مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #عشق_همسران 👇🏻🌸👇🏻🌸👇🏻
#ریحانه
چیکار کنم تاهمسرم از بودن بامن لذت بیشتری ببره⁉️
✅همون جور که خانوما دوست دارن همسرشون برند انحصاری خودشون باشه😁
آقایون هم میخوان خانومشون یه شخص منحصربه فرد باشه☺️
💯هرچیزی که عمومی شد چشمها دنبالش میرن، تقاضای استفاده زیاد میشه و زود مستهلک میشه
⚠️پس یه جاهایی باید #حریم_خصوصی بشه تا کسی جرات نکنه وارد بشه. این جوری همیشه تازه و با طراوت میمونه.
💢حریم خصوصی امانتی است دو طرفه.تا وقتی به ناموس کسی نگاه کنی و #حیا خودت رو حفظ کنی، کسی به حریم ناموست تعرض نمی کنه.
✔️حفظ #عفت بیرون از خانه،راز جاودانگی عشق همسران هست.
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🍂 از دشمن نترسيد. 🍂
🌸👇باهم ببینیم:
🌴سوره آل عمران 173🌴
🕋الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ
🔥🔥اینها کسانی بودند که بعضی از مردم، به آنان گفتند: لشکر دشمن برای حمله به شما اجتماع کردهاند؛ از آنها بترسید!
☺️☺️اما این سخن، بر ایمانشان افزود؛ و گفتند: خدا ما را کافی است؛ و او بهترین حامی ماست.
➖➖🚥➖➖🚥➖➖
📛📛عوامل تبليغاتى دشمن و برخى از مردمان ساده انديش و ترسو، به مؤمنان و مجاهدان تلقين و نصيحت مى كنند كه دشمن قوى است و كسى نمى تواند حريف آنان بشود، پس بهتر است درگير جنگ نشويد.
💪💪امّا مسلمانان واقعى، نه تنها از این حرفها وحشت نمی کنند، بلکه بخاطر توكّل به خداوند، بر ایمانشان نیز افزوده می شود.
🔔🔔قوى ترين اهرم در برابر تهديدات دشمن، ايمان و توكّل به خداست.
پس به خدا تکیه کنید و از شایعات نهراسید.
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعــــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_سی ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ یاسر جلوی کمیل که بر روی صندلی نشسته بود زانو زد و
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_سی_یک
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل کلافه رو به یاسر گفت:
ــ مگه خودت نگفتی خطرناکه من با سمانه دیدار داشته باشم
ــ آره خودم گفتم
ــ پس الان چرا میگی باید برم و خودمو نشونش بدم؟
ــ نقشه عوض شده،باید همسرت از زنده بودنت باخبر بشه،تیمور داره همه ی خط قرمزهارو رد میکنه،هر لحظه ممکنه خبری بدی بشنویم،ما الان بریم به خانوادت بگیم که حواستونو جمع کنید از خونه بیرون نیاید یا ببریم خونه ی امن،نمیپرسن برا چی؟اونوقت ما چی داریم بگیم.
کمیل روی صندلی نشست و گنگ به یاسر خیره شد.
ــ کمیل الان مادرت و همسرت فکر میکنن چون تو زنده نیستی پس خطری اونارو تهدید نمیکنه،برای همین باید همسرت از زنده بودنت باخبر بشه.مگه خودت اینو نمیخواستی؟
ــ میخواستم اما نمیخوام خطری اونارو تهدید کنه
یاسر لبخند مطمئنی زد و گفت:
ــ اتفاقی نمیفته نگران نباش،ما حواسمون هست ،الانم پاشو یه خورده به خودت برس قراره بعد چهارسال خانومت ببینتت.
کمیل خنده ی آرامی کردو چشمانش را بست،تصویر سمانه مقابل چشمانش شکل گرفت و ناخوداگاه لبخندی
بر لبانش نشست،باورش نمی شد سمانه را بعد از چهارسال از نزدیک خواهد دید،نمی دانست چه باید به او بگوید؟یا عکس العمل سمانه چه خواهد بود؟
میترسید که سمانه حق را به او ندهد،و به خاطر این چهارسال او را بازخواست کند.
ــ به چی فکر میکنی که قیافت دوباره درهم شد؟
کمیل لبخند غمگینی زد و گفت:
ــ هیچی
ــ باشه من هم باور کردم
کمیل از جایش بلند شد و کتش را تن کرد و چفیه اش را برداشت.
ــ من میرم بیرون یکم هوا بخورم
ــ باشه برو،اما زود برگرد عصر باید بری دیدنش
کمیل سری تکان داد و از اتاق خارج شد.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #هدایت #اراده_و_انتخاب 👇🏻🌸👇🏻🌸👇🏻
#ریحانه
چرا بعضیا با وجود خانواده ای سالم وپاک که هم نون حلال خورند وهم مربی های خوبی داشتن باز هدایت نشدن وکاملا با خانواده متفاوتند ⁉️
این موضوع بین فرزندای پیامبران وامامان هم دیده شده.
