مرگ دل نقطهی آغاز فروپاشی هاست
حیف و صد حیف که تو دیر خبردار شدی (:
برای آرزوهای محال خویش میگریَم
اگر اشکی نمانَد ، در خیال خویش میگریم .
شب دل کندنات میپرسم [ آیا باز میگردی؟ ]
جوابت هرچه باشد بر سؤال خویش میگریم (:
نمیدانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم ،
اگر جنگیده بودم ، دستِکم حسرت نمیخوردم
ولی من بر شکست بیجدال خویش میگریم .
به گِردم حلقه میبندند یاران و نمیدانند
که من چون شمع هرشب بر زوال خویش میگریم . .
نمیگریم برای عمر از کف رفتهام ، اما
به حال آرزوهای محال خویش میگریم .