مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🖇ازدواج_به_سبک_شهدا
در دومین دیدارمان به من گفت دوست دارم مثل همسر شهید تجلایی برای من در لحظه عقد از خداوند شهادت بخواهی.
شهادت صحبت همیشگی ما بود از جلسه اول خواستگاری تا لحظه آخری ڪه با هم بودیم در مورد شهادتش و تنها ماندن من حرف بود.
هریه من یك حج بود ڪه تصمیم گرفتیم نرویم تا نابودی آلسعود بعد ۱۴ سڪه به نیت ۱۴ معصوم.
در اولین روز از رجب عقد كردیم و در ۲۱ مرداد ۹۲ بعد از ۱۴ ماه زندگیمان را آغاز ڪردیم
سر سفره عقد چند باری در گوشم گفت ڪه آرزویم یادت نرود، دعا ڪن شهید بشوم و برایم سخت بود ڪه این دعا را بڪنم.
هرچند خودم را قانع ڪرده بودم ڪه شهادت بهترین نوع ترك دنیاست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمیافتد
فردای روز عقد ڪه پنجشنبه بود رفتیم گلزار شهدای تبریز، آنجا با خودم كلنجار میرفتم ڪه برایش بخواهم یا نه؟ بعد با خودم گفتم الان ڪه بین این مزارها راه میروم اگر شهیدی هم اسم صادقم دیدم مصرانه برایش شهادت بخواهم دقیقاً در همین فكر بودم كه روبهرویم شهیدی هم اسم صادق دیدم. نشستم و فاتحهای خواندم و گریه ڪردم.
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
#عاشقانه_شهدا
قهربودیم درحال نمازخواندن بود...
نمازش که تموم شد نشسته بودم و توجهی به همسرم نداشتم ..
کتاب شعرش را برداشت وبایک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن...
ولی من بازباهاش قهربودم!!!!!
کتاب را گذاشت کنار...به من نگاه کردوگفت:
"غزل تمام...نمازش تمام...دنیامات،سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!
بازهم بهش نگاه نکردم....!!!
اینبارپرسید:عاشقمی؟؟؟سکوت کردم....
گفت:عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز....
بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند.
.." دوباره بالبخند پرسید:عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟
گفتم:نـــــــه!!!!!
گفت:"تو نه می گویی و پیداست می گوید دلت آری...
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری..."
زدم زیرخنده....و روبروش نشستم....
دیگر نتوانستم به ایشان نگویم که وجودش چقدر آرامش بخشه...
بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم...
خداروشکرکه هستی....
#شهید_عباس_بابایی
#راوی_همسر_شهيد
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
همسرم،شهید ڪمیل خیلے با محبت بود 💟
مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ
از من مراقبت میڪرد...🙃
یادمہ تابستون بود و هوا خیلے گرم بود🌞
خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم
وخوابیدم«من بہ گرما خیلے حساسم» 🌞
خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ😓
و متوجہ شدم برق رفتہ..بعد از چند ثانیہ
احساس خیلے خنڪے ڪردم و بہ زور چشمم
رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ...🎦
دیدم ڪمیل بالاے سرم یہ ملحفہ رو گرفتہ و
مثل پنڪہ بالاے سرم مے چرخونہ تا خنڪ بشم
ودوبارہ چشمم بستہ شدازفرط خستگے...😴😴
شاید بعد نیم_ساعت تا یک_ساعت خواب بودم و وقتے
بیدارشدم دیدم ڪمیل هنوز دارہ اون ملحفہ
رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونہ تا خنڪ
بشم...😐
پاشدم گفتم ڪمیل توهنوز دارے مے
چرخونے!؟خستہ شدے!🙁
گفت: خواب بودے و برق رفت و تو چون بہ گرما
حساسے میترسیدم از گرماے زیاد از خواب بیدار
بشے ودلم نیومد....💖
#شهید_کمیل_صفری_تبار
#راوی_همسر_شهيد
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
❣همسرم💞
شهید ڪمیل خیلے با محبت بود☺️
مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ
از من مراقبت میڪرد...😇 یادمه تابسـتون بود
و هوا خیلے گرم بود🌞
خستہ بودم،
رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم
وخوابیدم😴
«من بہ گرما خیلے حساسم»😖
❣خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ
و متوجہ شـدم برق رفته☹️
بعد از چند ثانیہ
احساس خیلے خنڪے ڪردم و به زور چشمم
رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ...
❣دیدم ڪمیل بالاے سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالاے سرم مے چرخونہ تا #خنڪ بشم😊
ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط #خستگے...😴 شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت⏰خواب بودم
و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل #هنوز دارہ اون ملحفه
رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😳
❣پاشدم گفتم
ڪمیل توهنوز دارے مےچرخونے!؟
خستہ شدے⁉️😞 گفت:
خواب بودے و برق رفت و تو چون به گرما #حساسے
میترسیدم از گرماے زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد😍
#شهید_کمیل_صفری_تبار
#راوی_همسر_شهيد
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
همسرم قبل از انقلاب در #آمریکا هم پایبند به اعتقادات مذهبی بود👌
عباس قبل از رفتنش به آمریکا برای این که خودش را مقید کند که به فکر #نامحرم نباشد و نامحرمی در کشور اجنبی نظر او را جلب نکند، و در حقیقت برای دور ماندن از #وسوسه_شیطان، در ایران تصمیم به #ازدواج گرفت💞
عکس مرا از آلبوم برداشته بود و با خود به آمریکا برده بود.
دوستانش تعریف میکردند که آنجا دختران ایرانی مقیم آمریکا و آمریکاییها راحت بودند ... عباس هم که خوشسیما بود. دخترهای زیادی تقاضای دوستی و صحبت با عباس میکردند اما او سرش را پایین میانداخت و عکس مرا به آنها نشان میداد و میگفت:
«ایشون #همسر من هستن»😌
#شهید_عباس_بابایی
#راوی_همسر_شهيد
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
قبل از سفر با #فرزندانشان در مورد مقام و جایگاه حضرت رقیه(س)☝️ و حضرت علی اصغر(ع) بسیار #صحبت کردند و با الگو قرار دادن 😇آنها و بحث دفاع از این سرزمین و بحث #ولایت و مطیع امر رهبری ❣بودن بچه ها را برای #شهادت خود آماده کردند به طوری که آنها می دانستند 👌پدرشان کجا و برای چه #رفته است.
#شهید_علیاکبر_عربی
#راوی_همسر_شهيد
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
همسرم عاشق❣ سیدالشهدا بود. هرسال ماه محرم لباس #مشکی به تن میکرد و نسبت به ائمه اطهار(ع) تعصب داشت.👌 وقتی میشنید #تکفیریها به حرم حضرت زینب(س) نزدیک شدند، میگفت غیرتم اجازه نمیدهد👊 تحمل کنم به #ناموس اهل بیت(س) تعرض شود.🚫 اواخر خیلی #وابسته حضرت زینب(س) بود. حشمت خیلی صبور و با گذشت بود 😇و آرامش خاصی داشت. او مانند یاری صدیق و مهربان بود، بعد از #شهادتش هم هروقت به مشکلی برمیخورم از روح بلندش مدد میطلبم 🙏و به فرموده #قرآن که شهدا زندهاند خیلی زود مشکلم حل میشود..💯
#شهید_حشمت_سهرابی
#راوی_همسر_شهيد
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
دیدار_به_قیامت...💔
🌷مدتی بـود که حسـن مـثه همــیشه نبـود...
بیشتر وقــتا تـو خودش بـــود...
فهمیده بـودم دلــش هوایـی شـده...
🌷تـا اینکه یه روز اومد و نـشست روبــروم و...
گفـت...
"از بی بی حضرت زینب (سلام الله علیها)...
یه چیزی خواستم...
اگه حاجتمو بده...
مطمئن میشم که راضیه به رفتنم...
🌷پرسیدم:
"چی خواستی ازش...؟!"
گفت:"یه پسر کاکل زری...❤
اگه بدونم یه پسر دارم...
که بعد من میشه مرد خونه ت...
دیگه خیالم از شما راحت میشه...💕 "
🌷وقـتی که رفـــتم سونـوگـرافی...
متوجه شدم که بـچم #پســره...
قلـبم هرّی ریخت...💔
تمــوم طـول مســیر...
تـا خونه رو گـریه میکردم...😭
دیگه مطـمئن شدم که حسنم...💕
باید بره سوریه...
🌷به خونه که رسیدم...
پرســید: "بـچه چیه...؟
پسره یا دختر...؟"
نگاش کردم و گفـتم...
💔...دیدارمون به قیامـت...💔
#شهید_حسن_غفاری
#شهید_مدافع_حرم
#راوی_همسر_شهيد
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌹👈 محمدجلال ملڪ محمدی شهید مدافع حرمی ست ڪه در جریان فعالیتهای جهادی خود ، در زیر آفتاب سوزان آنقدر در مناطق محروم خدمت ڪرد ڪه بعد از شهادتش اهالی یڪی از روستاهای محروم محل خدمتش نام روستا را بہ نام «جلالآباد» تغییر دادند .
🌸 همسر شهید از روزهای سخت جهادی خاطرهای مےگوید . خاطرهای ڪه آدم را مات اخلاق شهید مےڪند :
🌸 « در یڪی از اردوهای جهادی یڪی از باسابقهها با یڪی از جوانها دعوایش مےشود . آن بنده خدا از شدت عصبانیت دستش را بلند مےڪند و اشتباهی بہ صورت جلال مےزند .
🌹👈جلال مےگوید : حاج آقا مرا بزن خودت را خالی ڪن ولی ڪاری بہ او نداشتہ باش . چون آنها تازه آمدهاند ممڪن است با این ڪار زده شوند . آن بنده خدا از شدت عصبانیت چندین مرتبہ جلال را مےزند تا آرام شود . بعد شب خوابی میبیند ڪه فردا مےآید و عذرخواهی مےڪند .