🔹پاسخ اینه که شرایط خوب یکی از دلایل هدایته
✅ مهمترین دلیل هدایت اراده واختیار هر شخصه که بین خوب وبد باید انتخاب کند.
واین یعنی امتحان⚡️⚠️
وعدالت خداوند اینطور اثبات میشه که هیچکس نمیتونه بگه اگه من در شرایط خوب پرورش می یافتم حتما آدم خوبی می شدم.👌
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلــــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🍂زنان صالحه را بشناسید🍂
☺️👇باهم ببینیم :
🕋...فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ...
🌸🌸زنان شایسته مطیع شوهران و در غیبت آنان حافظ حقوق آنها باشند از آن رو که خدا هم حقوق زنان را حفظ فرموده است.
➖➖🚥➖➖🚥➖➖
💖💎🔹آنها که در برابر نظام خانواده خاضع و متعهد مى باشند و نه تنها در حضور شوهر، که در غیاب او، حفظ الغیب مى کنند.
💖💎🔹یعنى مرتکب خیانت چه از نظر مال، چه از نظر ناموس، و چه از نظر حفظ شخصیت شوهر و اسرار خانواده در غیاب او نمى شوند.
💖💎🔹و در برابر حقوقى که خداوند براى آنها قائل شده، وظائف و مسئولیت هاى خود را به خوبى انجام مى دهند.
💖💎🔹مردان نیز موظفند در برابر این گونه زنان نهایت احترام و حق شناسى را انجام دهند.
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_سی_یک ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل کلافه رو به یاسر گفت: ــ مگه خودت نگفتی خطر
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_سی_دو
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سمانه گوشی اش را در کیفش گذاشت و به طرف آشپزخانه رفت.
ــ میخوای بری؟
سینی را روی کابینت گذاشت و درحالی که لیوان را از آبسردکن پر میکرد گفت:
ــ آره سردار چندتا پرونده لازم داشت گفت نمیتونه بیارتشون میبرم براش
ــ پرونده چی هستن؟
ــ نمیدونم،فقط گفت که دنبال یکی هستن که شاید این پرونده های قدیمی که دست کمیل بوده بهشون کمک کنه.
سینی را جلوی سمیه خانم گذاشت،و کنارش نشست.
ــ باید داروهاتونو بخورید
قرص ها را در دست سمیه خانم گذاشت و لیوان را به طرفش گرفت.
ــ میخوای بیام بهات دخترم؟
ــ نه قربونت برم،زود برمیگردم،دایی محمد هم گفت خودش میاد دنبالت تا برید خونشون من بعدا میام.
سمیه خانم دست سمانه را گرفت،سمانه سوالی به او نگاه کرد!!
ــ اگه دوست نداری بیای خونه محمد،کسی از دستت ناراحت نمیشه
سمانه لبخند غمگینی زد و لیوان خالی را از دستش گرفت و در سینی گذاشت.
ــ نه خاله میام،غیر از من ،تو و دایی محمد کسی از قضیه آرش خبر نداره،پس نیومدن من درست نیست.
ــ هر جور راحتی دخترم
سمانه بوسه ای بر روی گونه ی خاله اش میگذارد و چادرش را سر می کند.
ــ خاله من برم دیگه،لباساتونو اتو کشیدم آمادن.دایی اومد دنبالتون یه پیام به من بدید،خداحافظ
ــ بسلامت عزیز دلم ،حواست به رانندگیت باشه
ــ چشم خاله
سمانه سریع سوار ماشین شد پرونده ها را روی صندلی کناری گذاشت و به سمت آدرسی که سردار برای او پیامک کرد،راند.
بعد از ربع ساعت به آدرسی که سردار به او داد رسید،نگاهی به آدرس و خانه انداخت،بعد از اینکه مطمئن شد که درست است ،پرونده ها را برداشت و از ماشین پیاده شد.
انتظار داشت سردار آدرس اداره یا ستاد را به او بدهد اما الان روبه روی خانه ای اپارتمانی ایستاده بود.
تا میخواست دکمه آیفون را فشار دهد ،در باز شد.
سمانه دستش را که در هوا خشک شده بود را پایین آورد و آرام وارد خانه شد.نگاهی به حیاط انداخت غیر از ماشین مشکی با شیشه های دودی چیز دیگری نبود.
آرام آرام جلو رفت ،ترس و اضطرابی بر جانش افتاده بود،روبه روی اولین واحد ایستاد، برای فشردن زنگ تردید داشت،اما باید هر چه زودتر پرونده ها را تحویل سردار بدهد و به خانه دایی محمد برود،سریع زنگ را فشرد.
بعد از چند ثانیه در را باز شد،سمانه سرش را بالا اورد که....
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram