eitaa logo
مسجدجامع ومصلی‌ فردوس
295 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
151 فایل
🌷🕌🌸 امام خامنه ای: ملت ایران باید مساجد را مغتنم بشمارد و پایگاه معرفت و روشن‌بینى و روشنگرى و استقامت ملى به حساب آورند ۱۳۹۳/۵/۲۲ 🌷🕌🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
15.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عباس کشوان کلید دار حضرت ابالفضل علیه السلام و دو توصیه برای عاقبت بخیری در دنیا و آخرت...
از جامعه حوزوی و تبلیغی خراسان جنوبی جهت نقش آفرینی مؤثر و منسجم در قرارگاه جهاد تبیین با تکمیل فرم از طریق لینک ذیل دعوت بعمل می آید. 👇👇👇 https://skhido.ir/x/f120 نهضت تبلیغات اسلامی را همراهی کنید؛ @nehzat_eslami_khj
16.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹حقّ پدر و مادر ▫️اگر عمرت به تعداد قطرات باران باشه و به این اندازه به مادرت خدمت کنی... 🌹🌹
در مورد ، اینا و اونا چی میگن !!!؟؟؟ هوشیار باشید ⚠️ ⚠️⚠️⚠️
11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سرودی که فقط یکبار پخش شد!! ⭕️ این سرود درست بعد از اعلام شکست داعش و نامه‌ی حاج قاسم به رهبر انقلاب از خبر سیما پخش شد! ⭕️ اما از فردای آن روز ، جلوی پخش این سرود از صدا و سیما و انتشار آن در فضای مجازی گرفته شد! ⭕️ کدام جریان فکری خودباخته جلوی نشر این اثر را گرفت؟ تا می توانید نشر بدین ظهور نزدیک است ان شاالله ♻️
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😱 زیر میکروسکوپ با انواع کرم!!!😱 وقتی اسلام معتقد است با معاشرت نداشته باشید یعنی کاملا به ضرر انسان است. اما کنار رختخواب برخی هاـ.. 😔😔😔 آیا با شستن بدن سگ و حمام کردن، شما می توانید بزاقش را پاکسازی کنید؟ ذات سگ لیسیدن مخرجش است. یعنی پس از غائط، مخرجش را با لیسیدن پاک می کند (فیلمش را قبلا در قفس مشاهده کردم) سپس با همان زبان تمام اجزای بدنش را می لیسد یا می خاراند... یعنی از زبان حیوان گرفته تا کل بدنش آلوده است. این کرم ها در بدن حیوان فعال نیستند و نمی تواند تکثیر شوند، اما همین ها وارد بدن انسان شدند، محیط خوبی برای تکثیر و رشد است... نکته: نشر حداکثری جهت اطلاع کسانی خلاف احکام دین اسلام عمل می کنند... ۱۴٠۲/۲/۲۷
🔷چله ی کلیمیه👇 حضرت آیت الله جوادی آملی درباره این اربعین می فرماید: «از اول ذی القعده تا دهم ذی حجّه که اربعین موسای کلیم است، این یک فصل مناسبی است؛ بهار این کار است. این اربعین گیری، این چله نشینی همین است! وجود مبارک موسای کلیم ۴۰ شبانه روز مهمان خدا بود. فرمود: *و واعدنا موسی ثلاثین لیلهً فاتممناها بعشر فتمّ میقات ربّه اربعین لیله.* به او وعده دیدار و ملاقات خصوصی دادیم؛ آمد به دیدار ما. اوّل ۳۰ شب بود؛ بعد ۱۰ شب اضافه کردیم، راهش باز بود؛ جمعاً شد۴۰ شب.» ازیکشنبه ۳۱ اردیبهشت که اول ذی القعده هست تا روز عید قربان که ۴۰ روز متوالیه بهترین زمان برای گرفتن حاجاته و بهش چله ی ذی القعده یا چله کلیمه گفته میشه که به اصطلاح علما بهار حاجت هاست! یعنی اگه کسی چله ذی القعده داشته باشه و تو این چهل روز دعا کنه محاله دست خالی برگرده. این روز را به دوستانتون یادآوری کنید؛ به این امید که از باغ دعاشون، یه گل استجابت هدیه بگیرىد!!! 