سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم . .
گاه گویم که بنالم ز پریشانیِ حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم؟
هیچم از دنیا و عُقبی نبرد گوشهء خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم .
گر چنان است که رویِ من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ، ز در خویش برانم .
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم!
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم (:
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم .
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم ،
دُرَم از دیده چکان است ، به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن ، که بسی دُر بچکانم . .
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم (:
توجه است که قیمت انسان را معلوم
میکند ! خونسرد باش عمو . .
[ میرزا اسماعیل دولابی ]
- آشفتگیهبایدببخشید -
میشه بشینی پیشم شعر واسم بخونی؟!
شعر امروزُ اینجا بخونین ،
چرا آن را که میخواهی دلش پیش کسی گیر است؟
چرا هرکس که عاشق بوده ، از جان خودش سیر است؟
تو او را ، من تو را ، او دیگری را ، دیگری من را
همه سردرگمیم و علتش بازیِ تقدیر است .
رسیدن جز خیال خام و رویایِ محالی نیست
همیشه هر کجایِ قصه هم باشی ، کمی دیر است !
کسی شور جنون و حس دل دادن ندارد ، چون
به لطف آدم قبلی ، به بند درد زنجیر است -
شروع یک نفر بودن شده رویایِ دور از ذهن
همه قبل از تو عاشق بودهاند و قلبشان پیر است (:
دلیل با تو بودن دیگری را بردن از یاد است
تنش پیش تو است اما دلش جایی زمین گیر است .
پر از زخم جدایی ، قلبهای نصف و نیمه
به هر کس میرسی احساس او در دست تعمیر است ،
در این گونه لجنزاری همان بهتر که تنها ماند
خوشا قلبی که با تنهاییاش هر روز درگیر است . .