همونجـایی که حـافـظ میگه :
اگر پـوسیده گـردد استخوانـم ،
نـگردد مِهرت از جـانــم فـراموش . .
هدایت شده از ملجأالدموع
عیدِنوروز همه درپیِ دیدارِ هَماَند؛
کاش دیدارِ تو هم سهمِ دلِما میشد ...:))
حال ِمن ،
حال ِاسیریست که هنگام فـرار ،
یادش افتـاد کسی منتظرش نیست ،
نرفت . . !
از تـو برآیـد از دلم ، هر نفس ُتنفسم ،
من نـروم ز کوی تـو ، تا که شوم فنـای تـو :)
این غم انگیـزتریـن
شعر ِجهان خواهـد شد . .
شاعری واژه به سر دارد ُمعشوقی ، نه !
باران بهانه بود...
تا تـو زیر ِچتـر ِمن ،
تا انتهای کوچه بیایی ُ
دوستی مثل ِگلی شکوفه کند :)
ولی اونی که گفته دوری ُدوستی ،
یا طعم دوستی رو نچشیده..
یا درد ِدوری ُنکشیده !
دوری ُقسمـت ُحکمـت ،
همـهش بهانه اسـت...
آنکه خواهـان ِتـو باشـد ،
در رهـت جـان میدهـد :)
- اگر زیبا بودن هنر بود ، خودت یه اثر هنری بودی . و چشمات گرونترین تابلوی تاریخ . .
من همـان خشت ِفروریخته از زلزلهام ،
که دگـر نیست در انـدیشهی برپـایی ِخویـش . .