👈بهترین پیشنهادها یکی از اذکار و سوره های زیره(یکیش که به دلتون می افته): 🔹 چهل روز روزی یکبار سوره های فجر 🔸چهل روز ذکر لااله الاالله 🔹صلوات روزی ۳۵۰ مرتبه 🔸چهل روز ذکر یابصیر ۳۰۳ مرتبه 🔹 چهل روز زیارت عاشورا 🔸چهل روز سوره یاسین 🔹چهل روز آیه رب ادخلنی مدخلأ صدق واخرجنی مخرج صدق وجعلنی من لندک سلطانأ نصیرأ روزی۱۰۰ مرتبه التماس دعا ، محض اطلاع، و 🔻 https://eitaa.com/honaretabyin
هدایت شده از مدرسه تعالی
🔶 وقتی انسانی اقدام به آموختن علوم الهی می‌کند، خدا خود رسماً روزی او را به عهده می‌گیرد. @Taalei_edu
🔸سفارش تبعیض آمیز!🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 🔹بالأخره بعد از کش و قوس های فراوان، در آبان ماه 88، من هم سرباز شدم. پادگان آیت الله خاتمی یزد. بماند که چه ها کشیدم! هر چه بود گذشت. هر روز، نزدیکی های اذان صبح مجالی دست می داد تا چند دقیقه ای تلفنی صحبت کنم. دفتردار پدر که بازنشسته سپاه بود را هر روز خواب آلود به پای تلفن می کشیدم: که مرد حسابی پدرم درآمد، چاره ای کن، ناسلامتی تو سرهنگ سپاهی، من زن و زندگی دارم، مادر بیمار دارم، راهی، رایزنی ای، چیزی. چند روز مرخصی جور کن و .... این درددل های دردمندانه تقریباً هر روز ادامه داشت تا اینکه یک روز صبح، جناب دفتردار خودش گوشی تلفن را برداشت و گفت: علی مژده بده. بی صبرانه گفتم: برایم مرخصی گرفتی؟ گفت: بالاتر! خواب به کلی از سرم پرید، ضربان قلبم بالا رفت، گفتم: بگو ببینم چه کردی؟ گفت: «حاج آقا از مشهد به سمت شیراز می آیند و این بار از راه یزد. در شهر یزد چند سخنرانی دارند؛ از جمله در پادگان شما! وقتی آمد پادگان شما، می توانی همراهشون بیایی شیراز! » یکه خوردم. هم خوشحال شدم و هم متعجب. چه خواهد شد؟ 🔹 آن روز را با لحظه شماری گذراندم. تا ظهر منتظر بودم؛ خبری نشد. هنگام نماز ظهر، در مسجد پادگان اعلام کردند که ساعت پنج سخنرانی ویژه داریم و کلاس ها زودتر تمام می شود؛ حضور همه الزامیست. فرمانده گروهان ها همه را بسیج کنند. چشمانم برق زد، قلبم به تپش افتاد که پدر می آید و من شب را پس از قریب یکی دو ماه، در شیراز خواهم گذراند. ساعت پنج شد. فرمانده گروهان، ما را به خط کرد و به مسجد بزرگ پادگان برد. قریب دو هزار سرباز، مسجد را پر کرده بودند. 