چرا آن را که میخواهی دلش پیش کسی گیر است؟
چرا هرکس که عاشق بوده ، از جان خودش سیر است؟
تو او را ، من تو را ، او دیگری را ، دیگری من را
همه سردرگمیم و علتش بازیِ تقدیر است .
رسیدن جز خیال خام و رویایِ محالی نیست
همیشه هر کجایِ قصه هم باشی ، کمی دیر است !
کسی شور جنون و حس دل دادن ندارد ، چون
به لطف آدم قبلی ، به بند درد زنجیر است -
شروع یک نفر بودن شده رویایِ دور از ذهن
همه قبل از تو عاشق بودهاند و قلبشان پیر است (:
دلیل با تو بودن دیگری را بردن از یاد است
تنش پیش تو است اما دلش جایی زمین گیر است .
پر از زخم جدایی ، قلبهای نصف و نیمه
به هر کس میرسی احساس او در دست تعمیر است ،
در این گونه لجنزاری همان بهتر که تنها ماند
خوشا قلبی که با تنهاییاش هر روز درگیر است . .