#شهید_محمدجلال_ملڪ_محمدی
#شهید_مدافع_حرم
#راوی_همسر_شهيد
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
هر بار که #جواد قصد سفر به سوی خاکریز ها را داشت به من می گفت:‼️می دانم در نبود من تربیت #دخترمان دشوار است و سر و کله زدن با او صبر حضرت ایوب را می طلبد😞. اما عزیزم (بهشت را به بها دهند و به بهانه ندهند). همسر #بردبارم این را بدان که دیر یا زود این دنیای فریبنده را ترک خواهیم کرد.💯 بعد از رفتن تنها اعمال #صالحمان به فریادمان خواهند رسید. پدرو مادر، همسر و فرزند، اموال دنیا همه و همه تا به گور ⚰ما را همراهی خواهند کرد، بعد از آن ما خواهیم ماند و #پیکری سرد و بی روح و تنهایی و یک وجب جا ( قبر ).😔 هیچ کس با ما نخواهند ماند مگر #خدای مهربان و اعمال ما، درست آن هنگام پی خواهیم برد که این دوری ها، سختی ها😰، مشکلات را اگر به خاطر #رضای خدا تحمل کرده باشیم، نوری از طرف خداوند، ظلمت، تنهایی و ترس هایمان را از بین خواهد برد💯. دعا کن که #خداوند دست های ما را بگیرد.
#شهید_جواد_رهبر_دهقان
#راوی_همسر_شهيد
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰عملیات شده بود. خیلی نگران بودم، 😰چون ازابراهیم خبری نداشتم. شب، مادرم گفت: ابراهیم مجروح شده استو ماه رمضان بود. افطاری را خوردم و تا سحر آرام و قرار نداشتم. ❌با خودم فکر می کردم حتی اگر دست و پا نداشته باشد، فقط می خواهم کنارم باشد، من هم تا آخر عمر کنارش می مانم و از او پرستاری می کنم.😇
🔰حال عجیبی داشتم. بعد از سحر، مادرم صدایم زد و گفت: بیا دایی های آقا ابراهیم آمده اند کارت دارند.‼️ وقتی وارد اتاق شدم، دیدم همه مردهای فامیل نششته اند، دلم ریخت. مطمئن بودم برای مجروحیت ابراهیم اینجا جمع نشده بودند. ⚠️وقتی خبر شهادت ابراهیم را دادند، سرم گیج رفت. انگار آب جوش روی سرم ریختند. صدای هیچ کس را نمی شنیدم.😔 خودم را نگه داشتم و سوره #والعصر را خواندم. آرام شدم، دلم داشت از بغض💔 می ترکید.
🔰کارهایشان را کرده بودند. قاب عکس حاضر بود 🖼و اعلامیه ها را هم چاپ کرده بودند. عکس را که دیدم باور کردم #شهید شده است. عکسش را به بغل گرفتم و بلند بلند گریه کردم، با ابراهیم حرف می زدم.😭 به یاد اولین روزهای زندگی مشترکمان افتادم. همیشه از #شهادت حرف می زد و از من رضایت می طلبید.😢 حالا فقط #عکسش پیش من بود و نگاهم می کرد
#شهید_ابراهیم_امیرعباسی
#راوی_همسر_شهيد
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
♥️🍃در زمان ازدواج مهدی از نظر درآمد مالی ضعیف بودند و ازدواج ما بسیار ساده بود، حتی آئینه و شمعدان را هم نگرفته و مطابق معمول امروزه رسم و سنت زیادی در مراسم ازدواج من و شهید عسگری نبود. حلقه ازدواج ایشان چهار هزار و دویست تومان شد و مراسم عروسی بسیار ساده برگزار شد آنقدر ساده که شب عروسی شهید مهدی عسگری کت و شلوار پدرم را به تن کردند.
♥️🍃جالبتر این است که این مراسم ساده عروسی سبب شد که بعد از مراسم عروسی حتی ده هزار تومان هم برای مراسم عروسی بدهکار نشدیم. اول ازدواج من و شهید، ایشان در نیروی دریایی قشم مشغول کار بودند و یکسال به این شکل در رفت و آمد بین قشم و کرج بودند و در این مدت از یک ماه تنها 10 روز در اینجا زندگی میکردند
♥️🍃 و بارها من به آقا مهدی در طول این یکسال عرض کردم که من هم میخواهم با شما در قشم زندگی کنم ولی ایشان در جواب من گفتند "زندگی در جزیره قشم برای شما سخت است". یکی از معیارهای ازدواج من با شهید مهدی عسگری "شهادت" بود و در صحبتهای زمان ازدواج بارها گفتند که اگر زمانی جهاد باشد من هرجا که باشد باید بروم. این جسارت و شهامت آقامهدی به من غیرت ایشان را ثابت کرد.
#شهید_مهدی_عسگری
#راوی_همسر_شهيد
🕊|🌹 @masjed_gram