🔹 بالأخره پدر آمد. تا او را دیدم، بعض امانم را برید. حدود چهل دقیقه ای صحبت کردند. یادم نیست چه گفتند، فقط آخرین جمله شان این بود که پسر من هم ما بین شماست، چند دقیقه ای او را ببینم و بروم! همه به هم نگاه کردند. فرماندهان و سربازان، همه یکه خورده بودند. دل تو دلم نبود، احساس می کردم کل وجودم همراه ضربان قلبم بالا و پایین می شود. همه ما را به خط کرده به صرف شام بردند. شام یک تخم مرغ آب پز به همراه یک خیار شور لپری قاش نشده و یه کف دست نان بود. شام را گرفتم و نخورده به آسایشگاه آمدم. همچنان منتظر بودم. هیچکدام از هم خدمتی ها و فرمانده ها مرا نمی شناختند. بالأخره فرمانده ی دسته آمد: «14/103 بیا بیرون». آمدم بیرون. گفت: «بازیگوش! فامیلت چیه؟» گفتم: حائری. لبخندی زد و گفت سر و وضعت را مرتب کن و برو دفتر فرمانده پادگان. کارت دارند. 🔹وقتی وارد سالن شدم، میز کنفرانس بزرگی آنجا بود که همه فرماندهان دور میز نشسته بودند. پدر هم همراه سردار میرحسینی فرمانده پادگان نشسته بود. من که لاغر، کچل و سیاه تر شده بودم، با لبخند پدر اشکم درآمد. پدر گفت: علی بابا! چهره ات مردانه شده، بیا پیش من. شام آنها، چلو جوجه بود که به غایت زیبا، سفره آرایی شده بود. پدر به مزاح گفت: خوب بهت می رسندها! از این چیزها که تو خانه هم گیرت نمیاد. با خنده گفتم: شام ما از شام شما چند دوره قبل‌تر بود! گفتند: یعنی چه؟ گفتم: ما تخمش را خوردیم، شما جوجه اش را می خورید. همه خندیدند الا فرمانده گردان. گوشی موبایل پدر را گرفتم و رفتم که به اهل منزل و مادر زنگی بزنم. همچنان فرمانده گردان مرا با چشمانش با نگاهی خشک و سرد دنبال می کرد تا اینکه شام تمام شد. 🔹 پدر، میکروفن جلوی خود را روشن کرد. زیر چشمی نگاهی به من کرد و بعد چشمانش را بست. گویی می خواهد چیزی بگوید که باب میل من نبود. گفت: من از عزیزان و فرماندهان تشکر می کنم که این فرصت را فراهم کردند که من چند ساعتی را در این پادگان بگذرانم. بعد دستی به سرش کشید و گفت: «اینکه پسرم در اختیار شماست، فرصتیست برای ما که به همگان اثبات کنیم در جمهوری اسلامی تبعیض ور افتاده! هر کاری که سخت تر از بقیه امور است را به او بسپارید، هرکاری که دون شأن است را از او مطالبه کنید؛ مثلا وظیفه نظافت تمام دستشویی ها پادگان را به عهده او بگذارید، به او کمتر از سایرین مرخصی بدهید و .... » همه خندیدند و فرمانده گردان هم بلندتر از بقیه! من خشکم زده بود! تمام سلول های بدنم مور مور می شد. متعجب نگاه پدر کردم و در دل گفتم میدانی داری با من چه میکنی ؟!! 🔹 پدر روی موکت نشسته بود و داشت عمامه اش را روی زانویش دوباره می بست. گفت: «علی جان! از من دلگیر نشی ها» هنوز من گیج و منگ بودم. عمامه اش را بر سر گذاشت و آغوشش را گشود و ... دستش را بوسیدم. سرم را که به سینه اش فشرده بود بوسید و رفت. 🔹من ماندم و پست نیمه شب برجک 11 (برجک تنبیهی سربازان) و نظافت دستشویی ها در هر سحرگاه ... !! منبع: (http://telegram.me/dralihaeri) @haerishirazi
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دانش آموزم پرسیده است؟ | 🔹هیچ جا قرآن مجازاتی برای بی حجابی نیاورده، همون طور که مجازاتی برای بی نمازی و غیبت کردن نیاورده... ؛ پس حجاب هم مثل دروغ و غیبت یک اصل اخلاقی و نمیشه مجبور کرد کسی رو... ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