار فقط پنج روز میماند و باید زود برگردد. و وقتی پرسیدم:《 وا مادر! پس این چه اومدنی بود؟》جواب داد:《 شد دیگه. چند روز مرخصی کوتاه دادن. منم جَلدی اومدم ببینمت و برگردم.》و چشمهایش را ازم دزدید.
پنج روز، به چشم برهم زدنی گذشت، ولی محمد لب از لب باز نکرد؛ مثل یک یاکریم که گیر افتاده باشد و راه درو پیدا نکند، چند باری دلدل کرد و آخرش هم بدون اینکه حرفی بزند، مشغول کارهای همیشگیاش شد. دم اذان هرکجا بود، خودش هم میرساند مسجد. با بچههای پایگاه بیرون میرفتند، توی خانه به من کمک میکرد، گاهی کنار پدربزرگش مینشست و غذا و دارویش را میداد. اما آرام نبود. این را حتی حاج حبیب هم فهمیده بود.
روز آخر، نزدیک غروب با حسن آقا رفته بود گلزار. اینها را حسن آقا بعداً برایم تعریف کرد. میگفت:《 وارد گلزار که شدیم، محمد دیگر حواسش با من نبود. ناغافل، دو سه قدمی از من پیش افتاد. ساکت بودم و نگاه میکردم ببینم چه میکند. سرش را انداخت پایین و میان قبرها راه میرفت. لبهایش میجنبید. گاهی میایستاد و خیره میشد به یک نقطه. گاهی لبخند میزد. خیلی توی فکر بود. نگاهش را انداخت دورتر، سمت قبرهای خالی و بعد سر چرخاند سمت من. گفت:《 اون طرفا یه جای خالی هست که مال منه، وقتش هم خیلی دور نیست.》
از حرفش جا خوردم. با تشر گفتم:《 بچه، دم رفتن این حرفا رو نزن. این بار هم مثل دفعههای قبل، میری و سلامت برمیگردی ایشالا.》سکوت کرد.
آن شب، بی قراری محمد بیشتر شده بود. هی رفت و آمد و لبهایش را روی هم فشار داد و سعی کرد حرف بزند، ولی نمیتوانست. از اتاق میرفت توی هال، قدم میزد و بیبهانه سر از جلوی درِ کوچه در میآورد. برمیگشت خانه و خودش را میرساند آشپزخانه. در یخچال را باز میکرد و یک نگاه میانداخت و میبست. چندتا ظرف کثیف داخل ظرفشویی بود؛ ایستاد به شستن ظرفها. محمد عادت داشت توی خانه هر کمکی از دستش بر میآمد، انجام میداد. دیدم نمیشود؛ بچه دارد بالبال می زند
#ادامه_دارد.....
#شبتون_پر_از_یاد_خدا
#مرکز_فرهنگی_خانواده_آذربایجانشرقی
💞@MF_khanevadeh
روزمان را با #قرآن آغاز کنیم
✅#جنگ_شناختی شیاطین انسی و جنی، علیه مؤمنین با عریان سازی جامعه
❌بهعنوان نمونه، شیطان، بهدروغ، #درخت_ممنوعه را عامل #جاودانگی و ملک بیزوال معرفی کرد❗️هلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى (طه/120). یکی از اهدافِ این موجود راندهشده، «#برهنگی» آدم و حوا (ع)بود❗️فوَسْوَسَ لهَُمَا الشَّيْطَنُ لِيُبْدِىَ لهَُمَا مَا وُرِىَ عَنهُْمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا (اعراف/20) که آن دو را فریب داد و به هدفش رسید (آدم و حوا را بیحجاب نمود)، بَدَتْ لهَُمَا سَوْءَاتهُُمَا (اعراف/22)❗️
❌دشمنان، در طول تاریخ، مخصوصاً در ایران معاصر، با اغفال دختران و زنان، به بهانه آزادی و...، آنان را به سمت بدحجابی می کشانند. #حجابی که خدای متعال در ذات و #فطرت انسان به امانت نهاده است.
✅اینجا بود که وقتی حضرت آدم و حوا دریافتند که فریبخورده و بیحجاب شدهاند (لباس عفتِ بهشتی از تنشان بیرون آمده)، بلافاصله با برگ درختان، #خود_را_پوشاندند، طَفِقَا يخَْصِفَانِ عَلَيهِْمَا مِن وَرَقِ الجَْنَّةِ (اعراف/22).
✅ دو امر لازم برای سعادت دنیا وآخرت
❤️ #امام_باقر علیه السلام فرمودند:
🍃 اگر خواهان قرار گرفتن در مقامات رفیع هستید، اگر خواهان گشایش در هر امری هستید، اگر خواهان جلب رضایت خداوند میباشید، توجّه به دو امر الزامی است:
1⃣ شناخت امام زمان علیه السلام
2⃣ اطاعت از #امام_زمان علیه السلام
📚 مکیال المکارم جلد ۲، صفحه ۲۰
💞@MF_khanevadeh
آغوش مادر، رحم دوم
آغوش مادر براى نوزاد مكان بسيار مهمیست. نوزاد بيشتر از آنكه به شير نياز داشته باشد به آغوش مادر نياز دارد. البته شير مادر تنها غذايیست كه میتواند مصرف كند؛ غذايى كه به آسانى در دسترس دارد.
اما وقتى در آغوش مادر قرار میگيرد، از احساس كردن گرما و بوى بدن مادر و شنيدن صداى قلب او - كه برايش آشناست و از دنياى قبلى اش در رحم مادر خبر میدهد - آرامش پيدا میکند. و به علت اين شباهتهاست كه آغوش مادر را رحم دوم مینامند.
💞@MF_khanevadeh
🟢اولین قانونی که شما و همسرتان در تلخترین لحظات زندگی مشترکتان باید به آن پایبند باشید، قانون «منع توهین» است.
نه شما و نه شریک زندگیتان، حتی در بدترین لحظات و در اوج عصبانیت هم حق ندارید به خانواده هم توهین کنید و از بدگویی به خانواده هم به عنوان راهی برای کنترل شریک زندگی یا انتقام گرفتن از او استفاده کنید.
اگر همسرتان با شما بد حرف زده، چرا باید همه حرفهای ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رخش بکشید و در آخر هم بگویید «تو هم بچه همان مادری!»، مگر در همه روزهایی که شریک زندگیتان خوشایندترین جملات را در مقابلتان به زبان میآورد به او یادآوری میکنید که خوب حرف زدن و مهربانی کردن را از چه کسی یاد گرفته است؟
پس بهخاطر عصبانیت، حرفی را نزنید که حرمتها را از بین ببرد و شکافی را میان شما ایجاد کند که بعدا از پس ترمیم کردنش برنیایید.
💞@MF_khanevadeh
🔻چگونه با درآمد کم ازدواج کنیم؟
🌱🌱در این شرایط فعلی جامعه، بسیاری از جوانان ازدواج را یک ریسک بزرگ میدانند که حاضر نیستند به هیچ قیمتی سمت آن بروند اما شیوع کرونا نشان داد که تنها دلیل کاهش نرخ ازدواج در میان جوانان درآمد پایین و مشکلات اقتصادی نبوده است بلکه تجملات و رسوم دستوپا گیر ازدواج یکی از عوامل اثرگذار در کاهش نرخ ازدواج بوده که خوشبختانه شیوع کرونا بساط این رسومات پرهزینه را از روی دوش جوانان تا حد زیادی برداشته است. بر اساس آمارهای منتشرشده، با توجه به افزایش 36 درصدی نرخ تورم در سال گذشته پس از 17 سال پیاپی نرخ ازدواج تصاعدی شد و در حدود 5 درصد میانگین کشوری آمار ازدواج نسبت به سال گذشته رشد داشت.🌱🌱
ادامه مطلب در لینک زیر👇
http://shamiim.ir/a/29552/
💞@MF_khanevadeh
✨☘ اسفناج یکی از برگ های سبزی است که خواص بسیار زیادی دارد، از جمله :
✓ کمک به سمزدایی بدن
✓ کمک به کاهش وزن
✓ محافظت از سلامت چشم ها
✓ محافظت از استخوان ها
✓ کاهش فشار خون
✓ بهبود خواب خوب
✓ بهبود ایمنی بدن
✓ تقویت سلامت و قوای جوانی
✓ مقابله با ریزش مو
✓ درمان آکنه و بهبود وضعیت پوست
💞@MF_khanevadeh
♻️ جمعیّت جوان یک نعمت است
🔻 رهبر انقلاب: امروز جمعیّت جوان ما یک پدیده است، یک نعمت است؛ چون #جوان، منشأ حرکت و چشمهی جوشان انگیزه و حرکت و نشاط و ابتکار و #نوآوری است، کار را جوان میکند، اگرچنانچه این [جوانی جمعیّت] بیست سال دیگر از دست رفت -[چون] این جوان را که نمیشود وارد کرد- کشور ضرر خواهد کرد؛ از امروز نباید بگذاریم.
🔹 این حرفهایی که گاهی شایع میشود -که البتّه بنده تحقیق زیادی نکردهام و درست اطّلاع ندارم- که بعضی از روشهای غلط گذشته هنوز ادامه دارد و اسقاط جنین یا امثال اینها در بعضی از جاها انجام میگیرد، اگر اینها راست است، این مسئولین دولتیِ مشخّص، مسئول این کارند و باید دنبال بکنند.
🔺 مسئلهی جوانیِ جمعیّت یک توانمندی بسیار بزرگ و مهمّی است. ۱۳۹۵/۰۳/۲۵
🌷 بازخوانی روزانهی توصیهها و تدابیر رهبر انقلاب در موضوعات مختلف | #سبک_زندگی و #جمعیت
💞@MF_khanevadeh
#فرزند_آوری
#مادری
🌸از شگفتیهای مادر شدن
💠 تحقیقات جدید نشان میدهد که پدر و مادر شدن خطر ابتلا به بیماریهای قلبی و بیماریهایی مانند سرطان را کاهش میدهد.
👈 همچنین این پژوهشها که بر روی یک و نیم میلیون نفر انجام شده نشان میدهد که داشتن فرزندان پرشمار از خطر ابتلا به سرطان سینه در زنان میکاهد.
🔸 بر اساس منابع تخصصی و فوقتخصصی پزشکی هربار بارداری فواید اثبات شدهای برای سلامت بدن مادر دارد و در مقابل بسیاری از بیماریها برای او محافظتکنندگی ایجاد میکند.
👈 برای مثال حتی با داشتن یک فرزند به میزان بسیاری مادر را در برابر سرطان تخمدان محافظت میکند و این خطر را تا ۴۰ درصد کاهش می دهد.
💞@MF_khanevadeh
24.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانواده
⭕️ موضوع : 26 به همسرتان نق نزنید
همچنین برای مشاهده تمام کلیپ ها وارد لینک زیر شوید:
👉 https://shamiim.ir/Category/List
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#تنها_گریه_کن #قسمت_هفتاد_هفت روز بعدش رفته بود عکاسی و وقتی آمد خانه، همان محمد بود؛ با موهای کوت
#تنها_گریه_کن
#قسمت_هفتاد_هشت
خیلی عادی نگاهش کردم و گفتم:《 مامان! اگه حرفی که میخوای بزنی مربوط به جبههاس، من آمادهام.》انگار کارش کمی راحت شده باشد. نفسش را بیرون داد و گفت:《 بله.》 قوری را گذاشتم زیر شیر سماور و گفتم:《 خب باشه. بابات که اومد، سه تایی حرف میزنیم.》 دست کشید روی صورتش و گفت:《 این حرفا رو میخوام فقط به شما بگم.》و رفت.
همه خواب بودند. آخرین چراغ را خاموش کردم و رفتم سمت اتاق محمد، که نورش از لای درِ نیمه باز افتاده بود روی فرش هال و انگار به گلهای ریز و قرمزرنگش، جان بخشیده بود. آهسته صدایش زدم و رفتم داخل. نشسته بود سر ساکش و وسیلههایش را چیده بود دورش. پرسیدم:《 همه چی برداشتی؟ چیزی لازم نداری بیارم؟》و نشستم و لباسهایش را وارسی کردم. سرم پایین بود و بیخودی لباسی را باز میکردم و دوباره تا میزدم. گفت:《 مامان! میشه این بار ساکم رو شما ببندید؟》
نگاهش نکردم. خودم را مشغول نشان دادم. ادامه داد:《 میخوام اونجا هر بار که میرم سر ساکم، یا شما بیوفتم. انگار که بوی شما بپیچه توی وسیلههام.》
باز هم ساکت بودم. بسمالله گفتم و زیپ ساک را باز کردم. خودش هم کمک کرد. تمام که شد، برداشت و گذاشتش یک گوشه. بعد هم طوری نشست که روبهرویم نباشد. نگاهش را میدزدید. نمیخواستم اوضاع سخت بشود. همان شکلی که نشسته بودم، کمی پایم را جابهجا کردم، چشمهایم را ریز کردم و زل زدم به صورتش و گفتم:《 خب، مامان جان بگو.》معذب شد. یکی دو جملهی اول را با صدای لرزان گفت. ولی خیلی زود زنگِ صدایش محکم و جان دار شد. همان محمد کم سنوسالی بود که دفعه اول توی سومار از صدای انفجار و با دیدن خون، قالب تهی کرده بود. حالا نشسته بود و برای من وصیت میکرد؛ البته قبلش گفت همهی اینها را توی وصیتنامهاش نوشته، ولی میترسد دیر بشود و وقتی وصیتنامهاش به دست ما برسد که کار از کار گذشته باشد.
شمرده مرده حرف میزد و سعی میکرد چیزی را از قلم نیندازد. گفت:《 رفتنِ این بارم برگشتنی نداره. فقط میخوام برام دعا کنید. از خدا خواستم بعد از شهادت، جنازهای ازم باقی نمونه. اگر اینطور شد که من از شما فقط یک چیز میخوام؛ اونم صبر کرده.》
یکهو صورتم داغ شد؛ شاید حتی سرخ هم شده بود. دستم را گذاشتم روی گونهام. تا بلکه خنکیاش به کمکم بیاید. همانطور نشسته، تکیهام را دادم به دیوارِ پشت سرم و یک نفس عمیق کشیدم.
میدونم شما از همون روز اول، سر من با خدا معامله کردی، ولی این رو هم میدونم بالاخره علاقهی مادر به بچهش فرق میکنه. اما اگر خواست خدا این بود که چیزی از من باقی بمونه و برگرده، چندتا سفارش دارم. من هیچکاری برای خودم نکردم، برای قبر و تنهاییش. چند باری تو منطقه رفتم و تو قبرهای خالی که بچهها کنده بودن، نمازشب خوندم. وقتی میری سجده و صورتت رو خاک مالیده میشه، تو اون تاریکی آدم انگار زندگیش رو مرور میکنه، تازه میفهمه چقدر شرمنده و روسیاهه.
#ادامه_دارد.....
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شبتون_پر_از_یاد_خدا
💞@MF_khanevadeh